eitaa logo
شهید مدافع حرم آل الله روح الله طالبی اقدم
440 دنبال‌کننده
41.8هزار عکس
6.9هزار ویدیو
11 فایل
شهید روح الله طالبی اقدم ظهر تاسوعای سال ۱۳۹۴ در دفاع از حرم اهل بیت در سوریه به شهادت رسید. ارتباط با ادمن: @abo_ammar
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 🌷 🌷▫️مجید داشت، برای قهوه‌خانه‌اش هم همیشه می‌گرفت تا «مجید بربری» لقب بامزه‌ای باشد که هنوز شنیدنش را یاد بقیه بیندازد. 🌷▫️اخلاقش واقعا بود، بارها هم کنار نانوایی می ایستاد و برای کسانی که می دانست وضعیت مناسبی ندارند. نان و دستشان می رساند. خیلییی بود 🌷▫️قهوه‌خانه‌ای که به گفته مجید تعداد زیادی از دوستان مجید آنجا رفت‌وآمد داشتند : «یکی از دوستان مجید که بعدها شد در این قهوه‌خانه رفت‌وآمد داشت. 🌷▫️یک‌شب مجید را خودشان ‌برد که اتفاقاً خودش در آنجا بود. بعد آنجا در مورد و ناامنی‌های سوریه و حرم حضرت زینب می‌خوانند و مجید آن‌قدر می‌زند و گریه می‌کند که حالش بد می‌شود. 🌷▫️وقتی بالای سرش می‌روند. می‌گوید: «مگر من که حرم درخطر باشد. من هر طور شده می‌روم.» از همان تصمیم می‌گیرد که برود.»...🌹 .... ۲۱دیماه۹۴ 🌷 کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
در سرم نیست بجز حال و هوای تو و عشق🌸 بخدا شادم از اینکه همه حال و هوایم تو شدی❤ ❣شهیدروح الله طالبی کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
🌹 #بسم_رب_الشهدا_والصدیقین🌹 در عشق اگر چہ منزل آخر #شہادت است تکلیف اول است #شہیدانہ_زیستن ... اینجا #شہدا دعوتت کردن نمیخواے که #تنہاشون بذارے ... نمیخواے که #دعوتشونو رد کنی #شهدا_منتظرن #یا_زهرا_س کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
جواب سکولارها غدیر است پیغمبر اکرم در آن موقعیّت حسّاس، در آخرین ماه‌هاى زندگى،به دستور خداى متعال،یک مسئله اساسى و مهم را بیان می‌کنند. کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
آن هایی که در خانه های مجلل راحت و بی درد آرمیده اند نباید به مسئولیت های کلیدی تکیه بزنند چه بسا انقلاب را یک شبه بفروشند. امام خمینی ره کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
🔰امام موسی کاظم (ع) هر که می خواهد قوی ترین مردم باشد ،بر خدا توکل نماید. کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم مستند داستانی کف خیابون(2) ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت چهل و هشتم» بخش دوم به عمار پیام دادم و نوشتم: «کجایی؟» عمار نوشت: «دارن میارنش به خاطر یکی از چشماش که پوکونده بودم یه کم بیمارستان معطل شده وگرنه میارنش بلاخره کم کم میرم اطاق بازجویی! اینقدر وحشیه که بازم با مامورا درگیر شده! من دارم وسایل پذیراییمو آماده میکنم.» نوشتم: «دیگه مهمون خودته. به بچه ها بگو یه صابون حسابی به تنش بزنن!» نوشت: «دارن انجام میدن. سفارش کردم صابونش کف نداشته باشه تا بشه باهاش حرف زد.» نوشتم: «عمار تنها سر نخمون همین نیست اما میتونه خیلی کمکمون کنه. ضمنا فقط یه ساعت وقت داری!» نوشت: «چطور؟»