eitaa logo
آرشیو...
210 دنبال‌کننده
1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
25 فایل
چو ❤️ایران❤️ نباشد، تن «من» مباد برجستگی رنگ و روی زیبای ایران در تاریکای جهان نویسنده مطالب نو داستان داستانک و نکات و تلنگر های هشدار دهنده ادمین: عبدالخالقی 09122592073
مشاهده در ایتا
دانلود
شبنامه 1740 - @mrtahlilgar.mp3
15.45M
نکته... شرخرهای مجازی آقای تحلیلگر... اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🇮🇷یاعلی(ع)🇮🇷 @Aarshiev
آرشیو...
خاطرات نظامی من... برادر گزینش گفت: یکی دو هفته دیگه، زنگ بزن! فکر کنم رفتم تو فاز تحقیقات محلی! ای
خاطرات نظامی من... امتحانات دروس عقیدتی و سیاسی را دادیم! و فارغ تحصیل دانشکده پلی تکنیک تهران شدیم... به ما گفتند: فلان روز صبح در خردمند حضور بهم رسانید! صبح روز موعد سروکله یکی یکیمون در گزینش پیدا شد... قرار این بود برای دوره آموزشی به پادگان امام حسین علیه السلام اعزام شویم! ظهر شد و گذشت، باز نیامدند ما را ببرند! ما هم صفر کیلومتر بودیم! ساعت یک به بعد بود که گفتند سوار اتوبوس شید! خدا رحمتشون کنه! ممد ناظری و خباز، هردو کلاش به دست ما را سوار اتوبوس به نظرم ماکروس کردند! و ما ناآشنا به روابط فی ما بین برادران مثل بچه های سربزیر سوار شدیم! بعداً فهمیدم طی یک بده بستون درون سازمانی، ما را از ستاد مرکز سرقت کردند! ما که قرار بود به پادگان امام حسین علیه السلام برویم، با زور سر نیزه بردند پادگان امام علی علیه السلام که زیر نظر ستاد مرکز و پادگان شماره یک آموزشی بود بردند! بعدها خودم از این روش شهیدان ناظری و خباز الگو گیری کردم و دو سه بار تامین نیرو نمودم! یه بار تو تدارکات خدمت می کردم! هر دفعه به نیروی انسانی می آمدم!, یک کیلو شکری! یه شیشه آبلیموئی، خرت و پرتی برای نیروی انسانی می آوردم! یه وقت که محل کار نیرو می خواست، رفتم نامه فرمانده که پی نوشت رئیس را داشت، و دستور اقدام فوری زده بود را بردم! ده تا دیگه مسئول مربوطه از کشو در آورد که رئیس همین اقدام فوری را زده بود! من داشتم نگاهش می کردم، که گفت: فردا ۶۰ نفر سرباز ساعت ۶ صبح میان اینجا! دیگم چیزی نگفت! در وقت مراجعت به محل کار، کمی فکر کردم، یاد کار شهید ممد ناظری افتادم! یه اتوبوس ساعت ۵/۵ صبح برداشتم و آوردم اونجا که سربازا جمع شده بودند و همه را سوار کرده و آوردم سر کارم! بعداً رفتم و حکم کارهاشون را گرفتم! اون روز هم ما را به نظرم اینجور، مال خود کردند! ساعت یک به بعد بود که رسیدم سینه کش کوه! از دم در پیادمون کردند، و از درب پادگان بدو رو ما را در آن سربالائی دوندند سمت بالا! درب جبهه پیچ در جبهه پیچ های موتوری تا نفس بریده رسیدیم به ناهار خوری! خدائی پدیده بودیم! چون تا آن روز به علت کمبود نیروی اکبند! خود کادر، هم کار و هم پست می دادند! یادمه درب ناهار خوری بهمن، به حسین که هنرپیشه بود، می گفت: بنده خداها نمی دانند که از امروز سازمان گفته همه پاسدارها را ترور می کنه!! ولی من بیشتر تو فکر حسین آقا بودم! او کجا، اینجا کجا! ناهار را که حوردیم، ما رو بردند آسایشگاه! اولین رئیسی که به خود دیدیم! آقا جواد مسئول کلاسها بود و اولین مدیر اجرائی که دستور می داد، برادر یارمحمدی بود! یک هفته آموزش فشرده! ما را دو دسته کردند! دسته ما، مربی تاکتیک مان عزیز بود و دسته دیگه، به نظرم برادر ...