استاد فاضل موحدی در برنامه سیمای فرزانگان صبح جمعه رادیو 24 مرداد 65 درباره آیة الله العظمی مرحوم بروجردی چند داستان کوتاه نقل فرمودند که ذکرش در اینجا بی فائده نیست از جمله نقل کردند:
بعلت درد پائی که آیة الله بروجردی داشت همراه ایشان سفری به آب گرم محلات کردیم و چند روزی در آنجا توقف کردیم. چون مردم فقیر و مستضعف آن ناحیه از تشریف فرمائی آقا آگاه شدند برای زیارت ایشان و استفاده از وجود ایشان به آن محل زیاد آمده بودند. یک روز آقا دستور دادند چند راس گوسفند خریداری شده و کشتند و گوشت همه را بین فقراء قسمت کردند و مقدار کمی نگهداشتند. موقع نهار سه سیخ کباب پخته و در میان سفره نهادند که آقا میل بفرمایند. ولی آقا نان با ماست و چند عدد خیاری که در سفره بود میل می فرمودند و هیچ توجهی به کبابها نداشتند. عرض کردند: آقا گوشت تمام گوسفندها را بین فقراء قسمت کردیم و اگر سهم سرانه هم حساب کنیم این مقدار سهم شما است چرا میل نمی فرمائید؟ فرمود: غیر ممکن است از کبابی که بوی آن به مشام فقراء رسیده من میل نمایم.
پس ما هم بواسطه احترام ایشان نخوردیم تا آنکه آن کبابها را بردند به فقرای مجاور دادند.
https://eitaa.com/a_fatemi24/1264
مرحوم والد فرمودند: روزی در منزل آیة الله بروجردی در خدمت ایشان بودم و یک دستمال بزرگ پر از اسکناس و پول در جلو ایشان بود به من فرمودند:
«فلانی من چندان فضیلت و برتری در خود سراغ ندارم ولی این را می دانم ودر خود می بینم که پول نتوانسته تا امروز مرا به خود جلب نماید و من به این پولها فریفته شوم».
و نیز نقل کردند: گاهی ایشان به واسطه کثرت مشاغل چند دقیقه ای دیرتر از موعد مقرر به درس حاضر می شد. یک روز که ایشان دیر تشریف آورند یکی از علماء اعتراض کردند و گفتند: وقت طلاب ضایع می شود . آقا فرمود:
«چرا شما وقت خود را تلف می کنید من این دوازده جزء قرآن را که الان حفظم از همین وقتها استفاده کرده ام شما هم بی کار ننشینید این چند دقیقه ای که من دیر رسیدم مشغول حفظ قرآن باشید».
و نیز نقل کردند: مرحوم والد فرمودند: روزی در محضر ایشان بودم در ضمن صحبت از بدی پخت نان شکایت کردند وفرمودند نان خوبی نمی پزند.
من عرض کردم: از کدام نانوائی نان می گیرند؟
فرمود: فلان نانوائی. من به آن نانوائی رفته و گفتم شما چرا به خانه آقا نان بد می دهید؟
نانوا جواب داد: تقصیر ما نیست اگر نان منزل آقا را به اختیار ما بگذارند بهترین نان را می فرستیم ولی آرد از منزل آقا می آورند و آن آرد نانش بهتر از این نمی شود.
وقتی پاسخ آن نانوائی را به آقا عرض کردم، فرمود:
این آرد از زمین ارثی ما است وبه دستور خودم بدست می آید و بغیر از نان این آرد نان دیگری را نمی خوریم.
https://eitaa.com/a_fatemi24/1264
زهد و قناعت شیخ مرتضی انصاریمرحوم شیخ مرتضی انصاری یکی از علمای بزرگ شیعه است که در زهد و قناعت و پارسایی نمونه ای کم نظیر است. او در یکی از مسافرت های تحصیلی خود به تهران آمد و در مدرسه مادر شاه در حجره یکی از طلاب ساکن شد.