نوشتم: «ممکنه به مقاماتشون خبر رسیده باشه که خونشون لو رفته و برن تو لاک تدافعی و نشه حالا حالاها کشفشون کرد!» نوشت: «بازم معنی یک ساعتو نفهمیدم. اما چشم. تمام تلاشمو میکنم.» نوشتم: «خدا کمکت کنه. ضمنا به بچه ها بگو اجازه ندن کیان بخوابه. اذیتش کنن اما کتکش هم نزنن. تا خودم بیام و کارشو ردیف کنم!» نوشت: «خدا به داد اون برسه که مشتری خودته! نه این بابا که قراره من خدمتش برسم. حاجی آوردنش. من میذارم روی میکروفن و آنلاین باش تا بشنوی و بتونی برام بنویسی! یاعلی!» دقیق گوش میدادم تا بشنوم چی میگن و چیکار میکنن! اولین صدایی که شنیدم، صدای عمار بود که سلام کرد و گفت: «خدای من! چه بر سرت اومده؟!» صدای صندلیش اومد که از سر جاش بلند شد و رفت سراغ متهم و گفت: «بذار کمکت کنم زخمات را یه کم تمیز کنم. آروم آروم چته؟ صبر کن آها صبر کن تکون نخور سرتو ثابت بگیر وگرنه خون میره تو چشمت! صبر کن صبر کن » نمیدونستم داره چیکار میکنه اما تصور میکردم که الان بالا سرش ایستاده و داره زخماشو تمیز میکنه! بعد از ده دقیقه یه ربع، بازم صدای صندلی اومد و ظاهرا کارش تموم شده بود و اومد نشست روی صندلیش! چشمامو بسته بودم و تصورش میکردم صدای ریختن چایی میمومد دو تا استکان پر کرد بعدش هم صدای دو بار روشن شدن فندک اومد! برای اون و خودش سیگار روشن کرد! هیچی نمیگفت! اینا واسه من و امثال من چیزی نیست . وگرنه اگه کسی ندونه، همین هیچی نگفتن عمار و بساط چایی و سیگار سر بازجویی، تصورش هم آدمو حالی به حالی میکنه و هیجان آدرنالینی که ترشح میکنه، کم نیست! ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
💠 خاطره ای از ، فرمانده اطلاعات، عملیات لشکر انصارالحسین(ع)-همدان ▫️مثل اجل معلق مقابلمان سبز شدند نه راه پس بود نه راه پیش با اشاره دست به سه نفر همراهم فهماندم که بی صدا بنشینند و خودم هم شانه به شانه یک بوته خار شدم. شب بود به هیچ سهمی از مهتاب اما اگر عراقی ها فقط به دو – سه متری خودشان دقت می کردند هم شناسایی لو می رفت وهم عملیاتی که در پیش بود فقط زیر لب خواندم: "وجعلنا من بین ایدیهم…" خدا کورشان کرد از یکی دو قدمی ما رد شدند بی هیچ اتفاقی بچه های واحد اطلاعات عملیات را جمع کرد و گفت: می ریم ملایر خدمت حاج آقا رضا فاضلیان و رفتیم. حاج آقا او.ل پیشانی علی آقا رو بوسید و بعد بقیه رو و بعدش شروع کرد به خواندن صیغه عقد اخوت. برگشته بودیم به جبهه که یه بسیجی معرفی شد به واحد. علی آقا خودش عقد اخوت را خواند و گفت: "اول برادریم بعد همرزم" از آن به بعد رسم برادری و عقد اخوت شد سکه رایج اطلاعات عملیات. جلوی من حرکت می کرد که پایم را گذاشتم پشت پاشنه او و نا خواسته کف کفشش جدا شد اتفاق عجیب و غریبی بود توی گشت پشت عراقیا و پانزده کیلومتر مسیر بازگشت تا مقر خودی از سر شرم گفتم: علی آقا بیا کفش منو بپوش و با خوش رویی نپذیرفت. راه به اتمام رسیده بود و او مسیر پر از سنگلاخ و خار و خاشاک را لنگ لنگان آمده بود بی هیچ اعتراضی به مقر که رسیدیم چشمانم به تاول ها و زخم پایش افتاد. زبانم از خجالت بند آمد. او هم این حس را در متن فهمید و زبان به تشکر باز کرد. حالا هم شرمنده بودم و هم متعجب پرسیدم تشکر چرا؟ گفت: چه لذتی بالاتر از همدردی با اسیران کربلا و ادامه داد: شما سبب توفیق بزرگی برای من شدید. تمام این مسیر برای من روضه بود روضه یتیمان اباعبدلله(ع) 💦 اشک چشمانم را پر کرد —(راوی: همرزم شهید) کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