داغی بود! و یه مربی سلاح داشتیم که یادم نیست کی بود! اما به نظرم مربی تخریب ما برادر سعیدی بود! خداوکیلی حاج عزیز خیلی خشن و من هم کمی چاق! یه روز تو میدون صبحگاه، دستور سینه خیز به همه داد، من نکوارم در آمده بود، شُل کردم! یه تیر بغل سرم زد که از نفر اول جلوتر زدم! یادمه کمک مربی مرتضی ت بود! اون کمی مهربان ولی اشداء علی تنبل هم بود! یه روز سر کلاس سلاح نزدیک بود، مربی همه را به لقاء الله بفرسته! درس در مورد، نارنجک تفنگی بود! نارنجک تفنگی را روی ژ۳ گذاشت، ژ۳ را مسلح کرد! کار خدا، نارنجک را برداشت و ماشه را چکوند! بووووممم صدا داد! هم خودش هم ما پس افتادیم! مربی تکنیک مون هم یا برادر حسین.. یا مرحوم چیارلو بود! یک روز ما داشتیم رزمی کار می کردیم، که برادر حسین گ، یک مشت، از پشت، زد رو گاردم، من که دستم رو شل بالای سرم گذاشته بودم چنان دست خودم خورد به سر خودم که نزدیک بود ضربه مغزی شم! بچه ها می گفتند: یه رزم شبانه هم داریم! یه شب همه ریختند تو آسایشگاه و تیر و تیراندازی و جیغ و داد! رهبرشون هم شهید ناظری بود، روحش شاد! من که سابقه ارتشی داشتم! پونین و لباسم رو زدم زیر بغلم و مثل جت از پله ها رفتم پائین پشت آسایشگاه و سر صبر، لباسم را تنم کردم و سوسکی رفتم تو گروه همه وحشتزده و لباسهای نامرتب! اون شب به ما یه آموزش تاکتیک داند پُر از شلیک فشفشه های جشن های ۲۵۰۰ ساله! توپی های انفجار! آخ از دست سازهای برادر براد ط خلاصه یک هفته پر ماجرا داشتیم پُر از انفجار و تیر و تفنگ! میدون تیر انفجارات! مربی کلت مون هم مرحوم دین محمدی بود، خدا رحمتش کنه! یه روز هم ما رو بردند راپل استاد میرجانی، ما رو برد سینه کش کوه و از آنجا با هزار ترس و لرز با طناب آمدیم پائین! دفعه بعد سه طنابه رفتیم... یه دفعه هم قرقه رفتم! دیگه برای خودم حس آلنوردی داشتم! یادی هم از اولین شهید پادگان، شهید استهبانی کنم که قبل از ورود ما به پادگان، در حین انجام وظیفه به شهادت رسیده بود! روحش شاد ادامه دارد... اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🇮🇷یاعلی(ع)🇮🇷 @Aarshiev
موضوع: ادب رئیس جمهور به یک کودک دو گروه این طلبه که این توئیت را زده، تمسخر و فحش کش کرده اند... براندازان سایه نشینان نکته: این همان دستی است که به زعم بعضی ها به حاکم امارت به سینه گذاشت، و پژواکی در جهت تخریب او گردید! و باز این همان دست است که در مقابل کودک به سینه گذاشته و سانسور شد! و ناجوانمردانه، با حذف لحظه ای از دست دادن آقای جوادی آملی و آقای پزشکیان هر دو را تخریب کرده کردند 🇮🇷یاعلی(ع)🇮🇷 @Aarshiev
آرشیو...
