eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتم که با فراق مدارا کنم نشد یک روز را بدون تو فردا کنم نشد در شعر شاعران همه گشتم که مصرعى در شأن چشم‌هاى تو پیدا کنم نشد گفتند عاشقِ که شدى؟ گریه‌ام گرفت می‌خواستم بخندم و حاشا کنم نشد بیزارم از رقیب که تا آمدم تو را- از دور چند لحظه تماشا کنم نشد شاعر شدم که با قلمِ ساحرانه‌ام در قاب شعر عشق تو را جا کنم نشد!
دلم شبیه درخت، آن چنان پر از مهر است که سایه از سر هیزم‌شکن نمی‌گیرم...!
گفتم فراق را به صبوری دوا کنم صبرم زیاد نیست، چرا ادعا کنم؟ بوسیدمش ز دور و چنین مستم از غرور گر بوسه بر لبش بگذارم چه‌ها کنم؟ گفتم به قول خویش وفا کن، جواب داد کی قول داده‌ام که بخواهم وفا کنم؟ بیم فراق دارم و باید به شوق وصل شب تا سحر نماز بخوانم، دعا کنم... اشکی نمانده‌است که جاری کنم ز چشم جانی نمانده‌است که دیگر فدا کنم ای عشق، من که عقل خود از دست داده‌ام، دیوانه‌ام مگر که تو را هم رها کنم؟ زاهد به ذوق آمده از شعر من ولی ننگا به من که ذوقی از این مرحبا کنم ‌
ای رفتگان، حقیقت دنیای ما چه بود؟ ای تازه باخبر شدگان، ماجرا چه بود؟ در رنج زیستیم و بلا را گریستیم رنج از برای چیست؟ مراد از بلا چه بود؟ گر با دعای خود به جهان پا گذاشتم در حیرتم که فلسفهٔ آن دعا چه بود؟ دل بردی از جهان و نپرسیدی از خودت راهی که ‌می‌رسید به قلب خدا چه بود؟ اقرار می‌کنم به گناه و بعید نیست منکر شود خدا و بگوید کجا؟ چه بود؟
ماهی تنهای تنگم، کاش دست سرنوشت برکه‌ای کوچک به من می‌داد، دریا پیشکش!
مرا اگر به جهنم بیفکنی ای دوست هنوز نعره برآرم که دوستت دارم ...
آه اگر دوران شیرین وفا خواهد گذشت روزهای هم‌نشینی‌های ما خواهد گذشت بعد من تنها نخواهی ماند، اما بعد تو بر من تنها نمی‌دانی چه‌ها خواهد گذشت... عاشقانِ تازه‌ات اهل کدام آبادی‌اند؟ عطر گیسوی تو این بار از کجا خواهد گذشت؟ تاب دورافتادنم از تاب گیسوی تو نیست کی دل آشفته از موی رها خواهد گذشت؟ ای دعای عاشقان پشت و پناهت! بازگرد بی تو کار دوستداران از دعا خواهد گذشت... ‌ 
‌ گفت در چشمان من غرق تماشایی چقدر گفتم آری، خود نمی‌دانی که زیبایی چقدر! ‌‌ در میان دوست‌داران تا غریبم دید گفت: دوره‌گرد آشنا! دور و بر مایی چقدر! ‌‌ ای دل عاشق که پای انتظارش سوختی هیچ‌کس در انتظارت نیست، تنهایی چقدر ‌‌ عاشقی از داغ غیرت مُرد و با خونش نوشت دل نمی‌بندی ولی محبوب دل‌هایی چقدر ‌‌ آتش دوری مرا سوزاند، ای روز وصال بیش از این طاقت ندارم، دیر می‌آیی چقدر... ‌‌
عطـرِ موهـایت قـرار از شهـر مـی‌گیـرد بگو دل ربودن را کدام عطار یادت داده است؟
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
عطـرِ موهـایت قـرار از شهـر مـی‌گیـرد بگو دل ربودن را کدام عطار یادت داده است؟ #سجاد_سامانی
سرد بودن با مرا دیوار یادت داده است نارفیق بی‌مروّت، کار یادت داده است توبه‌ات از روزهایم عشقبازی را گرفت آه از آن زاهد که استغفار یادت داده است دوستت دارم ولی با دوستانت دشمنی گردش دنیا فقط آزار یادت داده است عطر موهایت قرار از شهر می گیرد بگو دل ربودن را کدام عطار یادت داده است؟ عهد با من بستی و از یاد بردی، روزگار از وفاداری همین مقدار یادت داده است.
کاری که با من کرد دنیا، داستان دارد شرحش نخواهم داد، اما داستان دارد مهتاب من! هنگام دیدار تو فهمیدم دیوانه‌‌بازی‌‌های دریا داستان دارد! عاشق‌شدن تنها به پیراهن‌دریدن نیست دلدادگی‌‌های زلیخا داستان دارد مستی که در شهر خبرچینان تو را بوسید امروز آسوده‌ است، فردا داستان دارد! عشقی که پنهان بود، در دنیا زبانزد شد هر قصه‌‌گویی دیگر از ما داستان دارد
با دل آزرده‌ام چیزی نمی‌گویی ولی از دل آزردن که حرفی می‌شود آماده‌ای.. باز بر دوری صبوری می‌ڪنم اما مگیر امتحان تازه‌ای از امتحان پس داده‌ای ...!!