روى نگاهت مكث می كنم چند ثانيه فقط ، بيا جاى مـن و زل بزن به خودت می بينى؟ عجيب ديوانه می كند آدم را شهید روح الله طالبی کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
✨امام خامنه ای 🎥 «حق گرفتنی است» آن هم از گرگی مثل آمریکا؛ 🔴باید از دهنش بیرون کشید. کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
امام خمینی(ره) :در این دنیا از بوی تعفن بعضی از آخوندهای فاسد دنیا در عذاب است. ماطرفداری...👆👆 کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
🔰امام باقر(ع) هرکه صداى اذان جماعت را بشنود وبدون هیچ عذرى اجابت نکند،نماز ندارد،نمازش مقبول نیست. 📚وسائل الشیعه/ج۵/ص۳۷۵ کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم مستند داستانی کف خیابون(2) ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت چهل و نهم» صدای عمارو میشنیدم که به اون غول بیابونی گفت: «ببین! من و تو سن و سالی ازمون گذشته و قرار نیست مثل بچه ها سر به سر هم بذاریم. اطاق قبلی هم که دیدی! سلام و علیکشون هم ... و کتکه! چه برسه به اینکه بخوان خار فرو کنن و آویزونت کنن به سقف تا پرونده بابای بابای بابات از نقشش در جنگ جهانی اول هم اقرار کنی! من دنبال خشونت نیستم. اگه اون لحظه هم خودت به من و همکارم اونجوری حمله نکرده بودی و قصد آش و لاش کردنمون نداشتی، منم مجبور نمیشدم بیام سر وقتتو و دهنتو پاره کنم و سیانور را از دهنت بیارم بیرون!» بعدش شنیدم که عمار گفت: «آره میدونستم ... چون میدونم که از مرگ میترسی! مگه نه؟» بعدش هم دوباره خود عمار گفت: «ببین مرد! تو اگه عرضه و قصد خودکشی داشتی، میذاشتی راحت دستگیرت کنیم وتو هم توی اون مدت، راحت سیانورت را قورت میدادی و کف میکردی و دهن و چشمات متورم میشد و تموم میکردی که به دست ما نیفتی!»من صدایی نمیشنیدم!! فقط صدای عمار میومد! بعد دوباره عمار با فاصله گفت: «شاید چیزی حدود سی ثانیه شاید هم کمتر ... اما بنظرم تصمیم درستی نگرفتی! ما انسان ها اجازه نداریم خودمونو به راحتی از زندگی و حیات ساقط کنیم الا به خاطر گروهک و سازمان و حرفه و شغلی که انتخاب کردیم!» تعجبم بیشتر شد اینا چیه که عمار میگفت؟! چرا صدایی نمیومد؟! عمار گفت: «آره خب ولی من و تو شغلمون یکی نیست چرا که الان تو اون طرفی ولی من این طرفم ولی آدرس غلط دادن دستت ... نباید فکر کنی داری مردونگی و گندگی میکنی که حرفی نزنی و همه چیزو گردن بگیری! آدمتو بشناس!» عمار گفت:«هیچی! اما اگه مشکلت خانوادگی هست و فکر میکنی که میتونم خانوادتو نجات بدم چشم! حتی اگه وسط پادگان اشرف باشه اون با من ...» نمیدونستم عمار داره چیکار میکنه و چه قولی داره میده! فقط داشتم همه احتمالات را توی ذهنم میچیدم ولی بازم گیج تر میشدم! مخصوصا وقتی گفت: «نه دیگه ... نشد اون دختره نه زنت بوده و نه دخترت نه