من گم شده ام هرچه بگردی خبری نیست
جز این دو سه تا شعر که گفتم اثری نیست
یک بار نشستم به تو چیزی بنویسم
دیدم به عزیزان گله کردن هنری نیست
دلگیرم از این شهر پس از من که هوایش
آن گونه که در شأن تو باشد بپری نیست
ای کاش کسی باشد و کابوس که دیدی
در گوش تو آرام بگوید: خبری نیست
هر جا نکنی باز سر درد دلت را
چون دامن تر هست ولی چشم تری نیست
ای کاش که می گفت نگاه تو؛ بمانم
این لحظه که حرفت سند معتبری نیست
دل خوش نکنم پشت وداع تو سلامی ست
یا پشت خداحافظی من سفری نیست؟
من چند قدم رفتم و برگشتم و دیدم
در بسته شد آن گونه که انگار دری نیست
#مهدی_فرجی
حرف را میشود از حنجره بلعید و نگفت
وای اگر چشم بخواند غمِ ناپیدا را
#مهدی_فرجی
آغوش تو دنیای آن بیگانه خواهد شد
با دست شومش گیسوانت شانه خواهد شد
با من شکوهی داشتی، با او نخواهی داشت
قصری که جای جغد شد ویرانه خواهد شد
افسانه ی خوشبختی ات گمنام خواهد ماند
گمنامیِ بدبختی ام افسانه خواهد شد
پنهان شدی تا مثل «از ما بهتران»... آری_
کِرمی که خود را گم کند پروانه خواهد شد
هر شب که می پیچد به اندام تو همخوابت
از بوی من در بسترش دیوانه خواهد شد
#مهدی_فرجی
تو که کوتاه و طلایی بکنی موها را
منِ شاعر به چه تشبیه کنم یلدا را؟
مثل یک کودک مبهوت که مجبور شود
تا به نقاشی اش آبی نکشد دریا را
حرف را میشود از حنجره بلعید و نگفت
وای اگر چشم بخواند غمِ ناپیدا را
عطر تو شعر بلندی است رها در همه سو
کاش یک باد به کشفت برساند ما را
تو همانی که شبی پرهیجان میآیی
تا فراری دهی از پنجرهها سرما را
فال میگیرم و میخوانی و من میخندم
بنشین چای بخور خسته نباشی یارا!
#مهدی_فرجی
من چند قدم رفتم و برگشتم و دیدم
در بسته شد آنگونه که انگار دری نیست
#مهدی_فرجی
من چند قدم رفتم و برگشتم و دیدم
در بسته شد آنگونه که انگار دری نیست
#مهدی_فرجی
@abadiyesher
من چند قدم رفتم و برگشتم و دیدم
در بسته شد آنگونه که انگار دری نیست
#مهدی_فرجی
@abadiyesher
با آن صدای ناز برایم غزل بخوان
تا وقت مرگ حوصله دارم برای تو
#مهدی_فرجی
@abadiyesher
با آن صدای ناز برایم غزل بخوان
تا وقت مرگ حوصله دارم برای تو
#مهدی_فرجی
@abadiyesher
من گم شدهام هرچه بگردی خبری نیست
جز این دو سه تا شعر که گفتم اثری نیست
یک بار نشستم به تو چیزی بنویسم
دیدم به عزیزان گله کردن هنری نیست
دلگیرم از این شهر پس از من که هوایش
آن گونه که در شأن تو باشد بپری نیست
هر جا نکنی باز، سر درد دلت را
چون دامن تر هست ولی چشم تری نیست
ای كاش که مى گفت نگاه تو، بمانم
این لحظه که حرفت سند معتبری نیست
دل خوش نکنم پشت وداع تو سلامی ست
یا پشت خداحافظی من سفری نیست؟
من چند قدم رفتم و برگشتم و دیدم
در بسته شد آنگونه که انگار دری نیست
ای كاش کسی باشد و کابوس که دیدی
در گوش تو آرام بگوید «خبری نیست»
یا در وسط حالت تردید بگوید
دستان من اینجاست ببین دردسری نیست
#مهدی_فرجی
@abadiyesher
نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم ...
اذان گفتند و من کاری نکردم، کافرم یعنی ؟!!!
#مهدی_فرجی
@abadiyesher