#خاطره3672 سلام. چند روز پیش با پدرم رفته بودیم خرید پدرم رفتن که خرید کنن ما بیرون ایستادیم دیدم یه دختر خانم 19.20 ساله داره میاد و با گوشی صحبت میکرد موهاش بیرون بود رفتم جلو که وقتی اومد بهش بگم موهاشو بزنه داخل داشت میومد گفتم عزیزم شالتون رفته عقب بعد وایستاد ابجیم ترسید فکر کرد میخواد مارو بزنه😅 ولی من متوجه شدم حرفمو نشنید پشت گوشی گفت یه لحظه دوباره حرفمو تکرار کردم اونم تشکر کرد تا جایی که دید داشتم نگاش کردم دیدم همش دستش به شالشه. الحمدالله😊