حتی دوست دخترت ... اگه کشتیش و ما را هم معطل کردی که اون راحت جون بکنه و تموم کنه، باید بگم موفق شدی. اونو کشتی اما این آخر راهت نیست!» عمار گفت: «چطور نداره! خب عقل حکم میکنه که وقتی کسی اینقدر شجاعت نداره که خودشو خلاص کنه و سیانورش را قورت بده، باید حذف بشه! حتی اگه در زندان های زیر زمینی یک جزیره دور افتاده و فاقد سکنه باشه! چه برسه به اینجا که ....» عمار گفت: «بالاخره سازمان آدمای خودشو داره!» عمار گفت: «ینی همین! باند و دسمال کاغذیه که به زخمت کشیدم، ممکنه خیلی فرصت زیادی را بهت نده! اصلا بذار این دکمه را بزنم که کسی نبینه و اینم بزنم که کسی نشنوه و این دم دمای آخر یه کم راحتتر با هم گپ بزنیم!» من اصلا انتظار نداشتم عمار دکمه منو هم خاموش کنه!! اما کرد نامرد دکمه منو هم زد و خاموشم کرد! هیچ صدایی که از اون نمیشنیدم دیگه حتی از عمار هم صدایی نمیشنیدم ... میخواستم بیسیم بزنم به سعید و مجید تا برن پیگیری کنن اما یادم اومد که نمیتونم حرف بزنم! گیج بودم یه کم نگران شدم گوشیمو برداشتم و نوشتم: «مجید!» مجید نوشت: «سلام قربان! بهترین؟ امر؟» نوشتم: «پاشو برو ببین اطاق بازجویی چه خبره؟ چرا دکمه من قطع شده؟» مجید نوشت: «چشم رفتم » بعد از چند لحظه نوشت: «قربان از داخل قفل شده! سه چهار نفر از بچه ها هم در اطاق بازجویی جمع شدن میگن حتی دوربین ها هم خاموش و قطعه! قربان چیکار کنم؟ تکلیف چیه؟»نوشتم: «کی داخله؟» نوشت: «عمار با همون گنده عوضی!» نمیدونستم چیکار کنم؟ ینی عمار؟ ینی اون؟ چه اتفاقی داره میفته؟ مجید نوشت: «بچه ها اجازه میخوان که درب را بشکنن! اجازه میدین؟» مونده بودم چیکار کنم؟ از یه طرف به عمار اطمینان داشتم از یه طرف دیگه هم اگه اون گندهه با طرح عمار، مغر میمومد که میومد. وگرنه دیگه هیچی! مجید دوباره نوشت: «قربان بچه ها نگران عمار هستن! داره صداهای بدی از داخل میاد؟ اجازه میدین؟»مونده بودم واقعا تمام فکرمو جمع کردم. داشت به اعصابم خیلی فشار میومد وسط همه اون ماجراها، گوشیمم زنگ خورد یه نگا کردم و دیدم خانممه ! دیگه جواب اونو چی بدم؟ مجید دوباره نوشت: «اجازه هست به مسئولیت من درب را بشکنیم و باز کنیم!» خانمم ول کن نبود تا زنگ اول قطع شد و برنداشتم، دوباره زد و همینطور داشت گوشیم روی پام وور وور میکرد و تکون میخورد. برای مجید نوشتم: «نه مگه جنسش از کاغذه که بازش کنین؟ جنسش ضد سرقته! لابد از داخل قفلش کرده.» مجید نوشت: «قربان میشه یه کاریش کرد!» نوشتم:«نه صبر کنین بالاخره یا جنازه عمار از این رِنگ میاد بیرون یا اون!» ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
نام . رئیسعلی فامیل. دلواری نام پدر. کدخدا محمد دلواری /لر بوشهری/ نام مادر. شهین /لر ممسنی/ تاریخ تولد شهریور ۱۲۶۱ روستای دلوار بوشهر تاریخ شهادت ۱۲شهریور۱۲۹۴ او در کودکی استعداد زیادی در سوار کاری و تیراندازی داشت با اینکه سواد نداشت اما دنیا و بریتانیای کبیر شگفت زده شجاعت این شیر مرد ایرانی شدند با هجوم بی رحمانه قوای بیگانه در جنگ جهانی اول از شمال شوروی و جنوب انگلیس و .... و دولت بی کفایت و قوای ضعیف محمد علی شاه قاجار