روزی شیخ به همان طلبه، پول مختصری داد تا نان بخرد. وقتی برگشت شیخ دید حلوا هم گرفته و روی نان گذاشته. به او گفت: پول حلوا را از کجا آوردی؟ گفت قرض گرفتم. شیخ فقط آنچه از نان که حلوایی نبود برداشت سپس فرمود: من یقین ندارم برای ادای این قرض زنده باشم.روزی همان طلبه که پس از چندین سال به نجف آمده بود به شیخ عرض کرد: چه عملی انجام دادید که به این مقام رسیدید و مرجع شیعیان جهان شدید؟شیخ پاسخ داد: چون من جرات نکردم حتی نان زیر حلوا را بخورم ولی تو با کمال جرات نان و حلوا را خوردی!
https://eitaa.com/a_fatemi24/1264
نهی پیامبر از زهد و قناعت نادرست
هنگامی که عثمان بن مظعون مواعظ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را در فناپذیری دنیا شنید، چنان تحت تاثیر قرار گرفت که از زن و زندگی کناره گیری کرد. لباس های خشن پوشید و به طرف کوه های مدینه رفت تا عبادت کند.روزی همسرش به خانه پیامبر آمد و جریان را برای حضرت تعریف کرد. پیامبر از شنیدن این خبر بسیار خشمگین شد و در حالی که از ناراحتی ردایش بر زمین کشیده می شد به مسجد رفت.
عثمان بن مظعون را خواست تا حاضر کنند. سپس طی خطبه ای چنین فرمود:آیا دینی بهتر از دین من و سنت و رویه ای بهتر از سنت من می خواهید؟! به خدا قسم اگر برادرم موسی بن عمران می بود، چاره ای نداشت مگر این که از سنت من پیروی کند. ببینید من چه می کنم، مدتی روزه می گیرم باز ترک می کنم، نماز می خوانم، می خوابم، زن می گیرم، می خورم و می آشامم.سپس رو به عثمان کرد و فرمود: خداوند از این لباس های خشن تو بی نیاز است. اینها را از بدن خارج کن و پیش خانواده خود برو، با آنها آمیزش نما و برای آنها روزی کسب کن.عثمان همان دم زهد و قناعت نادرست خود را ترک کرد و به خانه خود رفت.
https://eitaa.com/a_fatemi24/1264
ملاهادی سبزواری
در دینداری و تقوا و زهد مرحوم حاج ملاهادی سبزواری حتی یک نفر هم تردید ندارد. او عالمی متقی و زاهد و نیک نفس بود که زندگی بسیار ساده ای داشت. در کتب تاریخی آمده است که: هنگامی که ناصرالدین شاه از تهران عازم مشهد بود، در سبزوار توقف نمود تا شیخ را ملاقات کند.
او تنها به دیدن شیخ شتافت و دستور داد که کسی به همراهش نیاید. وقتی ناصرالدین شاه وارد خانه شد، هنگام ظهر بود و صاحب خانه بر سر سفره نشسته بود، پادشاه قاجار مشاهده کرد که غذای آن دانشمند، یک گرده نان و مقداری سرکه است. او کنار سفره نشست و نگاهی به اتاق کرد و دید که در آن اتاق جز یک قطعه نمد و این سفره چیز دیگری وجود ندارد. بنابراین گفت: آقا! من فکر می کردم که زندگی شما خوب است و اینک می بینم بر نمد می نشینید و نان و سرکه می خورید... در این سن که شما دارید نباید غذای شما نان و سرکه باشد و ایشان پاسخ داد: کسانی هستند که مستحق می باشند و من به آن ها کمک می کنم و به همین جهت به خود من بیش از نان و سرکه نمی رسد.
غذای آن عالم نان و سرکه بود یا نان و نمک و در فصل بهار که در سبزوار سبزی فراوان می باشد، چند شاخه سبزی هم به غذای خود می افزود. آری این چنین است زندگی یک عالم شیعه که در سراسر عمر درآمد خود را به مستحقین می داد و خود به نان و سرکه می ساخت.
https://eitaa.com/a_fatemi24/1264
آقا سید محمدباقر دُرچه ای
آیت اللّه سیدحسن قوچانی نجفی که یکی از شاگردان عالم بزرگ آقا سیدمحمد باقر درچه ای ـ استاد آیت اللّه بروجردی ـ و شاهد وضع زندگی او از نزدیک بوده است، درباره ی این مرد بزرگ می نویسد: او بسیار زحمت می کشید و شب و روز مشغول مطالعه و تفکر علمی بود.
