#یاس_کبود
#پرده_اول
زمانی که حال وفات بر رسول الله حاضر شد، آنچنان گریست که محاسنش خیس شد...
به او گفتند: یا رسول الله چرا می گریی؟...
فرمود:ابکی لذریتی و ما تصنع بهم شرار امتی من بعدی، کانی بفاطمة بنتی و قد ظلمت بعدی و هی تنادی یا ابتاه! فلا یعینهااحد من امتی...
گریه می کنم برای فرزندانم؛
و کارهایی که اشرار امتم با آنها می کنند
انگار این فاطمه است، دخترم!
درحالیکه بعد از من، براو ظلم شده
ندا می دهد[و ناله می کند]: یا ابتاه!
ولی احدی از امتم یاری اش نمی کند.
فاطمه سلام الله علیها این را شنید
و گریه کرد
رسول الله با همه ی سوز درونش به او فرمود: لاتبکین یا بنتی
دخترم گریه نکن
فقالت: لست ابکی لما یصنع بی من بعدک، و لکنی ابکی لفراقک یا رسول الله....
بانوی علی علیه السلام فرمود: برای آن اتفاقاتی که بعد از شما دچارش می شوم نمی گریم،
من بر فراق و جداییتان گریه می کنم یا رسول الله...
فقال لها: ابشری یا بنت محمد بسرعة اللحاق بی، فانک اول من یلحق بی من اهل بیتی؛
پس برایش فرمود: بشارتت باد دختر محمد بر سرعت الحاقت بر من،
همانا تو میان اهلبیتم اول کسی هستی که به من ملحق میشوی...
و لبخندی بر لبان زهرای اطهر سلام الله علیها نشست...
و علی علیه السلام......
#آدمیزاد
#تبسم
#پرده_دوم
#قست_اول
بعد از هجوم های مکرر بر در خانه ی علی علیه السلام، قتل ها و جنایت های فراوان بر طرفداران حق، اتمام حجت های امیرالمومنین به کرات، و ظلم های متعدد، این بار گویی فرق می کرد...
همزمان با صدای کوفتن درب، فریادی برخاست:
علی بیرون بیا! خلیفه و جانشین رسول خدا تو را می خواند!
یا به علی بگویید دست از طمع خلافت بردارد و بیعت کند، یا خانه را به آتش می کشم!
بیچاره طماعانی که جز اتهام طمع خلافت به زاهد ترین و عابد ترین مرد زمانه، دستاویز دیگری برای رسوخ در ذهن مردمان دنیازده نداشتند،
و بیچاره تر افراد بی فکر و جاهل که دنباله رو بودند،
و بیچاره تر آنها که حق بودن علی علیه السلام را می دانستند اما از ترس جان و دنیازدگی سکوت کرده بودند!
اما تاریکی سکوت را،
نور فریاد بصیرت افزای یگانه شیرزن بیت علی علیه السلام درخشید،
آن سان که در تاریخ عدم مشروعیت غاصبین ثابت شود و عبرتی گرددبرای آیندگان
آری!فاطمه سلام الله علیها فدای هدایت امت شد
چون شیری دلیر غرید: ای گمراهان دروغگو! چه می گویید؟چه می خواهید؟
او برسر فاطمه سلام الله علیها فریاد کشید: یا فاطمه!
-چه می خواهی؟
-چرا پسر عمویت تو را فرستاده تا پاسخ گویی؟
+ای بدبخت! طغیان و سرکشی تو مرا از خانه در آورده و حجت را بر تو و همه گمراهان تمام کرده...
اهانت کرد:
این یاوه ها و حرفهای زنانه را کنار بگذار
به علی بگو بیرون بیا! دوستی و احترامی بین ما نیست
توکل بر خدا، برای زهرا سلام الله علیها هیچ ترس و خستگی نگذاشته است:آهای! مرا از حزب شیطان می ترسانی؟ در حالیکه حزب شیطان کوچک است؟(آیه قرآن)
-اگر بیرون نیاید به خدا قسم، هیزم آورده بر سرساکنان خانه بر می افروزم و هر که در این خانه است را می سوزانم!مگر آنکه علی را برای بیعت بیرونم بکشانیم و با خود ببریم.