به نام خدا سلام امام زمانم سوره بقره آیه ۲۸۴ آگاه مطلق شاید بندگان دیگران را و یا حتی خود را گول بز
به نام خدا سلام امام زمانم سوره بقره آیه ۲۸۵ مومن اصل و واقعی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، همه آیات و احکام قرآن که به او نازل شده را کاملاً تصدیق می کند و قاطعانه به آن عمل می نماید... مومنین هم نم چون او به یگانگی خداوند و به فرشتگان ایمان و اعتقاد داشته و آن را قلباً تصدیق می نمایند! مومنان همهٔ کتابهای آسمانی و همهٔ پیامبران الهی را قبول دارند! و هیچ فرقی در اهداف و رسالت پیامبران قائل نیستند! مومنان می گویند: خدایا ما همه دستورات تو را از پیامبران الهی شنیده و به آن بی چون و چرا عمل می کنیم! یعنی مومنین، خودشان را به اجرای دستورات الهی موظف می دانند! مومنین به عملکرد خودشان تکیه ندارند! بلکه همیشه در انتظار غفران الهی هستند! نمی گویند که ما که شرعیات را عمل کردیم پس جایمان گُل بهشت است! همیشه خود را بدهکار حضرت حق دانسته و چشم به بخشش خدا دارند! و می گویند: خدایا رحمت و مغفرتت را شامل حال ما بغرما! مومنین با اقرار به اینکه: پروردگارا برگشت همه ما در قیامت بسوی توست و در واقع ایمان به معاد را اقرار کرده و به آن ایمان دارند. والله اعلم __________________ به قرآن بپردازیم... به برکت قرآن، تلاوت کنیم... اعوذ بالله من الشیطان الرجیم البقره آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺵ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ، ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ، ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﻫﻤﮕﻲ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻭ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﻛﺘﺎﺏ ﻫﺎ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻧﺶ ، ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻣﺎ ﻣﻴﺎﻥ ﻫﻴﭻ ﻳﻚ ﺍﺯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺍﻭ ﻓﺮﻕ ﻧﻤﻰ ﮔﺬﺍﺭﻳﻢ . ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺷﻨﻴﺪﻳﻢ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻛﺮﺩﻳﻢ ، ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﺁﻣﺮﺯﺷﺖ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺎﻧﻴﻢ ﻭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺗﻮﺳﺖ .(٢٨٥) 🇮🇷یاعلی(ع)🇮🇷 @Aarshiev
2024_11_02_10_10_44_128kbs.mp3
30.39M
صوت آرشیوی... نتیجه بلند بلند فکر کردن حقیر... اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🇮🇷یاعلی(ع)🇮🇷 @Aarshiev
یا علی علیه السلام... اسماعیل کوثری: اکثر بالاتفاق یا بگوییم همه اعضای شورای عالی امنیت ملی با پاسخ نظامی ایران به اسرائیل موافقت کرده‌‍اند.حمله ایران به اسرائیل خیلی سنگین تر از «وعده صادق ۲» خواهد بود.پاسخ نظامی ایران با همراهی نیروهای مقاومت خواهد بود. اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🇮🇷یاعلی(ع)🇮🇷 @Aarshiev
4_5850508531106583994.mp3
5.18M
آغاز وعده صادق ۳ که ان شاء الله حرف آخر است، کلید خورد... اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🇮🇷یاعلی(ع)🇮🇷 @Aarshiev
تلنگر در عادی ترین شرایط امن آسمان غرب آسیا به برکت دولت در سایه، آسمان ایران خلوت است... دمت گرم، که برنامه هایتان، ترافیک آسمان ایران را برطرف کرد!!! آسمان دور ایران، سگ می زنه، گربه می رقصه... یا بقول یارو: سگ سر خونه است... اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🇮🇷یاعلی(ع)🇮🇷 @Aarshiev
تلنگر... باید تاسف خورد به حال کسانی که دو جمله و که هر دو فرموده بود را چون از آن خوششان نیامد با صد ها کانال از چشم مردم انداختند.... نکته... شهید مطهری فرمود: خوارج اول علی(ع) را وادار کردند مالک را از دم خیمه معاویه برگرداندند! بعد از این تحولات ابوموسی اشعری نماینده حضرت شد و بعد از اشتباه ابوموسی علی (ع) را سرزنش کردند که تو عامل شکست مومنین بودی! اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🇮🇷یاعلی(ع)🇮🇷 @Aarshiev
بچه های پاسدار خونه عکس بالا عکس پائین، برادر سفیدخانی، حقیر، مرحوم رخ افروز... اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🇮🇷یاعلی(ع)🇮🇷 @Aarshiev
آرشیو...
