این چیه کشیدی مامان ؟
عطرا: یه بچه ای مرده، روی تخت خوابیده دارن میبرنش خاکش کنن
اینا چیه پس؟!
عطرا: اینا بمب کشیدم. اون بمب که خورد تو حیاط بیمارستان ، بچه ها داشتن عمو زنجیر باف بازی میکردن، این همون بمبه است
......
اطهر: مامان امروز خانم معلم و بچه ها برام دست زدن . چون من چند تا دختر فلسطینی کشیدم که خوشحالن.
خوشحال چرا؟
اطهر: چون من اون روز با مامان جون رفتم تو خیابون، خیلی مردم هم اومده بودن، دعا کردیم که خونه شون و دیگه کسی خراب نکنه. خوب دیگه خوشحال میشن اینجوری . تازه چمن و گل هم کشیدم که شهرشون سبز و قشنگ باشه .
.......
عطرا پیش دبستانی و اطهر دوم دبستانه. با دیدن این نقاشی پیش خودم فکر کردم دو تا دخترای من، روزی فقط یک ساعت، که من اخبار رو میبینم، این تصاویر رو از تلویزیون میبینن و چقدر توی ذهنشون نقش بسته ، ولی بچه هایی که لحظه به لحظه این تصاویر رو اونجا دارن زندگیش میکنن، چه حالی دارن؟!!!
.......
برای منِ مادر خیلی سخته تصور یه همچین چیزی ، ،،،
دعا میکنم به حق دلای پاک و معصوم بچه های غزه ، هر چی زودتر رنگ پیروزی بپاشه روی تمام کشورشون .
این روزا بیشتر میفهمم تو من و اصلا قبول نداری ! بیشتر میفهمم تو اصلا من و هیچ جوره نمیپذیری!
راستش این روزا من بیشتر از هر روز دیگه، خودم و قبول دارم و بیشتر از قبل دوست دارم.
پس اصلا برام مهم نیست تو در مورد من چی و چه جوری فکر میکنی !
......
هر جایی از زندگیِ تو، نگاه میکنم من یا نقطه ی امنِ زندگیت بودم یا نقطه یِ مثبتش، من تکه تکه شدم تا تو کامل شی! ولی کسی نبود تکه های من و جمع کنه و انگ های خورده شیشه به من چسبوندن!.
.......
من راه های سختی رو رفتم، سنگ های زیادی رو جلوی پام انداختن ، ولی من از این سنگا، تپه ساختم و زودتر به مسیرم رسیدم .
......
خواستم بگم تو هر جوری من و قبول نداشته باشی من همه جوره خودم و قبول دارم . و مهم اینه!
......
این روزا رو یادم میمونه و درسته سکوت کردم ، اما یه روزی میرسم به جایی که تو حسرتش و بخوری .
......
دهم آبان ۴۰۲
May 11
46.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دل تنهام و آوردم با یه دنیا دلخوشی،
کمتر از آهو که نیستم
میشه ضامنم بشی؟!
.....
تمام زندگیم درد داره آقا... مستحق این درد نبودم، نیستم ... کوه کندم، جون کندم ، مُردم...
به کی بگم وقتی جز خودم کسی رو ندارم ؟!
پناهم باش...
مریم ....
هنوزم نمیدونم چی شده ! فقط میدونم خیلی چیزا شده.!
بعد شهادت مریم، ما شدیم رفیقش! یا شاید هم اون شد رفیق ما! عجیبه یکم .
ولی خوشحالم که این شهید، به من و هنر من، عزت داد و از خدا ممنونم که کمکم کرد .
......
ما خط به خط خانم م. رحیمی رو زندگی کردیم . گریه کردیم و حالا یک سال و نیمه که ما دلبسته و وابسته خانواده اش شدیم .
نمیدونم، ولی وقتی مادرش من و تو آغوش میگیره و میگه تو من و یاد مریم میندازی، نمیدونید چه حس عجیبیه !
این برای من خیلی قشنگه که همه گروه پاییز رو با اسم این نمایش میشناسن و اولین کار هنری این گروه بود .
......
ما مدیون توییم مریم. و این کمترین کاریه که گروه پاییز برای دومین سالگرد شهادت تو داره انجام میده. ما با این برنامه معنوی، باز قراره دور هم جمع بشیم.
تو رفیق شهید مایی !
من توکل کردم به اون بالایی و توسل کردم به خودش .
و چه شب هایی موقع نوشتنش، آهنگ شنیدم، فیلمش و دیدم، حرفاش و شنیدم ، صحبت های پدر و مادر و رفقاش و گوش دادم و اشک ریختم باهاشون.
.....
تو هم شدی یه رفیق شهید دیگه ی من، مجید بربری !
همایش نشان مصطفی
و آیین رونمایی از دو پوستر هنری
.....
پلان اخر و قاب خاطرات