در مدرسه ساکن بود و در شهر منزل نداشت و زن و بچه اش در روستا بودند. او پنج شنبه و جمعه را به روستا می رفت و عصر جمعه نان و ماست یک هفته را به مدرسه می آورد و تا آخر هفته در مدرسه مانند سایر طلبه ها می گذراند. سیدمحمد باقر شب زنده دار و شوخ طبع بود و فقیرانه به سر می برد.
https://eitaa.com/a_fatemi24/1264
علامه طباطبایی
یکی از شاگردان علامه در رابطه با ایشان می گوید:
قیافه ی یک روحانی که تازه از روستا به شهر آمده در ذهن خود مجسم کنید با یک عمامه ی کرباسی سرمه ای رنگ. چنین شخصی مدعی ایجاد انقلابی در یک حوزه است. چه اندازه امکانات مادی در اختیار دارد؟ نشانه اش یک منزل دو اتاقی است که آن را در مقابل ماهی هشتاد تومان اجاره کرده است...
خانه ای که حتی مرحوم علامه نمی توانست دوستانش را در آن جا پذیرایی کند چون از نظر امکانات بسیار محدود بود. اوایل آشنایی با استاد از رفتارشان خیلی تعجب می کردم. گاهی مجبور می شدم به خاطر جواب گرفتن برای سؤالی که برایم پیش می آمد، خدمت استاد در منزلشان شرفیاب شوم. ایشان در حالی که دو دست خود را بر دو طرف در گذاشته، سرشان را بیرون می آوردند و به سؤال من گوش می دادند و پاسخ می گفتند.
گاه این سؤال برایم مطرح می شد که چرا استاد از من نمی خواهند که به داخل بروم. بعدها که آشنایی من با ایشان بیشتر شد و گاهی می توانسم به منزلشان بروم، متوجه موضوع شدم... علامه طباطبایی به مشکلات کار کاملاً آگاهی داشت و می دانست در راهی که در پیش گرفته است، چه ناهمواری ها و پیچ و خم هایی وجود دارد، اما او با اتکا به خدا و کمک او بر مشکلات فائق آمد.
https://eitaa.com/a_fatemi24/1264
سیدجمال الدین اسدآبادی
سیدجمال الدین به رسالت خویش آگاهی یافت و دانست که ادای این وظیفه چه مایه ی مجاهدت می طلبد و چه سختی ها دارد. از این رو تشکیل خانواده نداد و دل به مال و منال نباخت. او تنها و تنها برای افکار و آرمان های خویش زنگی می کرد. در سراسر روز به یک وعده غذا می ساخت.
هر لحظه برای تبعید و گرفتاری های احتمالی دیگر آن آماده بود. قدرتمندانی که او را از این سوی به آن سوی تبعید می کردند، درواقع خودشان را به زحمت می افکندند نه او را. جامه های سید بر تنش بودو کتابهایش درسینه اش و افکارش در مغزش و دردهای بزرگ در دلش گویند: در ابتدای کار سید جامه دانی داشت ولی بعدها این مختصر اسباب سفر و زندگی را نیز هموار نداشت.
https://eitaa.com/a_fatemi24/1264
محدث قمی
آورده اند که: زندگی مرحوم حاج شیخ عباس قمی بسیار محدود و ساده بود. به طوری که از حد زندگی یک اهل علم عادی هم پایین تر بود. لباسش عبارت بود از یک قبای کرباس بسیار نظیف و معطر و تمیز. چند سال زمستان و تابستان را با آن قبای کرباس می گذرانید. هیچ گاه در فکر لباس و تجمل نبود.
فرش خانه اش گلیم بود. از سهم امام استفاده نمی کرد و می گفت: من اهلیت ندارم از آن استفاده کنم و از نظر غذا هم با ملاحظه و محتاط بود... در اواخر عمرش شخصی از همدان آمد به نجف اشرف و ایشان را در خانه شان ملاقات کرد. در ضمن صحبت از وضع داخلی وی جویا شد. آن مرحوم هرچه بود، گفت، شخص همدانی در موقع رفتن مبلغی پول به ایشان داد ولی محدث قمی نپذیرفت و هر چه او اصرار کرد، قبول ننمود. پس از رفتن، فرزند بزرگش می گوید: ای پدر! چرا نپذیرفتی؟ جواب می دهد: گردنم نازک و بدنم ضعیف است، طاقت جواب خدا را در قیامت ندارم.
https://eitaa.com/a_fatemi24/1264
زهد و قناعت اویس قرنی
اویس قرنی، از پرهیزگاران نمونه و از پیروان راستین امیرالمومنین علی (علیه السلام) بود. در وصف مقام او همین بس که پیامبر در مورد او فرمود: چقدر مشتاق دیدار تو هستم ای اویس قرنی!
