eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
33 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
حاجیان غرق دعایند همه در عرفات مستفیض از حسنات و درجات و برکات ما که دوریم از این عصر پر از عشق و صفا میفرستیم به رخساره ی احمد صلوات اللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیکَ ألْفَرَج (صبا) ١۴٠٢/۴/٧
ذبح کردم نفس خود را تا که قربانت شوم پاک کردم روح خود را تا که مهمانت شوم هرکسی با پای دل آمد خریدارش شدی آمدم تا ریزه خوار خوان احسانت شوم
خواستم قربانِ راهش جان کُنم خندید و گفت صبر کن یک روز دیگر عید قربان می‌رسد ...
هرچه می‌گردم متاعی نیست قابل‌دار تو عید قربان است باید جان به قربانت کنم
. یک نگاه از تو و درباختن جان از من یک اشارت ز تو و بردن فرمان از من جان بکف منتظر عید لقایت تا کی؟ روی بنمای جمال از تو و قربان از من ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
چه فرقی می‌کند نوروز باشد فطر یا قربان؟ تو را هرگاه می‌بینم برایم بی‌گمان عید است!
ای فدای صورت مـاهت که رؤیت کردنش "عید فطر" مردم است و "عید قربان" من است...
رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد ما به‌قربان تو رفتیم و همان‌جا ماندیم
جـان به کَف، مُنتظـر عیـد ِ لقایت تا کی روی  بنمای، جَمال  از تو  و  قُربان  از مَن
. ماه تمام من که منم مستمند تو مرغ دلم فتاده به دام کمند تو رفتار خویش کبک دری ترک می‌کند بیند اگر خرام قدِ دلپسند تو در ملک حسن خسرو فرمانروا تویی دل نیست در جهان که نباشد به بند تو! ای قامت بلند تو سرمشق دلبری جانم فدای قامت بالابلند تو! نرد مفاخرت ز فلک می‌برد زمین زیرا که محرم است به نعل سمند تو آن شوم که تو را آفریده است در هر کجا بود سخن از چون و چند تو لب‌های غنچه وا نشود گر رَوی به باغ از شرم خندهٔ لب شیرین ز قند تو یاد از هوای سجدهٔ ابروت می‌کند طغرل نکرده وهم ز تیغ پرند تو
اگر عاشق کشی رسم و مرام خوب رویان است بکش مارا بکش مارا که دائم عید قربان است...
فرخ آن عیدی که جان قربانی جانان بود خرم آن جانی که پیش نیکوان قربان بود 🌹
35.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من از درد عروسی کردن گلزار می میرم به همراه بعع نامه...؛😭😭😭😂😂😂 شعرخوانی احمد رفیعی وردنجانی در پنجاه و نهمین محفل طنز قمپز
دل سفر کن در منا و عيد قربان را ببين چشمه‌هاي نور و شور آن بيابان را ببين گوسفند نفس را با تيغ تقوي سر ببر پاي تا سر جان شو و رخسار جانان را ببين سفره ي مهماني خاص خدا گرديده باز لاله ي لبخند و اشک شوق مهمان را ببين ديو نفس از پا درافکن، سنگ بر شيطان بزن هم شکست نفس را، هم مرگ شيطان را ببين تيغ در دست خليل و بند در دست ذبيح حنجر تسليم بنگر، تيغ بران را ببين کارد تيز و دست محکم، حلق نازک‌تر ز گل پاي تا سر چشم شو، اخلاص و ايمان را ببين خاک گل انداخته از اشک چشم حاجيان در دل تفتيده ي صحرا، گلستان را ببين گريه و اشک و دعا و توبه و تهليل را رحمت و لطف و عطا و عفو و غفران را ببين آتش گرما گلستان گشته چون باغ خليل در دل صحرا صفاي باغ رضوان را ببين روي حق هرگز نگنجد در نگاه چشم سر چشم دل بگشا جمال حي سبحان را ببين خيمه ي حجاج را با پاي جان يک يک بگرد آتش دل، سوز سينه، چشم گريان را ببين دل تهي از غير کن تا بنگري دلدار را سر بزن در خيمه‌ها شايد ببيني يار را سينه مشعر، دل حرم، ميدان ديد ما مناست گر ببندي لب ز حرف غير، هر حرفت دعاست غم مخور گر گم شدي يا خيمه را گم کرده‌اي سير کن تا بنگري گم‌گشته ي زهرا کجاست لحظه‌اي آرام منشين هر که را ديدي بپرس يار سوي مکه رفته، يا به صحراي مناست؟ حيف ياران در مني رفتم نديدم روي او عيب از آن رخسار زيبا نيست، عيب از چشم ماست حاجيان جمعند دور هم به صحراي منا حاجي ما در بيابان در مسير کربلاست حاجيان کردند دل را خوش به ذبح گوسفند حاجي ما ذبح طفلش پيش پيکان بلاست حاجيان سر مي‌تراشند از پي تقصيرشان حاجي ما هم چهل منزل سرش برنيزه‌هاست حاجيان دست دعاشان بر سما گردد بلند حاجي ما از بدن دست علمدارش جداست حاجيان را هست يک قرباني آن هم گوسفند حاجي ما هم ذبيحش جمله تقديم خداست حاجيان را از هجوم زائرين بر تن فشار حاجي ما سينه‌اش از سم اسبان توتياست خوش بود «ميثم» هميشه سوگواري بر حسين حاجي آن باشد که اشکش هست جاري برحسين استاد حاج غلامرضا سازگار
☘☘☘☘ سلام چکاوکی‌های محترم عیدتون مبارک ☘🌸💐 با توجه به موضوع تصویر شعر طنز بنویسید 😊👌 🌺🌺🌺🌺
. ببین چه خوشگلم و ناز، بگذرید از من که روز عید کبابی نمی‌خورید از من
ایکاش که ساطور خورَد بر کمرت یا ذبح شوی به پیش چشم پدرت روزی که ورق به نفع من برگردد زنده زنده پاره کنم من جگرت حسن راحلی از زبان گوسفند😊
چه ناز و دلربا هستی ببعی غریب آشنا هستی ببعی شبیه عید قربان های هر سال نصیب اغنیا هستی ببعی 😁
خوشتیپم و یک عضو ارزشمند و نابم عید است و من آماده ذبح و کبابم عینک به چشم و یک کلاه تازه بر سر در فکر چاقوی پر از رنگ و لعابم 😐😐
با کلاه و عینک دودی شدم خوشتیپ تر از میان گوسفندهای محله سرترم هیبتی پیدا شده تیغ اجل آرامتر بهر قربانی شدن جاری شده چشم ترم
خوشتیپم و یک عضو ارزشمند و نابم عید است و من آماده ذبح و کبابم عینک به چشم و یک کلاه تازه بر سر در فکر چاقوی پر از رنگ و لعابم
از آن روزی که نرخت چون طلا شد جهان با پشم ریزان آشنا شد از آن پس عید قربانهای هر سال فقط دود کبابت سهم ما شد
. عینک زده‌ای و دل‌رباتر شده‌ای از جملهٔ گوسفندها سر شده‌ای دل برده‌ای از تمام اعضای گروه انـگـار که تــو مدیر دیگر شده‌ای! 😁