کسی گفت: فاطمه درون بیت است!
گفت: هرکه می خواهد باشد!
و رو به پیروان کرد:
اُحرِقو دارها وَ مَن فیها
"خانه او(خانه ی فاطمه) و هرکه در آن است را آتش بزنید"؛
شعله از در خانه زبانه میکشید...
نباید شعله کم باشد، قصد آتش زدن فاطمه را دارد!
صدای زهرا کم کم به ناله تبدیل می شد:
یا ابتاه!
یا ابتاه!
یا ابتاه!
یا رسول الله بنگر!
ببین که چه ظلم ها بعد از تو از اینان دیدیم...
ناله های سوزناک بانوی خانه، عده ای را منصرف کرد و با اشک برگشتند..
ناگهان مردی، در بین فریادهای انسیه الحورا، با تمام نفرتش، آنچنان با لگد به درب نیم سوخته زد که پیش از آنکه زهرا سلام الله علیها توان پیدا کند خودرا کنار بکشد، روی بدنش پرت شد، آنقدر سخت و سنگین، که کافی بود برای آخرین تقلاهای محسن در شکم مادر و شهادتش.
آنقدر سخت و سنگین که کافی بود برای بیمار شدن خانم علی و شهادتش
فاطمه آمیخته با فریاد های وا ابتاه و حال آشفته اش بر خاست اما از شدت جراحات و ضربات ناگهان بر روی دیوار افتاد! اما رهایش نمی کردند. قرار بود تمام نفرتشان از علی را بر ناموسش وارد کنند.
گودال قتلگاه بود اینبار برای یک بانو.
مردی پیش آمد و با لذت به دوطرف صورت حضرت زهرا چونان سیلی با مشت زد که سفیدی چشمان زهرا به خون افتاد و زمین پذیرای بانویش شد!
به یاد کینه اش از علی علیه السلام افتاده بود که چگونه، خون بزرگان عرب را در جنگ های پیامبر به زمین میریخت، حالا که به ناموس علی دست یافته بود تمام نفرت و کینه اش را در پایش جمع کرد و جوری به سینه و پهلوی زهرا لگد زد که صدای شکستنشان برخاست!
با صدای شکستن استخوانها، تازیانه را از قنفذگرفت و پیش از آنکه زهرا نفس بگیرد، با تمام توان عربی اش به جان زهرا افتاد، آنقدر زد که بازوان مادر حسنین،سیاه شد
ورم کرد
...
دیگر نفس های فاطمه ضعیف می شد
تحلیل می رفت
"من نمی گویم چه شد، گویند در چشم علی
سیل دشمن بود پیدا، فاطمه پیدا نبود"(باور)
این لاله ی رسول الله است در حال پر پر شدن؟ همان دست هایی ست که جایگاه بوسه های معطر پیامبر بود؟
#آدمیزاد
#تبسم
#یاس_کبود
#پرده_دوم
#قسمت_دوم
همزمان زهرا را می زدند و علی را می بردند...
برسر یل خیبر ریخته بودند و دستان و گردن اورا باطناب بسته بودند، و فضیلت علیست این صحنه، که سخت ترین ها را دید، اما برخلاف فرمان رسول الله عمل نکرد و شمشیر نکشید و به یک مشت خونین اکتفا کرد و صبر کرد که ان الله مع الصابرین...
درخت تنومند اسلام باید بارور شود،
ولو به فدا شدن تمام اهل بیت نبی اکرم،
امت های بعدی باید مسیری برای یافتن حق و هدایت داشته باشند،
این اسلام ناب ارثیه خون های مطهر است، ان شاءلله که امت پیامبر میراث دار نیکویی باشند..