فرصت مناسبی برای استعمار ایران بود . ارتش بریتانیا با ۵۰۰۰نیرو به بنادر جنوب هجوم آورد . اما جوانان با غیرتی چون رئیسعلی ۲۹ساله و خالو حسین دشتی با خون خود و افراد انگشت شمار دربرابر ارتش کلاسیک انگلیس از خاک و ناموس ایران دلیرانه دفاع کردند . قوای بیگانه هرگز نتوانست بر این جوانان پیروز شود ۹ماه کل شهر بوشهر در محاصره دلیران تنگستان بود انگلیس مجبور شد ۲۰۰۰۰هزار نیروی کمکی از هند و عراق راهی خلیج همیشه فارس کند اما شبیخون ها و جنگ های پارتیزانی جوانمرد دلوار آنان را ناکام می گذاشت . و ارتش کلاسیک شکست های مفتضحانه ای از این شیرمرد ایرانی می خوردند . سپس با بمباران ناجوانمردانه روستای دلوار را با خاک یکسان کردند اما باز نتوانستند شیر مردان تنگستان را تسلیم کنند. سرانجام دولت انگلیس به دولت مرکزی قاجار نامه ای داد تا به حکمیت مبلغ ۴۰۰هزار پوند در زمان فقر و گرسنگی مردم ایران به دلاور دلواری پیشنهاد بدهند تا دست از مبارزه بکشد و بگذارد قوای بیگانه انگلیس وارد شیراز و کل ایران بشود اما فرمانده جنگ رئیسعلی دلواری گفت ناموس و سرزمینم بهایش خون اجنبی است نه زر و زیور دنیا . فرمانده ۳۲ساله هرگز عقب ننشست و هرگز باج به اجنبی نداد اما بالاخره در یکی از شبیخون ها فردی خود فروخته و نفودی بنام غلامحسین تنگکی از پشت سر پهلوان رئیسعلی دلواری را با سه گلوله به شهادت رساند .و جسد رئیسعلی دلواری ۲۶سال بصورت امانت به خاک سپرده شد و بعدا جابجا شد و بدن پهلوان لر کاملا سالم بود به وادي السلام نجف منتقل و دفن شد. ۱۲ شهریور یاد شیر مردی که زیر پرچم اجنبی نرفت و خون خود را نثار سربلندی ایران کرد گرامی باد . 🌹شادی روحش و همه شهدا 🌷صلوات🌷 🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
🌼محال است بہ #لبخندش نگاه ڪنے و حال دلت عوض نشود 🌼لبخندش فرق دارد چون از عمق وجود مے خندد. #شهیدمدافع_حرم_روح الله_طالبی کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
هدایت شده از عمار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدای تازه تفحص شده مدافع حرم .کلناعباسک یازینب.س.صلوات کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
از خون جوانان وطن لاله دميده از ماتم سرو قدشان سرو خميده در سايه ی گل، بلبل ازين غصه خزيده گل نيز چو من در غمشان جامه دريده... کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
کربلای جبهه ها یادش بخیر سرزمین نینوا یادش بخیر سنگر خوب و قشنگی داشتیم دست خود ما چون تفنگی داشتیم جنگ مارا لایق خود کرده بود جبهه مارا عاشق خود کرده بود بود سنگر بهترین موای من آه جبهه کو برادر های من کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺 شهدای مدافعان حرم تاسوعا حسینی
هدایت شده از عمار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترکی حرف زدن رهبر انقلاب کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
✨امام خامنه ای 🔴 «ما نگاهمان به آمریکا، نفی موجودیت استکباری آمریکاست. ابرقدرتی آمریکا،از نظر ما مردود است.» کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
