بر سر تربت من با می و مطرب بنشین
تا ببویت ز لحد رقص کنان برخیزم
خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات
کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر
تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم
الحقیر!
محرمی نیست که مرهم بنهد بر دل من جز تو ای دوست که خود محرم اسرار منی.
به قول جناب یعقوب، انما اشکوا بثی و حزنی الی الله...
يقولُ اللّه ُ تباركَ و تعالى : إنَّ أحَبَّ العِبادِ إلَيَّ المُتَحابّونَ مِن أجْلي ، المُتَعلِّقةُ قُلوبُهُم بالمَساجِدِ ، و المُسْتَغفِرونَ بالأسْحارِ ، اُولئكَ إذا أرَدْتُ بأهلِ الأرضِ عُقوبَةً ذَكَرْتُهُم فَصَرفْتُ العُقوبَةَ عَنهُم .
محبوبترين بندگان نزد من آنهايند كه به خاطر من يكديگر را دوست دارند، دلبسته مسجدهايند و سحرگاهان لب به استغفار گشايند، اينانند كه هرگاه بخواهم زمينيان را كيفر دهم به ياد ايشان افتم و از مجازات آنان صرف نظر كنم
صبح برای هرکسی یکجور شروع میشود
با طلوع آفتاب، با خواندن گنجشکها، با لمس نان گرم، با قژِ بالا رفتن کرکرهها، با چیکچیکِ هم خوردن چاییشیرین، یا صدای سوت درهای مترو و اعلام نام ایستگاه بعد
صبح هرکسی یک جور شروع میشود
اما برای من، زمانی که زیر لب صدا میرسد؛
«ای صبح امید، یا اباعبدالله!»
نور میدمد به قلبم و صبحم شروع میشود
که تو برای من توان ادامه دادنی
تو معنای هر طلوع و شروع دوبارهای.
ٓ