#روایت
دست همدیگر را گرفته بودیم، زیر لب هرکداممان جداگانه نجوا می کردیم!
دستم را محکم فشار دادو گفت:«باورت میشه تو کربلا قدم میزنیم؟» با بغض جوابش را دادم:«نه»
از سمت تل زینبیه به حرم می رفتیم!حال
مقابل باب الزينبية بودیم ؛ ادای احترام کردیم! چقدر زیباس، شکوه، جلا، جبروت...
تصمیم گرفتیم اول برای عرض ادب و دست بوسی خدمت قمر بنی هاشم حاضر شویم! با چشم های اشک آلود و پرسش گر تابلو ها را نگاه می کردیم،دنبال تابلویی بودیم که مارا به بین الحرمین برساند؛
درهیا هوی حماسه اربعین چشم چشم را نمی دید!حالا چشم حالا تیز کردبم خادمی پیدا کنیم تا از بخواهیم کمکمان کند.
لهجه هایمان را غلیظ کردیم و با ایما اشاره پرسیدیم:«بین الحرمین؟!»
فهمید فارس زبانیم، با لحجه عربی فارسی حرف میزدو مارا راهنمایی کرد...!
رسیدیم،گنبدطلایی حضرت عباس را دیدیم،بازهم انگار چیزی گلوپی انداختن به دلمان!به عبارتی خودمانی تر:(هوری دلم ریخت) جمعیت آنقدر زیاد بود که حتی نمیتوانستیم بایستیم... وحشناک شلوغ بود. برخود های تن به تن با مردان نامحرم مارا منصرف کرد...
نبایدبرای امر مستحبی امر واجبی راترک میکردیم!!
خرما بر نخیلو دست ما کوتاه:))
ـ
ـ
ـ
ـ #ادامه_دارد
39.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عیدتون مبارک🌸🌸🌸
منت بذارید و این ۷ دقیقه رو با حال خوش تماشا کنید
الحقیر!
سوره جمعه رو بخونیم کفاره گناهان هفته گذشته امون باشه❤️🩹
سوره جمعه رو بخونیم بلکه خدا توجهی نکنه اصلا گناهی کردیم و بگه گناه؟ کدوم گناه؟
یا کریم الصفح
الحقیر!
همچنانشوقِوصآلتزندهمیداردمرا🤍'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-دستوپاگُمکردهیِشوقِتماشایِتواَم🤍'
الحقیر!
-دستوپاگُمکردهیِشوقِتماشایِتواَم🤍'
-زِوصلِتونصیبمانتظاراست❤️🩹!
عزیزمن
اگر دو نفر مدتی باهم نشستند و باهم مأنوس بودند، نِشست و بَرخاست آنها در همدیگر تأثیر میگذارد. نَفسِ انسان خیلی زود خو میپذیرد و با هرکس همنشین شُد به خویِ او در میآید. مُراقبت کنیم و حَرمِ دل را بپاییم.
- آیتالله جوادیآملی -
از لحاظ روحی احتیاج دارم استاد ابراهیمی بهم یادآوری کنه که .. اط ماسوی ببر، به او بپیوند.
تو کتابهای مختلف نوشته که، دنیا و خدا ضد هم هستن، یکی رفیع و دیگری پست، چطور میخوای دوتاشو باهم جمع کنی؟
آخ ...
کاش وقتی میخوام با کسی ارتباط بگیرم، وجودم بزنه: فقط تماسهای اضطراری!
ای اضطراری ترین تماس من:)
الحقیر!
دلتنگی که از حد خودش بگذرد، دل که بیتاب شود، ذهن خیال میکند، تصویر میسازد.. انگار که نشستهای گو
روا بوَد که گریبان ز هجر پاره کنیم...😞
داشتم براش از درد های زندگیم می گفتم،
خیلی قشنگ گفت ببین!
آدم که میخواد راه خدا رو بره، یه وقتایی قلقلکش میدن، باید بخندی بهشون!
یاد این ابیات افتادم؛
پیر خرد پیشه و نورانی ام
بُرد ز دل، زنگ پریشانی ام
گفت که در زندگی آزاد باش
هان گذران است جهان شاد باش؛)
ولی از وقتی گوشیم خراب شد، فهمیدم عشق و عاشقی در کار نیست بیدار موندنا بخاطر گوشی بوده😔😂