من شاعرم!خوش میزنم،از عشق و از مستی رقم
اما به چشمانت قسم،چشم "تو" خوشتر میزند...!
#حسین_منزوی
@abadiyesher
خورشید من برای تو یک ذره شد دلم
چندان که در هوای تو از خاک بگسلم
دل را قرار نیست، مگر در کنار تو
کاین سان کشد به سوی تو، منزل به منزلم
کبر است یا تواضع اگر ، باری این منم
کز عقل ناتمامم و در عشق کاملم
با اسم اعظمی که به جز رمز عشق نیست
بیرون کِش از شکنجهی این چاه بابلم
بعد از بهارها و خزانها ، تو بودهای
ای میوهی بهشتی از این باغ، حاصلم
تو آفتاب و من چو گل آفتابگرد
چشمم به هر کجاست تویی در مقابلم
دریا و تخته پاره و توفان و من ، مگر
فانوس روشن تو کشاند به ساحلم
شعرم ادای حق نتواند تو را ، مگر
آسان کند به یاری خود خواجه مشکلم
با شیر اندرون شد و با جان بهدر شود
عشق تو در وجودم و مِهر تو از دلم
#حسین_منزوی
@abadiyesher
دیدهام خورشید را در خواب، تعبیرش تویی
خواب دریا و شب مهتاب، تعبیرش تویی
#حسین_منزوی
@abadiyesher
از تو چگونه بگسلم؟ وقتی خیالت با دلم
میپیچد و از هر طرف سوی تو میپیچاندم
#حسین_منزوی
#تصویرسازی_هوش_مصنوعی
@abadiyesher
کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت؟
که تشنه مانده دلم در هوای زمزمههایت
#حسین_منزوی
@abadiyesher
اینکه گاه میخواهم کز تو دست بردارم
حرف سرد مهری نیست مشکلی دگر دارم
با تو عشق میورزم ای پریچه و خود نیز
از حضور یک دره در میان خبر دارم
عشق من! اگر تقویم چند سال پس میرفت
میشد این مزاحم را از میانه بردارم
مشکلم بهار توست در خزان من آری
آنچه پیشِ رو داری من به پشت سر دارم
ورنه خوب میدانی بی توقف و جاری
دم به دم به سوی تو مهر بیشتر دارم
ورنه دوست میدارم سوی تو پریدن را
با تو پر کشیدن را تا که بال و پر دارم
#حسین_منزوی
@abadiyesher
.
در انتظار تـو تا كی سحر شماره كنم؟
ورق ورق، شب تقويم خویش پاره كنم؟
نشانههای تو، بر چوب خطِّ هفته زنم
كه جمعه بگذرد و شنبه را شماره كنم
#حسین_منزوی
@abadiyesher
به دیدن تو،همه ذرههای من، شد چشم
و چشمها، همه سر تا به پا، تماشا شد
#حسین_منزوی
@abadiyesher
ایران صدای خسته ام را بشنو ای ایران
شکوای نای خسته ام را بشنو ای ایران
من از«دماوند»و«سهندت»قصّه میگویم
از کوه های سربلندت قصّه میگویم
از رودهایت، اشک های غرقه در خونت
از رود،رود«کرخه»زاری های«کارونت»
از«بیستون»کن عاشقانِ تیشه دارانت
وآن نقش های بی گزند از باد و بارانت
از دفتر فال و تماشایی که در «شیراز»
«حافظ»رقم زد،جاودان در رنگ و در پرواز
از«اصفهان»باغ خزان نشناسی از کاشی
از «میر»و از«بهزاد»یعنی خط و نقاشی
از نبض بی مرگ«امیر» وخون جوشانش
که می زند بیرون هنوز از «فین کاشانش»
ایران من! آه ای کتاب شور و شیدایی
هر برگی از تاریخ تو فصلی تماشایی
فصلی همه تقدیر سرخ مرزدارانت
فصلی همه تصویر سبز سر به دارانت
فصل ستون های بلند تخت«جمشیدت»
در سر بلندی برده بالاتر ز خورشیدت
از سرخ جامه چون کفن پوشندگان تو
وز خون دامن گیر «بابک »در رگان تو
آواز من هر چند ایرانم! غم انگیز است
با این همه از عشق،از عشق تو لبریز است
دیگر چه جای باغ های چون بهشت تو
ای در خزان هم سبز بودن سرنوشت تو
در ذهن من ریگ روانت نیز سرسبز است
حتا کویرت نیز در پاییز سرسبز است
میدانمت جای به مرداب اوفتادن نیست
میدانمت ایثار هست و ایستادن نیست
گاهیت اگر غمگین اگر نومید می بینیم
ناچار ما هم با تو نومیدیم و غمگینیم
با این همه خونی که از آیینهات جاری است
رودی که از زخم عمیق سینهات جاری است
میشوید از دلهای ما زنگار غم ها را
همراه تو با خود به دریا می برد ما را
#حسین_منزوی
@abadiyesher
من همان شاعِر مَستم که شبی باخت تو را
با دلی غم زده یک جُرعه غَزل ساخت تو را
تا تو نوشَش بُکنی،وقت خداحافظ شــد
هِق هِقم وای،غریبانه چه بِنواخت تو را
#حسین_منزوی
@abadiyesher
من شاعرم! خوش میزنم، از عشق و از مستی رقم
اما به چشمانت قسم، چشم تو خوشتر میزند
من میشناسم پنجه را، این تک نواز آشنا
عشق است هر چند این نوا، با ساز دیگر میزند
ای عشق! از آن مشرق درآ، روشن کن این ظلمت سرا
کاین شب جدا از تو مرا، بر دیده خنجر میزند
یک جرعه زین می نوش کن، وز های و هو خاموش کن
عشق است اینک! گوش کن: انگشت بر در میزند
#حسین_منزوی
@abadiyesher
همه یک سو و تو یک سو چه بگویم دیگر؟!
تا بدانی که چه اندازه تو را میخواهم...
#حسین_منزوی
@abadiyesher