دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمیبینم
دلی بیغم کجا جویم که در عالم نمیبینم
دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمیآید
دمم با جان برآید چون که یک همدم نمیبینم
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمیبینم
قناعت میکنم با درد چون درمان نمییابم
تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمیبینم
خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه
که من تا آشنا گشتم دل خرم نمیبینم
نم چشم آبروی من ببرد از بس که میگریم
چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمیبینم
کنون دم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد
به امید دمی با دوست وان دم هم نمیبینم
باید سجده کرد!
سجده کرد برای خدایی که
با وجود تمام سرپیچی های بندگان،
محکم پشتشون وایستاده، و هنوز اونهارو از نعمت ها محروم نکرده!...
-کریمِ من....
نور اسماء خدا داشت هویدا می شد
سینه ی پاک "امین" داشت مهیا می شد
نور الله در این وادی پر جهل و حقیر
سکون در صدر پر عشق محمد می شد
بانگ تسبیح نوای قدسی افلاکیان
با صدای ضجه ی شیطان مصادف می شد
هارون و ولی و راشد باغ ولایت(علی علیه السلام)
شاهد شوق ولیان خدا اندر جنان می شد
خنده بر لب های نامِ هادیِ الله عیان می شد
چون صدای اقراء جبریل با ذکر علی همراه می شد
#عیدکم_مبروک🦋
#مبعث