eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
من گم شده ام هرچه بگردی خبری نیست جز این دو سه تا شعر که گفتم اثری نیست یک بار نشستم به تو چیزی بنویسم دیدم به عزیزان گله کردن هنری نیست دلگیرم از این شهر پس از من که هوایش آن گونه که در شأن تو باشد بپری نیست ای کاش کسی باشد و کابوس که دیدی در گوش تو آرام بگوید: خبری نیست هر جا نکنی باز سر درد دلت را چون دامن تر هست ولی چشم تری نیست ای کاش که می گفت نگاه تو؛ بمانم این لحظه که حرفت سند معتبری نیست دل خوش نکنم پشت وداع تو سلامی ست یا پشت خداحافظی من سفری نیست؟ من چند قدم رفتم و برگشتم و دیدم در بسته شد آن گونه که انگار دری نیست
دیگران هرچه که گفتند بگویند، بیا خودمان شعر بخوانیم برای خودمان‌
حرف را می‌شود از حنجره بلعید و نگفت وای اگر چشم بخواند غمِ ناپیدا را
آغوش تو دنیای آن بیگانه خواهد شد با دست شومش گیسوانت شانه خواهد شد با من شکوهی داشتی، با او نخواهی داشت قصری که جای جغد شد ویرانه خواهد شد افسانه ی خوشبختی ات گمنام خواهد ماند گمنامیِ بدبختی ام افسانه خواهد شد پنهان شدی تا مثل «از ما بهتران»... آری_ کِرمی که خود را گم کند پروانه خواهد شد هر شب که می پیچد به اندام تو همخوابت از بوی من در بسترش دیوانه خواهد شد
تو که کوتاه و طلایی بکنی موها را منِ شاعر به چه تشبیه کنم یلدا را؟ مثل یک کودک مبهوت که مجبور شود تا به نقاشی اش آبی نکشد دریا را حرف را می‌شود از حنجره بلعید و نگفت وای اگر چشم بخواند غمِ ناپیدا را عطر تو شعر بلندی است رها در همه سو کاش یک باد به کشفت برساند ما را تو همانی که شبی پرهیجان می‌آیی تا فراری دهی از پنجره‌ها سرما را فال می‌گیرم و می‌‌خوانی و من می‌خندم بنشین چای بخور خسته نباشی یارا!
من چند قدم رفتم و برگشتم و دیدم در بسته شد آن‌گونه که انگار دری نیست
من چند قدم رفتم و برگشتم و دیدم در بسته شد آن‌گونه که انگار دری نیست @abadiyesher
من چند قدم رفتم و برگشتم و دیدم در بسته شد آن‌گونه که انگار دری نیست @abadiyesher
با آن صدای ناز برایم غزل بخوان تا وقت مرگ حوصله دارم برای تو @abadiyesher
با آن صدای ناز برایم غزل بخوان تا وقت مرگ حوصله دارم برای تو @abadiyesher
من گم شده‌ام هرچه بگردی خبری نیست جز این دو سه تا شعر که گفتم اثری نیست یک بار نشستم به تو چیزی بنویسم دیدم به عزیزان گله کردن هنری نیست دلگیرم از این شهر پس از من که هوایش آن گونه که در شأن تو باشد بپری نیست هر جا نکنی باز، سر درد دلت را چون دامن تر هست ولی چشم تری نیست ای كاش که مى گفت نگاه تو، بمانم این لحظه که حرفت سند معتبری نیست دل خوش نکنم پشت وداع تو سلامی ست یا پشت خداحافظی من سفری نیست؟ من چند قدم رفتم و برگشتم و دیدم در بسته شد آنگونه که انگار دری نیست ای كاش کسی باشد و کابوس که دیدی در گوش تو آرام بگوید «خبری نیست» یا در وسط حالت تردید بگوید دستان من اینجاست ببین دردسری نیست @abadiyesher
نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم ... اذان گفتند و من کاری نکردم، کافرم یعنی ؟!!! @abadiyesher