این مفتخوریها و اختلاسها که به حساب مردم و از خزانه عمومی می‌شود مملکت را بیچاره کرده است....👆👆👆 امام خمینی ره کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
🌹امام هادی (ع): به آنکه تمام محبتش را نثار تو میکند، با تمام وجود خدمت کن. تحف العقول:۴۸۳📚 کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم مستند داستانی کف خیابون(2) ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت پنجاه» چشمام روی هم بود و داشتم صلوات میفرستادم. زورم گرفته بود که روی تخت، زمینگیر شده بودم و نمیتونستم خودم اون بازجویی را رتق و فتق کنم. بازم گوشیم وور خورد ... خانمم بود ... یه کم عصبانی بودم ... از دست همه شرایط ... هم از اینکه نمیتونم صحبت کنم و هم از اینکه اونجا بودم و... تماسشو رد کردم و نوشتم: «خانمم! لطفا زنگ نزن که کار دارم. بعدا صحبت میکنیم. بای.» فورا نوشت: «اه چه بداخلاق! خودت بای.» شاید یه نیم ساعت دیگه هم طول کشید. داشتم رسما نگران میشدم. وقتی نگران میشم، با انگشتام ور میرم ... معدم به هم میریزه ... پاهامو زیاد تکون میدم ... اما ... اون لحظه سوز و درد گلوم هم شروع شده بود و من نمیتونستم دستش بزنم و یه کم بگیرمش و ماساژش بدم تا آروم بشه! کلی کلافه بودم. حالا وسط همه اون استرس ها، پرستاره اومده بالا سرم و داره نصیحتم میکنه! از اوناش هستن که لبشون و لپشون گنده است و یه رژ جیغ هم کشیدن و وقتی حرف میزنن، تلاش میکنن لبشون به هم نخوره که یه وقت خدایی نکرده رژشون پاک نشه! از همونا ... که تهوع میگیره آدم ... اومده و میگه: «آقا ... چرا نژستین شما؟ اشلا میدونشتین واشه شما نششتن درشت نیشت؟ هیژ با خودتون فکر کردین که اگر خدایی نکرده دوباره گردنتون خونریزی کنه، شققققدر شرایطتون از اوکی بودن خارج میشه؟ لطفا دراز بکشین و یه کم شل کنین و به چیزای خوب فکر کنین!» میبینین خدا وکیلی؟! دختره اومده میگه یه کم بخواب و شل کن تا اوکی بشی!! بعدشم اومد طرفم و مثلا میخواست منو آروم روی تختم بخوابونه! دختره نقطه چین فلان طور شده اومده بالا سرمو میگه: «آقا شما روژ شختی داشتین! اجاژه بدین یه آرام بخش توی سرومتون خالی کنم تا یه کم اوکی تر بشین و بتونین یه کوچولو بخوابین!» من که داشتم منفجر میشدم از عصبانبت و نفرت از اینجور هیولاها، کاغذمو برداشتم و براش نوشتم: «لازم نکرده! میری بیرون یا پاشم؟» نوشتم و گرفتم جلوش تا بخونه! وقتی خوند، بد نگا کرد و گفت: «وا ... آقا ... از شما بعیده! اگه نگرانین میخواین یه کم بشینم پیشتون و آرومتون کنم؟» خدا شاهده به محض اینکه اینو گفت، دفتر و خودکارمو بلند کردم و چنان محکم کوبیدم زمین که خودکاره تا یکی دو متر برگشت هوا و افتاد اونجاها! پلنگه ترسید و دمشو گذاشت رو کولشو در رفت! وقتی میخواست بره، زیر لب گفت: «اه ... چه وحشی ... محبت بهش نیومده!» حالا اگه صد بار به پرسنل بیمارستان نسپرده بودیم که اطاق های بچه های ما را از اینجور جک و جوونورها نفرستن، زورم نمیومد!