سخت بود،
علی می سوخت،
زهرا را نگاه می کرد،
ناموسش بی پناه زیر ضربات بود!
امیرالمومنین را دست بسته می کشیدند
که زهرا خونین و شکسته بال،
دفاع از ستون ولایت را رها نکرد،
می دانست نباید بگذارد امیرالمومنین را ببرند،
و دامان امامش را محکم گرفت و فریاد زد :
به خدا که نمی گذارم پسر عمم را ببرید!
و در پی دفاع او،
تازیانه های قنفذ بر بازوان مادر فرود آمد،
بازوان رو به سیاهی می رفت،
علی علیه السلام را می کشیدند،
اما دست زهرا رها نمی شد!
لباس پاره شد،
اما دست زهرا رها نمی شد!
تا چند نفر آمدند و با ضربات شدید اورا بی هوش کردند..
و علی علیه السلام را بردند.
اما زهرا سلام الله علیها وقتی به هوش آمد،
با چادرش،
کشان کشان،
لنگ لنگان،
به مسجد رفت
دید برگردن یل خیبر شمشیری است که می گویند اگر بیعت نکند بر گردنش فرود می آید!
دستانش هم بسته است!
نه،
نه علی باید کشته شود که امت بی امام بمانند
و نه بیعت کند، تا عدم مشروعیت غاصبین در تاریخ هویدا باشد!
تهدید به نفرین کرد!
دست بر نداشتند تا ناگهان به دنبال نفرین او، ستون های مسجد به لرزه در آمد،
و دست از علی علیه السلام برداشتند!
#آدمیزاد
#تبسم
#یاس_کبود
#پرده_سوم
خبر چون عطر گلی در تمام شهر پیچید:
شب بود،
فریاد زدند:
بسیجیه! بسیجیه!
غریب بود،
طلبه بود،
هفناد نفر بر سرش ریختند،
یکی لگد می زد،
یکی چاقو میزد،
یکی سنگ میزد،
یکی مشت می زد،
کسی که در زندگی عاشق کسی باشد، ذوب کسی شود، مانند او هم رنج می کشد!
یکی سر آرمان را به دیوار می کوبید،
بین دیوار و لگد بود، در قتلگاه!
میان خون و درد، فریاد می زد:
تاج سر من است تاج سر من است!
و دفاع می کرد از ولایت..
همان معشوقه ای که اورا به لقاءلله نزدیک تر می کرد...
همزمان عده ای غرق در دنیا سکوت کرده بودند،
برخی از ترس فحش خوردن،
برخی از شدت درگیری های کلاس و درس،
برخی از ترس از دست دادن مال،
برخی از ترس آبرو،
برخی با توجیهات دینی،
برخی به علت مشغله های کار و زندگی،
و...
تا کی باید شیعه غرق در دنیا باشد؟
تا کی باید خون ریخته شود؟
شکنجه شود؟
در عین حال برای مادر امت هم بگرید!
کی خودمان را از تاریکیِ
این سکوت،
این تعلل،
این مادیات،
به روشناییِ جهادِ خیمه ی مادر می رسانیم؟
به خود بیاییم...
کاری کنیم...
#آدمیزاد
#تبسم
پیروانِ هر آئین به ظهور منجیِ نجات
دهنده معتقد هستند ؛ وَ بر این باورند
روزینجات دهندهای میآید وُ سفیدی
سایهبرسیاهی میاندازد . پیروانِیهود
او را، موسی میدانند . پیروانِ مسیح
او را عیسی میدانند . پیروانِ زرتشت
اورا سوشیانت میدانند . وَامّا پیروان
آل محمّد، پیرواندین مهربانی وُ صلح
اورا مُنتقممیدانند . منتقمِ بنترسول
الله و منتقمِ سبتِپیامبر . آری پیروانِ
اُمت رسول الله، اُمت مهربانی وُ رأفت
منتظر منتقم اُمت رسول الله هستند.
پینِوشت ؛ سوشیانتِ موعود زرتشت
به معنایِ منجی .