eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
33 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتم به خویشتن آیا توانِ رستَنَم از این نگاه هست؟! مشتی زدم به سینه او؛ ناگهان دریغ! آیینهٔ تمام قد رو به رو شکست! -
🖇🌱 مَن همان پیـر پَلاسیده ی عشقَم امّا بُـگذارید مَـرا مَـردِ جَـوان فِـکـر کُنند
آمدی دل ببری یا سر دعوا داری اینچنین خواسته ای با رخ زیبا داری هرکه فهمید نگاهت زده آتش دل را نام ابواب جهنم تو به فتوا داری بر کمین های زلیخا نبُوَد آگاهی پس کجا عزم فرار از دل شیدا داری عاقبت گرچه به زندان برود معشوقه در حقیقت تُویِ مجنون غم لیلا داری یادگاری بهارم گل مریم بوده با شقایق گله از بارش فردا داری آفتابی شده اطراف دو کویت دردم میروی باز ولی سایهٔ تنها داری 🌸چتر بردار که این رایحه باران دارد چشم معشوق مگر آیهٔ سرما داری 🌸دست خالی مرا نیز بگیر ای باران زندگی ،،هیچ،، شما با ،،همه،، معنا داری بداهه
آبادی شعر 🇵🇸
آمدی دل ببری یا سر دعوا داری اینچنین خواسته ای با رخ زیبا داری هرکه فهمید نگاهت زده آتش دل را نام ا
👏👏👏👌👌👌👌👌👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ یارفیق من لارفیق را شنیده ای یانه این نسخه برای دل بی رفیق درمان است ━━━━💠🌸💠━━━━
: ما با هم دوست‍‍یم - نه نیستیم غریبه‌هایی هستیم که با هم خاطره دارن ♥️
چیزی از عشق بلاخیز نمی‌دانستم هیچ از این دشمن خون‌ریز نمی‌دانستم در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق چه کنم؟ شیوه پرهیز نمی‌دانستم گفتم ای دوست، تو هم گاه به یادم بودی؟ گفت من نام تو را نیز نمی‌دانستم بغض را خنده مصنوعی من پنهان کرد گریه را مصلحت‌آمیز نمی‌دانستم عشق اگر پنجره‌ای باز نمی‌کرد به دوست مرگ را این‌همه ناچیز نمی‌دانستم | |
جان آمده رفته، هیجان آمده رفته نام تو گمانم به زبان آمده رفته احیا نگرفتم تو بگو چند فرشته صف از پی صف تا به اذان آمده رفته؟ پلکی زده ام خواب مرا آمده برده پلکی زده‌ام نامه‌رسان آمده رفته امسال نبرده‌ست مرا روزه، فقط گاه بر لب عطشی مرثیه‌خوان آمده رفته من در به‌ در او به جهان آمده بودم گفتند: کجایی؟! به جهان آمده رفته! ترسم که به جایی نرسم این رمضان هم‌ بسیار به عمرم رمضان آمده رفته...
جرم تو بود و ❤️سپردن جرم من🚓 هر کدام از ما به قدر دیگری داشت...🕯️☺️☺️☺️
خدا کند که مرا از دلش جدا نکند من و جدا شدن از جان خود؟خدا نکند... ...
بھ روی‌ صورتم گیسـویِ او مهمـان شد و گفتم خدا دلبستـگانِ رو سیاهشـ را نگـھ‌ دارد ! .. -سامانے'
اگر گم میشوم در چشم تو تقصیر از من نیست که چشمت قد صدها جنگ، مفقودالاثر دارد
زندگی خنده کنان شاهد جان دادن ماست!..