بگذریم. دیگه داشت میشد یه ساعت که دیدم عمار اومد پشت خطم و گفت: «حاجی هستی؟» گوشیو برداشتم که بگم: «حاجی و زهر مار! حاجی و درد بی درمون! حاجی و گلوله کاتیوشا! حاجی و بمب خوشه ای! حاجی و موشک سجبل! حاجی و تاسیسات هسته ای کیم جونگ اون! حاجی و عصای مرحوم هوگو چاوز! حاجی و استخر فرح پهلوی! معلومه کدوم فلان دره ای هستی؟ چرا در را قفل کردی فلان فلان شده؟ حالا دیگه خط منو هم قطع میکنی پدر صلواتی؟!» که یادم اومد نمیتونم حرف بزنم! بخاطر همین فقط براش نوشتم: «آره! نتیجه؟!» گفت: «این دختره که تو خونه صبح به قتل رسیده، خواهر همین سوسولی بود که دیشب به قتل رسید و کسی که باهاش بوده خرخرشو جویده! خواهر همونه!» تعجب کردم! نوشتم: «خب؟ علت قتل؟» گفت: «مجید تلفن همراه دو تا غول بیابونی رو چک کرده و اطلاعات خطشونو درآورد. فهمیدیم که به اون یکی دستور دادن اینکارو بکنه. اونم معطلش نکرده!» نوشتم: «کی دستور داده؟» گفت: «حالا مجید داره روش کار میکنه اما حاجی فکر نکنم بتونیم مثل یکی دو مرحله دیشب گازنبوری و سریع پیش بریم. چون این بابا آدرس و اطلاعات جایی را نداره الا خونه ای که توش بودن! یه چیزایی میدونه و بعضیاشم گفته اما دیگه چیز دندون گیری نمیتونیم ازش بگیریم.» نوشتم: «چند درصد ممکنه راست بگه؟ چرا اینقدر مطمئنی دربارش؟» گفت: «نه ... ردیفه ... دروغ نمیگه ... این با من!» نوشتم: «چرا صداش نمیشنیدم؟» چیزی گفت که حسابی تعجب کردم! گفت: «آخه بنده خدا زبونش مشکل داره! کار نمیکنه. میشنوه ولی نمیتونه حرف بزنه!! مینوشت و منم میخوندم» ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
✅مسئولین سیاسی ما، مدیران ما ،مدیران میانی و کلان ما مانند شهید برونسی نیستند . 🔺چون شهید برونسی وقتی که رفت برای خانومش که داشت وضع حمل میکرد قابله بیاره، اونقدر درگیر کار شد یادش رفت! دیگه آدم خانومش رو پای زا فراموش میکنه؟ بعد فرداش یادش اومد، برگشت خونه گفت: ببخشید من درگیر شدم. 🔻دید همه خوشحالن! بهش گفتن اتفاقا قابله ای که فرستادی خیلیم خوب بود، دیروز تا تو رفتی یه خانومی اومد گفت من همون قابله ای ام که آقای برونسی منو فرستاده! اومد هیچیم از ما نگرفت ، خیلیم خوب وظایفشو انجام داد ✔️خدا کار برونسی رو راه میندازه... کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
#عشــق یعنی یڪ #نماز از جنس #نور از سر #اخلاص در وقت حضور ... #حی_علی_الصلوه نمازاول وقت شهید روح الله طالبی کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
همسر من مهديه قنبری متولد 1378 از شهر مرند و همسر شهيد روح‌الله طالبی متولد 1365 هستم. همسايه بوديم كه همراه خانواده به خواستگاری‌ام آمد و در سال 1389 عقد كرديم. چون سنم كم بود، چند سالی عقد مانديم تا اينكه در سال 1392 با مراسمی بسيار ساده و عاری از هرگونه گناه زندگی مشتركمان آغاز شد. حاصل ازدواجمان حنانه است كه الان 9 ماه بيشتر ندارد. روح‌الله آبان 94 به شهادت رسيد. هرچه از اخلاقش بگويم كم است. بسيار مهربان بود. در مدت كوتاه زندگی با هم بحثی نداشتيم. هميشه مرا مهديه ‌خانم صدا می كرد. حنانه را خيلی دوست داشت. وقتی قصد رفتن داشت صدای لالايی‌اش را ضبط كرد و گفت در نبودم صدايم را براي حنانه بگذار تا با صدای من بخوابد. در اجتماع هم بسيار