صندوق پیامای خوانده نشده وجودتو باز کن
توش پر پیام دوستت دارمِ خداست!
استاد ابراهیمی:)
إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ ۚ وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ ۗ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ
الحقیر!
إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ ۚ وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا
اگر به شما جراحتی رسید، به آن جمعیّت نیز جراحتی همانند آن وارد گردید. و ما این روزها(ی پیروزی و شکست) را در میان مردم میگردانیم؛ (-و این خاصیّت زندگی دنیاست-) تا خدا، افرادی را که ایمان آوردهاند، بداند (و شناخته شوند)؛ و خداوند از میان شما، شاهدانی بگیرد. و خدا ظالمان را دوست نمیدارد
برای برادران و خواهران فلسطینی دعا کنید🌱فلسطین، پاره تن اسلام است...
#چله_علماء_شهید
#روز_بیست_ویکم
صد صلوات امروز هدیه به
🌷شهید آیت الله سید مصطفی خمینی🌷
#چله_علماء_شهید
#روز_بیست_ودوم
صد صلوات امروز هدیه به
🌷شهید آیت الله سید حسن مدرس🌷
الحقیر!
آقای دلگرمیِ تمامِ کوچههایِ بنبست موجی بزن که ساحلِ دل، غرقِ ردّ پاست... 🆔eitaa.com/m_a_tavall
خدا ،
حُب حسین را در دلهایمان ماندگار ..
غمش را پایان ناپذیر ..
و اشکِ بر او را در چشمهایمان
بیشتر کند ؛
که رزقِ همین چند روزِ دنیاست و
اگر نبود "هیچ نه، آن هم" نداشتیم ..
الحقیر!
گاهی وقتا ها تو روضه را می شنویو گاهی وقت ها تجسمش میکنی. اما در اینجاقدم به قدم روضه هایی را میبینی که به چشمانت می روند و اشک می شود و گونه هایت را تر میکند.
تنقاض ها تضاد ها و بحر طویل هایند که در این راه موج می زنند.
تلخ. شرین. خنده. گریه. خوشحال. ناراحت. خسته. پرشور. شب. روز. دختربچه.مادر. علم. علمدار. آتش. خیمه. شن. شیب. سیراب. گشنه..... همه هم اش.
راستش استادمان داشت خاطر جمع مان میکرد؛ که ما همه جور هوای شما را داریم. جمله پایانی اش این بود
[یک دختر جاماند مارا بس است...:)]
ما علمداری داشتیم که پشت علمدار قدم برمی داشتیم
تا علمدار بود خیالمان راحت بود اما تا علم از دیدمان خارج میشد، ترس برما احاطه می کرد ودنبال علمدار بودیم. مردن برای لحظه ای که سکینه فهمید علمداری ندارد جایز است...:)))
علمدارمان هوایمان را خیلی داشت. دائما می پرسید پای بچه ها تاول نزده؟! بچه ها اذیت نیستن؟ تشنه گشنه؟
تا عمو عباس بود این اینجور سوال در بین اصحاب رفت امد داشت اما تا عموی رقیه رفت دیگر....
مجبور بودیم مسیر کوچیکی را از شن ها بگذریم. قدم بر داشتن در شن زار ها سخت است. اما دیویدن با پای برهنه و زخمی و خار رفته سخت تر.... خدا می داند چندبار فرزندان حسین ع در این خاک افتاداند.
شب ها حرکت می کردیم. می گفتند آفتاب عراق سوزانست.داغیه هوا ممکن است شماهارا اذیت کند.
آیا این افتاب زینب را اذیت نمی کرد؟!
مگر همین خورشید، شن هارا داغ نکرده بود؟!
پیکر حسین علیه السلام و یارانش ساعت ها زیر همین، همین خورشیدداغ ماند، نسوخت؟!!
هرکدام از چادرهای خاکیمان روضه ای از، کوچه و مادر و حسن را می خواند.
کودکان عرب زبان را در راه می دیدیم که گاهی برای طلب خواسته ای فریاد یوما یومایشان به گوش می رسید.
آروزی یک بار مادر گفتن علی اصغر بر دل رباب ماند.
موکب دارن برای خواب و استراحت بهترین چیز را برایمان فراهم می کردند...
خوابیدن در خرابه میان خاک خول کجاو... این کجا...
مای بارد ها که خودروضه مفصل اند. خدا می داند در دل این آب های خنک چه میگذرد؟!
به راستی این حسین کیست که همه ی همه را سیراب میکند اما خود تشنه از دنیا برفت؟!!!!!
#اربعین
#دلتنگی