eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دو دولت است که یک بار آرزو دارم تو در کنارِ من و شرم از میان رفته.... ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌
دیگر نمی‌خواهم بدانم در چه حالی است باغی که از عطر نفس‌های تو خالی است غیر از بهار خنده‌های تو چه حرفی روی لب پروانه‌های این حوالی است ای سرنوشت تلخ و شیرینم! پس ازتو دنیا فقط یک فال با فنجان خالی است افسوس آن سیبی که روزی مال من بود بازیچه‌ی دست پری‌های خیالی است من برکه‌ی رنجم که می‌خواهم بدانم یک ماه دارای چه ابعاد زلالی است! پاییز می آید که جایت را بگیرد بعد از تو دیگر فصل گلدان های خالی است
من از وقتی که عقلم را به دستان دلم دادم دقیقأ از همان موقع، به دام عشقت افتادم
سلام صبحتون بخیر🌼🌼🌼
دل هست اسیر نرگس جادویت افتاده به دام خرمن گیسویت امروز دخیل بسته‌ام بر چشمت دل من خورده گره بر مویت
ای هجر! مردمی کن، پای از میان برون نِه تا وصلِ بی‌تکلف دست از میان برآرد
به تکلّم، به خموشی، به تبسم، به نگاه...   می‌توان بُرد به هر شیوه دل آسان از من
من اگر تشنه شوم،آب شدن را بلدی؟ یاشوم شب زده،مهتاب شدن را بلدی؟ من به بی خواب شدن،شهره شدم اما تو راستی اینهمه بی خواب شدن را بلدی؟ اینکه از دور تماشا بکنی چیزی نیست بی هوا وارد گرداب شدن را بلدی؟ تو که هربار دم از عشق زدی راست بگو چقدَر شیوه ی بی تاب شدن را بلدی؟ اولین شرط وفا،سوختن و ساختن است مرد و مردانه بگو،آب شدن را بلدی
کدام شعرت را در یک صبح بارانی نوشته‌ای؟ بعد از آن‌که انگشتانِ خیسِ ابر آن‌قدر به شیشهٔ پنجره زد تا بیدارت کرد، همان را در گوشِ من زمزمه کن! این‌که در دهانِ تو ابر، شکلِ دیگری دارد، این‌که در صدای تو باران، طورِ دیگری می‌بارد، این‌که در هوای تو باز کردنِ چتر، بی‌انصافی است، یک‌طرف! می‌خواهم ببینم زنی که در صبحی بارانی صدای تو را می‌شنود، چقدر ممکن است دیوانه باشد که دیوانه‌ات نشود!
همه تن حیرتم از عشق، کز آن طرز نگاه فتنه بیدار شد و بخت به خواب است مرا
گردش لیل و نهارش، همه تکثیر علی است همه ایام غدیر است و لیالی همه قدر
مصداق اخص و تام خیرالعملی تسنیمی و شیری و شراب و عسلی انگار که از بس به خدا نزدیکی لا حول و لا قوه الا بعلی
از دست تو و دست خودم، دلگیرم از زندگی و جوانی و تقدیرم! تکلیف من از نبودنت معلوم است... یک لحظه اگر نبینمت، میمیرم!
‌دستم نمی‌رسد که در آغوش گیرمت ای ماه با که دست در آغوش می‌کنی
من دلم تنگ شده فاجعه را می‌فهمی عمق دلتنگی و این حال مرا می‌فهمی چون درختی که بریزد همه‌ی بار و برش شده‌ام مضحکه‌ی صاعقه‌ها می‌فهمی رو به موتم همه اینگونه به من خیره شدند منم آن روح سراسیمه رها می‌فهمی قهر تو برده مرا تا درکاتی دیگر شده‌ام کافر و مغضوب خدا می‌فهمی گر خداوند بپرسد که چه می‌خواهی تو من بگویم که تو را باز تو را می‌فهمی ...
ای‌که هستی در سیاست گوهری نایاب، تو😉 رفته ای آنجا چرا ، ای مرد بی‌اعصاب، تو؟🤔 ای مشاور! چشم‌مان روشن از این فرهنگ ناب میکروفون نه، حزب خود را کرده‌ای پرتاب،تو...😔
بیا یکی دو غزل از سروده‌هامان را بــــرای روز مبــــادا کنــــار بگــــذاریــــم
باید برای از تو سرودن وضو گرفت باید وضو که هیچ! کمی آبرو گرفت باید به دور هر چه سیاه است خط کشید باید به عشق حیدر کرار خو گرفت باید برای عرض ارادت به ساحتش از هر چه غیر حضرت مولاست رو گرفت دنیا پر از حکایتِ انبوه حیله‌هاست باید فقط ز دست علی جان سبو گرفت ذکر علی عبادت خاصان عالم است باید مدد برای سرودن از «او» گرفت یا علی مدد
باران، ترم کرد باران که بودم... باران‌ترم کرد!
•| |• «ای خدا من باید از نظر علم از همه برتر باشم تا مبادا که دشمنان مرا از این راه طعنه زنند. باید به آن سنگدلانی که علم را بهانه کرده و به دیگران فخر می‌فروشند ثابت کنم که خاک پای من هم نخواهند شد. باید همه آن تیره دلان مغرور و متکبر را به زانو درآورم. آنگاه خود خاضع‌ترین و افتاده ترین فرد روی زمین باشم.» ✍ بخشی از دست‌نوشته در آخرین لحظات پیش از شهادت 🏞 شهید چمران در حال کار در آزمایشگاه ✨خِیـٰـالِ وَصـْـلْ @KhyaleVasl
مگر هر قطره گوهر می شناسد مگر هر بنده حیدر می شناسد بپرس از مصطفی مدح علی را برادر را برادر می شناسد
چو نگین پادشاهی که نشسته بر رکابش به دلم محبّتِ تو چقَدَر به جا نشسته
ما همانیم که بودیم و                    محبت باقی‌ است ...! 💚
ارسالی دوست بیست ساله😍
نگاه خیس من بر قدّ رعنای تو افتاده دلم در گوشه‌ای مست چلیپای تو افتاده زدودی تلخی زانو زدن های زبونی را همه دیدیم دشمن را که بر پای تو افتاده امیری کرده‌ای در اوج عبدالله بودن ها ز یمن یاحسینی که به لب‌های تو افتاده چرا تابوت تو کوچک؟ دلم در روضه سقّاست کدامین چشم نامیمون به بالای تو افتاده؟ مگر آن وعده صادق بدون هیبتت می‌شد؟ خوشا تقدیر از میدان که در نای تو افتاده چرا باران؟ چه بود آن مه؟ ز دل بشنو جوابش را که آن مه آسمانی بود بر پای تو افتاده گوارا باد انجیری که خواهی خورد در جنّت دل انجیر در شوق تمنّای تو افتاده. 🏴🌸