eitaa logo
الحقیر!
205 دنبال‌کننده
427 عکس
235 ویدیو
3 فایل
[انّک کادحٌ الیٰ ربّک کَدحاً کَدحاً کَدحاً فَمُلاقیه] [کلمات بهم پیوسته مغز دو موجود به نام انسان ] ( مثنی مونث عاشق✨🕊) پلی لیست مداحی: https://eitaa.com/playlist_madahi
مشاهده در ایتا
دانلود
من از تابِ تحمل لحظه‌ها تارهای سفیدموهایم را دیدم و خاموش ماندم‌ از عطش دیدارِ تو دلم پرکشیدُ از تو فرار کردم و در آن چشم ها نگاه نکردم! چه کردی چه کردم ! :)
چقدر بی صدا درد می کشیدی حقیقتم! چه بی صدا مشت به میله ی قفسی که برایت ساخته ام می کوبیدی! چه بی صدا می گرییدی! چه بی صدا فریاد می زنی که: مراهم ببین! با تو چه کرده ام؟ محبوب های مختلف، مناظر متکثر و غفلت هایم چه به روزت آورده؟ ظلماتی که از افعال اختیاری ام بر نور وجودت فرود آمده، چه قدر زخم بر تو زده! چگونه زیر خروار ها خروار خیالات و اوهام شرک آلود، ای حقیقت وجودم، خاک میخوری... شرمنده ام که از آن روز که خدا از روحش بر تو دمید که " و نفخت فیه من روحی" تا کنون چه زجرها کشیده ای! مرا ببخش! ببخش که تو رافراموش کردم، فریاد زدی و صدایت را نشنیدم، مشت کوبیدی و حس نکردم، گریه کردی و اشک هایت را ندیدم... فقط چون حجاب هایی مثل عجب و تکبر و شهوات را، حائل کرده بودم میان خودت و خودم. مرا ببخش! ببخش که هرروز با خنجر تیز ذنوب جوارحم زخم روی زخم هایت میزنم، و شب به جای محاسبه و مرهم استغفار، با بی خیالی ها نمک روی آنها پاشیدم و تو را شکنجه کردم!... و تو با چهره ای خونین و زشت، به خاطر من، نزد الهت می رفتی که و یعلم ما جرحتم بالیل والنهار.. مرا ببخش! ببخش که به جای جریان حیات آب گونه ی عشق در ادعیه و صلاة هایم، جریان مهلک و ممیت غفلت از بطن آنچه میخوانم را جاری کردم در تمام وجودم... مرا ببخش! که به جای استحمام و زنگار گیری ات با مواعظ علما، با نشستن در مجالس آنها و مشغول شدن به چیز های دیگر مثل گوشی، وجدان خود را خفه کردم و تورا سمی کشنده خورانیدم.... برخیز! تمنا میکنم اکنون برخیز... عهد میبندم امروز و فردا نکنم! عهد میبندم اشک هایت را ، فریاد هایت را، مطالبه هایت را ببینم! عهد میبندم دیگر برای این وآن نباشم، خودم را برایت صرف کنم تا به خدا برسی! چرا دیگر هیچ نمیکنی! تورا اگر مرگ فرا بگیرد مرا با دیوار و نقش های آن، یا با چهارپایان و درندگی هایشان چه تفاوت، که اولئک کالانعام بل هم اضل برای آنهاییست که تورا در خود کشته اند.... خود را گول میزنم که انسانم، من اگر انسان بودم با تو چنین میکردم؟ آه که این ضعفی که بر اثر جراحات تورا از نفس انداخته مسببش من بودم و افعالم و خیالم... صدا میزنم حسن علیه السلام را... او طبیب جان هاست ، نیست؟ شاید تضمینی کند، حیاتی دهد به وجه انسانیتم... اما خداوندا ببخش که هربار آبرو داران درگهت را واسطه کردم تا مرا ببخشی اما دوباره گناه کردم...
! هرروز با عشق به خانه می آمد، روی متکائی می نشست، و با تمام شیرینی و نور صدا و چهره اش، برای بانویم زهرا سلام الله علیها خطبه ی پیامبر صلی الله علیه و آله در مسجد را قرائت میکرد و بانویم با دقت گوش میداد و سرشار از شور و ذوق می شد! آه که چه دلتنگم برای آن خنده های متینش برای شیرین کاری های اولاد... بگذریم... مولایم علی علیه السلام که به خانه می آمد، بانویم را تمام و کمال آگاه از خطبه ها می یافت. وقتی علت را جویا شدند بانویم به سرورم حسن علیه السلام ارجاع دادند. روزی مولایم در بیت آمد، مخفی شد و منتظر سرورم حسن! چه ذوقی داشتم برای دیدن اشتیاق مولایم.. سرورم به خانه آمد و مثل همیشه شروع به سخنرانی کرد و مولا داشت گوش میداد که... لکنت زبان گرفت! بانویم از این لکنت تعجب کرد! که سرورم گفت مادر! تعجب نکن که شخص بزرگی اینجاست...سخنم را می شنود و این استماع، مانع بیان مطلبم شده است! اینجا بود که مولایم با اشتیاق از مخفیگاه بیرون آمدند و بوسه ای بر حسن زدند... ای به فدای " ابهتش مرا گرفتت":) من، زیر انداز بیت دخت النبی هستم... _سفينة البحار، ج 1، ص 254 گوینده داستان خیالی ست.
از نیمهٔ ماه رمضان ماه بر آمد...
چیشد که شب شونزدهم شد؟:) بچه ها بریم یه بار دعای ورود به ماه مبارک امام زین العابدین علیه السلام رو بخونیم، اقلا برنامه ریزی کنیم دهه اخر این کارهاشو انجام بدیم...
20.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داشتم دنبال یه کلیپ از حاج آقا میگشتم که اینو دیدم. وقتی گوش کردم خیلی به دلم نشست گفتم شما هم استفاده کنید (((:
نقل است علی بن موسی الرضا علیه السلام هرگاه بر سفره ای می نشستند هیچ کس نمی ماند الا آنکه بر سفره دعوت می شد، حتی نعلبند ها امروز به عینه دیدم از فرزندان مذنب صغیرت تا منور های کبیر، همه را بر سفره ی خود نشاندی و بی نگاه به حیوانیت های وجودشان، آن ها را از سفره ی مادی و معنوی خود متنعم کردی:) امام من، تو با بی نهایت، تکفلم را قبول کردی و رهایم نکردی، پس از این هم رهایم نکن... -سفره ی افطاری امام حسن مجتبی به میزبانی بی نهایتِ امام رضا علیهما السلام_ جمعه ۱۸ فروردین_ تهران
گاهی اوقات پیرمرد زمان با تمام دنیا لج میکند با اندک زور باقی مانده خواستار توقف عقربه هاست پس زندگی متوقف میشود ، قطار آدم ها در حال حرکت است که یکدفعه صدایی مهیب پخش میشود! بوم! تصادفی عمیق میان دیوار شیشه ای آینده و حال رخ میدهد آینده در ها را بسته و حال در موقعیتی توصیف نشدنی قرار میگیرد آرزو ها از قطار پایین می‌ریزند ، خاطرات محکم سر جای خود نشستند. آدم ها مات میماند قطار متوقف شده. زمان متوقف شده. همه چیز متوقف شده به جز فریاد های مداوم خاطرات و سقوط آرزو ها همه چیز متوقف شده درست درون قلب آدم ها. درست درون من.
چه کند سختی ایام به ما بی خبران:)