دلتنگ چای خانه رضا شدیم... خواهرش آغوش برای دلتگیهایمان باز کرد...:))

بهار شد خبری از بهار ما نرسید...

چادرمو میشورم... چای می خورم... میوه می خورم... گوشیمو میگیرم دستم... می خوابم.... پامیشم... راه میرم... گریه می کنم... نماز می خونم... آب می خورم... یاده کربلا میوفتم! من هر فعل انفعلاتی انجام می دم یاده کربلا میوفتم....! من جاموندم کربلا...!

یکی از قشنگیای ماه رمضون اینکه تقریبا همه نمازای یومیه به جماعت حاجی بابا خونده میشه! بعد از هرنماز یه سخرانیه یک دقیقه ای...و در ادامه افاضه منو اخت کبیر پیرو تکمیل فرمایشات بابا...! وبعد گفتن تعقیبات دسته جمعی:) #خدایاشکرت

ای عشق تو که ای؟ چگونه قاتلی هستی که حضورت را همگان طالبند؟

در این ناتمامیِ زندگی، تنها چیزی که مُنجیِ آدمی است «عشق» است...

با خوندن خبری که صبح شنیدم یاد شبی افتادم که اسرائیل حرومزاده، بیمارستان المعمدانی رو بمبارون کرده بود. شبی که از شدت خشم، غم و آه نمیتونستم گریه‌مو تو سینه کنترل کنم. امروز تمام طول نماز ظهر اشک بودم و دلم داشت آتیش می‌گرفت از غربت و غم مسلمانان جهان. خدایا من بیشتر از اونا دلم برای خودم و خودمون می‌سوزه که راه مسلمانی نمی‌دونیم. این انفعال عجیب داره منو می‌سوزونه. یقین دارم نصرت الهی می‌رسه اما اینکه ما این وسط هیچ کاری نکنیم و هیچ نقشی نداشته باشیم خلاف رسم مسلمانی و خلاف قواعد عالمه. خدایا رحم کن به ما. نذار بیشتر از این بسوزیم. #یا_غیور

فاجعه ی شفا...

ولی بنده ی حقیر هم شده لقلقه زبونا... به مفهومش چقدر فکر کردیم؟

تف به برداشتن دستمال کاغذی که گریه های یواشکی رو میزنه به هم، تف:/