خاطرات نظامی من... امتحانات دروس عقیدتی و سیاسی را دادیم! و فارغ تحصیل دانشکده پلی تکنیک تهران شدی
خاطرات نظامی من... یک هفته آموزش فشرده مثل باد گذشت، از هفته بعد، ما را در دو گروه، به پاسدار خونه فرستادند! ۲۴ساعت، بیستُ چهار ساعت! گروه ما، گروهی بود گه رئیس پاسدار خونه اش برادر سفید خانی و مرحوم رخ افروز از بین همدوره ای های خودمون بود! گروه بعدی هم رئیسش برادر دارابی بود! البته یادم رفت بگم که بعد از یک هفته آموزشی من و رخ افروز و یکی دیگر از همدوره ای ها را به مجلس شورای اسلامی فرستادند! من و رخ افروز افتادیم پارکینگ نمایندگان مجلس اون موقع مجلس روبروی دانشکده امام علی علیه السلام بود، مجلس سنای زمان شاه، مجلس فقهای خبرگان رهبری فعلی! رفیق مون هم اُفتاد، اون در مجلس! در محیط غریبه بودیم! اون روز هم روز شلوغ مجلس بود! همان روزی بود که شهید رجائی شهید باهنر را برای نخست وزیری می خواست به مجلس معرفی کند! من هم که به خاطر حساسیت های سیاسی، تندرو بودم، دنبال بهانه بودم که به نمایندگان انقلابی، حال بدم، و متعاقباً حال غیر انقلابی ها را بگیرم! چون تازه انفجار مسجد ابوذر و مجروحیت آقا و انفجار دفتر حزب رخ داده بود! به همه لیبرال ها که نه اون موقع و نه الان مفهومش را درک نمی کنم!! با لجاجت و سر سختی برخورد می کردم! فقط دو مورد برخورد با: نمایندگان همسو و غیر همسو را تعریف کنم! مرحوم فواد کریمی، را به خاطر انقلابی بودنش، با تواضع بدون آنکه خیلی سفت بگیرم رد کردم! هادی غفاری را هم با اینکه در صندوق عقب ماشینش چند تا طالبی بود، و من با شک به آنها نگاه می کردم، هادی غفاری به محافظش گفت: بگو یکی را ورداره، پاره کن که فکر نکنه، ما بمب آوردیم! یادم نیست پاره کرد یا نه! اما وقتی ماشین مرحوم دکتر عزت الله سحابی که یک پژو ۴۰۵ قدیمی بود آمد! انگار با مسعود رجوی روبرو شدم! هر چی که شهید محمد ناظری از کشف و گشت ماشین به ما یاد داده بود را روی ماشین او پیاده کردم! در موتور را باز کردن و شروع به کشیدن شیلنگ وایرها و سیم کشی ها کردم! بنده خدا گفت: چیکار می کنی! کنده می شه! گفتم: فیتیله انفجاری یه! دستم را بردم زیر گلگیر با اینکه زار و زندگیم خاکی شده بود، واقعاً دنبال زیر بغل مار می گشتم! عزت الله سحابی، گفت: دنبال چی می گردی؟ گفتم: c4 سرش رو با تأسف تکان داد! ماشین مرحوم دکتر سامی را رخ افروز گشت! سامی از جلوی من که رد شد یه چیزی گفتم! یه بی ادبی ای کردم! باقی ماشین ها خم همین جور! کمی که سرم خلوت شد رفتم پیش رخ افروز و گفتم: ما مامور به مجلس شدیم؟ گفت: نمی دانم! ظهر با هم رفتیم کارگزینی مجلس! من پرسیدم: ما پاسداریم؟ گفت: خیر، خیر، شما کارمند مجلس می شید! گفتم: یعنی پاسدار نیستیم! آمرانه گفت: نه گفتم: معرفی نامه من رو بده! من برمی گردم، من برای پاسدار شدن رفتم گزینش! گفت: حقوق سپاه دوهزار و دویست تومن هست، ولی حقوق شما از همین الان ۶ هزار تومنه! من مثل اسفند هم می سوختم و هم بالا پائین می پریدم! مرحوم رخ افروز به من نگاه می کرد و حرف مرا تأیید می نمود! گفتم: برادر شما فکر کردید برای پول آمدم سپاه! من همین الان، دونه ای دو‌ تومن (بیست ریال) روزی ۲۰۰ عدد، کیف می دوزم! که ماهی ده یازده هزار تومن برام می افته! بیام کارمند مجلس بشم! از اینجا کارمند مجلس، به التماس اُفتاد که از بعد از شهاذت ۷۲ تن ما از سپاه نیروی مطمئن خواستیم، تازه شما سه تا رو معرفی کردن! والله بالله اینجا واجب تره! من هم گفتم: یه شرط داره، اگر من پاسدارم، می مانم! اگر نه می روم! حتی از سر استیصال اون بنده خدا به گریه هم افتاد! گفت فقط یک هفته تو پارکینک هستید، از هفته دیگه می فرسمتون تو کارمندان داخل پارلمان! ولی زیر بار نرفتم و رخ افروز هم به من نگاه می کرد! بالاخره معرفی نامه های خود را گرفتیم و برگشتیم پادگان! برگشتیم پاسدارخونه! اون رفیقم که اون در مجلس بود، ماند! بعد ها که یک بار دیدمش گفت: رفته پارلمان! مسئوا دفتر یه نماینده معرف شده، با دختر یکی از نمایندگان ازدواج کرده، و راضی بود! من هم تا همین الان از کاری که کردم و به سپاه بازگشتم راضی ام!!! در پایدار خونه هم گروه بندی شدیم و در ۲۴ ساعت ما رخ افروز پاس بخش بود! ۲ ساعت پست می دادیم و ۴ ساعت استراحت می کردیم... ادامه دارد... اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🇮🇷یاعلی(ع)🇮🇷 @Aarshiev