اویس قرنی بسیار اهل زهد و قناعت بود و جامه و لباس های خود را صدقه می داد تا آن که خود برهنه در خانه می نشست و نمی توانست برای نماز جمعه به مسجد برود.
اسیر بن جابر میگوید: محدثی در کوفه بود که برای ما حدیث می گفت. وقتی سخنان او تمام می شد، همه می رفتند اما چند نفر می نشستند. یک نفر از آنها سخنانی می گفت که به گفتارش علاقه مند شدم؛ ولی دیگران او را مسخره می کردند.مدتی گذشت او را ندیدم از مردی پرسیدم آن شخص را می شناسی؟ گفت: بله، او اویس قرنی است و خانه اش فلان محل است. به خانه اش رفتم و در زدم. او بیرون نیامد. گفتم: برادر چرا بیرون نمی آیی؟ گفت: برهنه ام!گفتم: این برد یمانی را بپوش و به مسجد بیا! گفت: این کار را نکن؛ زیرا اگر بعضی این برد یمانی را بر تنم ببینند، مرا اذیت می کنند و زخم زبان می زنند.
https://eitaa.com/a_fatemi24/1264
قناعت و ایثار به حضرت زهرا (سلام الله علیها)
در یک روز پاییزی، روپوش کم رنگ و کهنه اش را به تن کرد و از منزل خارج شد. نزدیکی های مسجد که رسید، فضا را عطر آگین یافت، چهره ها را شاد و خندان دید. پرندگان را بیش از روزهای دیگر در پرواز دید. احساس کرد بادی که می وزد، به نسیم بهاران می ماند و درختان، طراوت بهار را دارند.
باران، نرم و آرام بر زمین می نشیند تا گرد و غبار را از زمین و هوا بشوید. در کنار مسجد، انبوه جمعیت را دید که در برابر خانه ای، غریو شادی سر داده اند. خانه برایش آشنا بود و او دانست که چه حادثه مبارکی دارد اتفاق می افتد. او هم بی درنگ در این جشن، هم آوا با همه گیتی شد.پس از ساعتی که آرامش حاکم شد، رو به خانه کرد و با تردید در خانه را زد.
نوعروس، خود، در را باز کرد. زن نیازمند با چهره پر از شرم و حیا درخواست پیراهن کهنه کرد. عروس به اندرون رفت و پیراهنش را برای او آورد. در بین راه بود که ناگهان آیه ای از قرآن کریم در خاطرش نقش بست:لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون؛[۹] هرگز (به حقیقت) نیکوکاری نمی رسید مگر این که از آنچه دوست می دارید (در راه خدا) انفاق کنید.فورا برگشت، لباس عروسی را از تن در آورد و جامه کهنه را که قرار بود به سائل بدهد به تن کرد و جامه نو را به زن نیازمند بخشید و با خود در حالی که آیه قرآن را زمزمه می کرد می گفت: من که دختر پیامبرم و شوهرم علی است، بیش از همه سزاوار عمل به قرآن هستم
https://eitaa.com/a_fatemi24/1264
سفارش به ساده زیستی، قناعت و تحمل سختی های دنیا
روزی پیامبر خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) بر فاطمه زهرا (علیها السلام) وارد شد و دید آن مخدره، خود را به وسیله جل و پلاس شتر پوشانده است و مشغول دستاس کردن می باشد و همزمان، نوزاد شیرخواره اش نیز در دامانش، شیر می نوشد.
رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم) از دیدن سختی زندگی دخترش گریان شد و فرمود: دخترم! تلخی های دنیا زودگذر می باشد و لذت های آخرت، پایدار و جاوید است.فاطمه زهرا (علیها السلام) اظهار داشت: من خداوند را بر نعمت هایش شکر می گویم و در تمام حالات، حق او را پاس می دارم.
در همین لحظه بود که خداوند متعال این آیه شریفه قرآن را بر رسول خود نازل فرمود: وَ لَسَوْفَ یُعْطیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی؛[۱۱] قطعا آخرت برای تو از دنیا نیکوتر خواهد بود و به زودی پروردگارت به تو چندان عطا کند تا راضی شوی.
https://eitaa.com/a_fatemi24/1264