فعال و شبيه‌خوان روز عاشورا بود. هميشه از شهدا حرف می زد و يادواره شهدا و بنر شهدا را خودش كار می‌كرد. روح‌الله پاسدار تكاور بود. شب خواستگاری به من از سختی های كارش و مأموريت‌های طولانی مدتش گفته بود و من همه را قبول كردم تا اينكه بحث رفتنش به سوريه پيش آمد. چندماه قبل ثبت‌نام كرده بود ولی ما بی خبر بوديم تا اينكه نزديك به اعزامش موضوع رفتنش را مطرح كرد. ابتدا ناراضی بودم ولی حرف حضرت زينب (س) كه پيش آمد كار سخت شد! با وجود بچه‌ كوچك راضی به رفتنش شدم. آن زمان حنانه سه ماه داشت و بسيار بی‌تاب بود و من بی قرار. بی تابی حنانه آنقدر محرز بود كه روح‌الله در سوريه به همرزمانش گفته بود، انگار به دخترم الهام شده بود كه ملاقات آخر است و با گريه‌هايش از من خداحافظی كرد. دو ماه از روح‌الله خبری نبود. كم‌كم ما را آماده كردند. ابتدا گفتند مجروح شده تا اينكه همكارانش خبر شهادتش را دادند. وقتی خبر شهادتش را شنيدم خيلی بی تاب بودم. ولی يادم می‌آمد چقدر حسرت شهادت را داشت و اين مرا آرام می‌كرد. آنقدر آرزو داشت كه خودش برای خودش حنابندان شهادت گرفته بود. يك روز به دستش نگاه كردم ديدم با حنا نوشته بود شهادت. خواسته بود برايش گريه نكنيم و گريه‌ها برای امام حسين (ع) باشد. من به خواسته‌اش عمل كردم اما حنانه لحظه تدفين روح‌الله آنقدر بی‌قراری می‌كرد كه هيچ‌كس نمی توانست او را آرام كند. هر وقت منزل می‌آمد بلافاصله بعد از ناهار با كامپيوتر كار می‌كرد. وقتی می‌خواستم كمی استراحت كند می گفت روزی می‌آيد آنقدر در قبر بخوابيم، بايد قدر زنده بودن را دانست. روح‌الله دستمالی داشت كه وقت روضه امام حسين(ع) اشك‌هايش را با آن دستمال پاك مي‌كرد. گفته بود هر وقت شهيد شدم اين دستمال را همراه من در قبر بگذاريد. 🌐 برگرفته از وب سایت علوم و معارف دفاع مقدس کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
وصیت نامه 🌹 به نام خدا 🌹 شهادت لباس تک سایزی است که ما باید با اعمال و رفتار و اخلاص، خود را اندازه آن کنیم…..ان شاءالله ❤️ پروردگارا! من با تو عهد بستم که در دنیا به فرمان تو باشم. شهادت بر یگانگی و توحید تو می دهم که جز تو خدایی نیست. تو یگانه و بی همتایی تو یکتا و شریکی نداری، گواهی می دهم که بهشت و جهنم حق است و موجود؛ و اقرار می کنم که حساب و کتاب و میزان و صراط حق است. 🌹 خدایا! تو را سپاس می گویم این لیاقت را به من عطا نمودی که پی به عظمت تو ببرم و حق را از باطل تشخیص دهم، آنگاه خانه و زندگی را رها کنم و به سوی تو هجرت نمایم و در صف رزمندگان و جهادگران راه تو حضور یابم و از مظلومان عالم دفاع کنم. ❤️ خدایا! امید آن دارم که سرخی خونم، سیاهی گناهانم را غسل دهد و پاک شدن از گناه موجب آن شود که در جمع شهدای اسلام سر افکنده نباشم. 🍃 در این راه کسی من را مجبور نکرد که از پدر و مادر عزیزتر از جانم و از همسر مهربان و یار و یاور و در سختی ها و اقوامم چشم بپوشم، ✅ بلکه تنها برای رضای خدا و پیروی از ولایت فقیه و دفاع از مظلوم و نابود کردن دشمنان اسلام 🌐 وب سایت شهید نیوز کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