مثل یک ویرانه بودم تا که تو پیداشدی این دل ویرانه را گلخانه کردی عاقبت همچو یک اتشکده متروک بودم جان من آمدی این خانه را بت خانه کردی عاقبت شمع تنها بودم ای زیباترین آهنگ عشق عشق خود را در دلم پروانه کردی عاقبت مانده بودم این چنین سر در گریبان با دلم یک نظر براین دل دیوانه کردی عاقبت من که یک بیگانه بودم با نگاهی اشنا ساکن روز و شب میخانه کردی عاقبت ماه من ای بهترین بازیگر رویای عشق آمدی و در دلم کاشانه کردی عاقبت ‎‌‌ ‍‌‌ ‍‌
مثل یک پنجره که زل زده تا ماهش را... عاشقی قسمت ما کرده فقط آهش را حسرت دیدنت از دور برایم کافیست کم نکن از دل من لذت کوتاهش را من که خوشبختی از این عمر ندیدم، ای کاش شانه های تو نشانم بدهد راهش را جرم من باش در این شب که خودش می بخشد پیش از مدعیان، بنده گمراهش را مهربان است خدایی که مقدر کرده عشق کافر بکند مومن درگاهش را این سکوتی که قسم خورده زمینم بزند کاش پنهان بکند ناله جانکاهش را همه گفتند دعا وقت سحر می گیرد آه از این شب که "ندیدیم سحرگاهش" را سهمم از دیدن عکس تو فقط حسرت شد مثل یک پنجره که زل زده تا ماهش را... ‎‌‌ ‍‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌
امشب تمام حوصله ام خیس گریه است باران مرا گرفته در آغوش و ... نیستی.... ‎‌‌ ‍‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌
کرده‌ای عهد که باز آیی و ما را بکشی ! وقت آنسـت که لطفـی بنمایـے باز آ .. - بافقے'
ریخت از مستی میخانه به هم خورد آرامشم از زلف سر شانه به هم عشق بیاموز بهار است هنوز شاید این بار رسیم آخر افسانه به هم
تبِ "اردیبهشتی ات" درآورده لجِ "شهریوری ها" را ولی "مهرت" شدی "تیری" که می بوسد لب ما "آذری ها" را گل "اردیبهشتی ام" نفس هایت گلاب اصل "کاشان" است نکن با عطر خود آجر عزیزم آب و نان "قمصری ها" را لب ساز و دلت باز و ادا اطفار تو طنّاز و ممتاز است ظرافت های در رقصِ تو کم کرده ست روی بندری ها را هم از سوهان "قم" برده ست لبخند ملیحت آبرو را، هم دل و ایمان و دین "حوزوی ها" و شیوخ و منبری ها را کنار ساحل دریای چشمت مویت از هفت دولت آزاد است چرا شورانده ای با "منطقه آزادِ" پیشانیِ خود بابلسری ها را؟! درآمدزاییِ برخی مشاغل در شمارِ کشته های توست که رونق داده دکّان پزشکان و هلالِ احمری ها را! چه فرقی می کند سبز و زرشکی و بنفش و قرمز و آبی؟ که زیبا می کند لبخند پر رنگ و لعابت روسری ها را
توبه ام توبه نشد هر چه که همت کردم من به ستاری تو سخت جسارت کردم هر چه تو دوست شدی با من الوده ولی بی حیاتر شده با نفس رفاقت کردم رمضان است و دل از خواب نکندم افسوس مثل هر سال من از لطف تو غفلت کردم من از این فلسفه روزه از این فیض عظیم به همین تشنگی ساده قناعت کردم روزه هم چشم مرا باز نکرده،نکند عادتم بود اگر هرچه عبادت کردم هر چه هستم سر دیوانگی ام میمانم روزه ام را فقط افطار به تربت کردم خواستم از عطش روزه بگویم اما از لب تشنه اش احساس خجالت کردم روزه ام روضه شد و روضه مرا میکشدم یاد ان تشنه لب کرببلا میکشدم 🥀🥀🥀🥀
بگذار که آتش بزنم حاشیه ام را تا پر کنم از عطر وجودت ریه ام را کارم شده تلقین بکنم غصه ندارم افسردگی مطلق هر ثانیه ام را زیباتر از آنی که به تشبیه بگنجی نظم تن تو ریخت به هم قافیه ام را من مرد عمودی زمین بودم و امروز از مرحمت عشق ببین زاویه‌ام را در هندسۀ گیج جهان آنچه مهم است اسم تو سند خورده دل عاریه ام را توجیه من این است دلم مال خودم نیست با قاعدۀ عشق بخوان فرضیه‌ام را
مثل آن چایی که می چسبد به سرما بیشتر با همه گرمیم... با دل های تنها بیشتر درد را با جان پذیراییم و با غم ها خوشیم قالی کرمان که باشی می خوری پا بیشتر
خلسه ی خواب "تو" بودم و پریدم ناگه چشم "تو" ، زلزله افکند به جان گسلم
ای رنگ موهایت طلا، ای طعم لب هایت عسل من تشنه ی یک بوسه ام ،حی علی خیرالعمل حی علی خیر العمل ،حی علی خیر العمل الله اکبر ای صنم ،الله اکبر ای هبل هر روز با یاد تو هفده بار شاعر می شوم روزی سه نوبت گفته ام در مدح چشمانت غزل پیراهنت دشتی پر از گل های وحشی می شود دشتی که در آن می کند فرهاد شیرین را بغل ایرانی و هندی برایم هر دو جورش را برقص ای تاج دارا بر سر و ای خانه ات تاج محل ای چشم هایت چون دو ببر وحشی مازندران با رفتنت انداختی مازندران را در هچل چشمان من در لحظه دیدار با چشمان تو حیران تر از چشم شتر هایند در جنگ جمل بیت نهم را با زبان خود به شعرم هدیه کن ای حرف هایت بی بدیل ،ای شعر هایت بی بدل
‌ باز هم یڪ بی‌ٺــو ، باز سردِ سرد پیالـه از افق ، در مایݪ بـه زرد... ‌‌