eitaa logo
شهید مدافع حرم آل الله روح الله طالبی اقدم
442 دنبال‌کننده
42.9هزار عکس
7هزار ویدیو
12 فایل
شهید روح الله طالبی اقدم ظهر تاسوعای سال ۱۳۹۴ در دفاع از حرم اهل بیت در سوریه به شهادت رسید. ارتباط با ادمن: @abo_ammar
مشاهده در ایتا
دانلود
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست ✍رمان  ۶۷ ❤️نمیدانم چه سری در آن تربت معجون شده در آبِ زمزم بود که چشمانِ فاطمه خانم و پروین را به سلامتیِ محالم، امیداوار و گریان میکرد. چند روزی از آن ماجرا گذشت و غیر از ملاقاتهایِ هروزه ی آن دو زنِ مهربان، حسام به دیدنم نیامد. دل پر میکشید برایِ شنیدنِ آوازِ قرآن و دیدنِ چشمانِ به زمین دوخته اش.. اما نیامد.. بالاخره حکم آزادیم از زندانِ بیمارستان امضا شد. و من بیحال شده از فرط خواستن و نداشتن، خود را سپردم به دستانِ پروینی که با مهربانی لباس تنم میکرد، محضِ رهایی.. چند روز دیگر به دیدن دنیا مهلت بود؟؟؟ همه اش را به یکبار دیدنِ دانیال و… شاید حسام میبخشیدم. پروین با قربان صدقه زیر بغلم را گرفت و با خود در راهرویِ بیمارستان حرکت داد. نزدیک به در ورودی که رسیدیم ریه هایم خنک شد.. از بویِ تند بیمارستان خالی شدم و سرشار از عطری که زیادی آشنا بود. صدایش پیچک شد به دورِ سرم. خودش بود.. نفس نفس زنان و لبخند به لب. مثل همیشه.. و باز مردمک چشمانش خاک رو زیر و رو میکرد ( سلام.. سلام.. ببخشید دیر کردم.. کار ترخیص طول کشید.. ماشین تو پارکینگ پارک.. تا شما آروم آروم بیاین، من زودی میارمش تا سوار شین) نفسهایم را عمیق کشیدم. خدایا بابت سوپرایزیت متشکرم. پروین با لحن مادران ایرانی، خود را فدایِ این حسام و جدی که نمیدانستم کیست، میکرد..حسامی که امیرمهدی بود و لایق این همه دوست داشتن. راستی چرا خبری از فاطمه خانم نبود؟ بیچاره مادرم که هیچ وقت اجازه ی مادری کردن را به او ندادم.. کاش خوب میشد.. کاش حرف میزد.. کاش… مردانه برایش دختری میکردم.. سوار ماشین شدیم.. پروین روی صندلی عقب در کنارم، سرم را به شانه میکشید.. حسام مدام شیرین زبانی میکرد و سر به سر پروین میگذاشت. و من حسرت میخوردم به رنگی که زندگیش داشت و من سالها از آن محروم بودم.. خطاب قرارم داد ( سارا خانووم.. حالتون که بهتره انشالله.. کم کم پاشنه ی کفشاتونو وربکشین که دانیال قراره تشریف فرما بشه.. ) به سرعت در جایم نشستم. متوجه حالم شد. ( البته به زودی.. ) این به زودی چرا انقدر دیر بود؟ پس باز هم باید روزهایم با ترسِ ملاقاتِ عزرائیل میگذشت، که دوستی اش گل نکند و تا آمدن دانیال، سراغم را نگیرد. به خانه رسیدیم. پروین زودتر برایِ باز کردن در از ماشین خارج شد. قبل از پیاده شدن؛ حسام صدایم زد. به تصویر چشمانِ خیره به روبه رویش در آیینه نگاه کردم ( مادرم کاری براشون پیش اومد نتونستن بیان، گفتن از طرفشون ازتون عذر خواهی کنم.. ) چند کتاب به سمتم گرفت ( این چندتا کتابم آوردم که مطالعه بفرمایید.. کتابای خوبین.. شاید به دردتون خورد.. هم حوصله تون سر نمیره.. هم اینکه شاید براتون جذاب بود..) اینجا هیچ هم زبانی نداشتم و جز حسام کسی زبان آلمانی نمیدانست. در سکوت نگاهش کردم. وقتی متوجه مکث طولانی ام در گرفتن کتابها شد به عقب برگشت (حالتون خوب نیست؟؟ چیزی شده؟؟ بابت کتابها ناراحت شدین..) چرا باید بابت کتابها دلگیر میشدم؟ ( دیگه قرآن برام نمیخوونید..) لبخند زد ( هر وقت امر کنید، میام براتون میخوونم.. ) ناگهان انگار چیزی به ذهنش رسیده باشد به سمت داشبورد ماشین اش رفت و چیزی را از آن درآورد ( تو این فلش، تلاوت چندتا از بهترین قاریهای جهان هست.. اینم پیشتون بمونه تا هر وقت دلتون خواست گوش کنید..) فلش را روی کتابها گذاشت و به طرفم گرفت. بغض گلویم را فشرد.. این فلش یعنی دیگر به ملاقاتم نمیآمد؟؟ من بهترین تلاوتهایِ دنیا را نمیخواستم.. گوشهایم فقط طالب یک صدا بود.. کتابها و فلش را بدونِ تشکر و یا گفتن کلمه ایی حرف، گرفتم و به خانه رفتم.. دلم چیزی فراتر از بغض و غم گرفته بود.. به سراغ مادر رفتم.. ماتِ جانمازش گوشه ایی از اتاق، چمپاتمه زده بود. ناخواسته بغلش کردم.. بوسیدم.. بوییدم.. فرصت کم بود.. کاش زودتر دخترانه هایم را خرجش میکردم. و او انگار در این عالم نبود.. نه لبخندی.. نه اخمی.. هیچ.. هیچه هیچ.. سرخورده و ماتم زده به اتاقم کوچ کردم. کتابهایِ حسام روی میز بود. ترجمه ایی انگلیسی و آلمانی از نقش زن در اسلام.. نهج البلاغه و امام علی.. لبخند رویِ لبهایم نشست. حالا دلیل سوالش مبنی بر ناراحت شدنم را میفهمیدم. دادن کتابی از علی به دختری سنی زاده مثل من.. چهره ی برزخی پدر در مقابل چشمانم زنده شد.. کجا بود که ببیند تنفراتش، وجب به وجبِ زندگیش را با طعمی شیرین پر کرده بودند.. و من .. سارای بی دین.. دخترِ سنی زاده.. عاشق همین تنفرات شده بودم.. هر چه که پدر از آن بد میگفت، یقینا چیزی جز خوبی نبود.. فلش را در دستانم فشردم.. این به چه کارم میآمد؟؟ منی که قرآن را با صدایِ امیرمهدیِ فاطمه خانم دوست داشتم.. ادامه دارد 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
کافی‌ست صبـــح که چشمانت را باز می کنی لبخندی بزنی جانم ... صبــح که جای خودش را دارد ... ظهر و عصر و شب هم بخیـر می شود ... 🌷شهید ظهر تاسوعای سال ۹۴ مدافع حرم روح الله طالبی اقدم 🌷یازهرا🌷 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🔻پاسخ رهبر انقلاب به «نامه‌نگاری برای ربنای شجریان» 🔻نامه‌نگاری برای پخش ربنای شجریان، درشت‌نمایی «یک مسئله بی‌اعتبارِ بی‌اهمّیّت فرعی»   رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار با دانشجویان در ماه مبارک رمضان ضمن گلایه از «اختلال» یا «تعطیلی» برخی از دستگاه‌های مرکزی فکر، فرهنگ و سیاست، کنایه‌هایی به دو اقدام اخیر دولت مطرح کردند و از دانشجویان به عنوان افسران جنگ نرم درخواست کردند با شناخت وظیفه‌ی خود، در مواجهه با اینگونه دستگاه‌ها به صورت آتش به اختیار، تصمیم‌گیری و اقدام کنند. چندی پیش سیدرضا صالحی امیری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت یازدهم، نامه‌ای خطاب به رئیس سازمان صدا و سیما نوشت و در آن از دغدغه فرهنگی مردم سخن به میان آورده و خواستار پخش «ربنای» محمدرضا شجریان در ایام ماه مبارک رمضان شده بود! موضوعی که مورد کنایه رهبر معظم انقلاب قرار گرفت و از اختلال در دستگاه فرهنگی کشور و عدم تشخیص اولویت‌های اصلی از فرعی در حوزه فرهنگ با وجود ده‌ها موضوع اولویت‌دار دیگر گلایه و از درشت‌نمایی «یک مسئله بی‌اعتبارِ بی‌اهمّیّت فرعی» انتقاد فرمودند. «گاهی اوقات انسان احساس می‌کند دستگاه‌های مرکزی فکر و فرهنگ و سیاست و مانند اینها دچار اختلالند، دچار تعطیلند؛ واقعاً آدم گاهی اوقات احساس میکند. حالا مثلاً فرض بفرمایید این‌همه ما مسئله‌ی فرهنگی در کشور داریم، مسائل مهم که شاید من بتوانم ده مسئله‌ی اصلیِ فرهنگی را بشمارم که اینها دچار مشکل است؛ فرض کنید مسئله‌ی سینما، یک مسئله‌ی مهم است، [یعنی] مسئله‌ی فرهنگی مهمّی است که سینمای کشور چه جوری اداره می‌شود، از کجا پشتیبانی می‌شود -حالا پشتیبانی خارجی هم پیدا می‌کنند برای فیلم‌ها- اداره‌ی هنر کشور و سینما که چیز کوچکی نیست؛ مثلاً فرض کنید ده مسئله‌ی این‌جوری میشود پیدا کرد، [امّا] ناگهان می‌بینید مثلاً فرض کنید اینکه فلان آهنگ قبل از افطار پخش بشود یا نشود، می‌شود مسئله‌ی اصلی؛ نامه‌نگاری می‌کنند! پیدا است که این دستگاه اختلال پیدا کرده که مسئله‌ی اصلی را از مسئله‌ی فرعی تشخیص نمی‌دهد و یک مسئله‌ی اصلاً بی‌اعتبارِ بی‌اهمّیّت فرعی را به‌عنوان یک مسئله‌ی اصلی، درشت می‌کنند. وقتی این‌جوری دستگاه‌های مرکزی اختلال دارند، آن‌وقت اینجا جای همان آتش‌به‌اختیاری است که عرض کردم.» کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
♨️جلیل محبی، دبیر ستاد احیای امر به معروف و نهی از منکر: 🔹کشور را سه جریان اداره میکند: 🔹اصلاح‌طلبان 🔹اصولگرایان 🔹انقلابیون 🔹جریان اول از خیانت رنج می‌برد 🔹جریان دوم از منفعت‌طلبی و رانت خواری 🔹وجریان سوم از آی‌کیو! 🔹البته در هرسه استثناء هست... ⭕️ جلیل محبی در توییت دیگری نوشت: 🔹جریان مذهبی سربلند است. 🔹دستور رهبرش را بر سر می‌‌گذارد. 🔹حرم‌ نمی‌رود. 🔹پیاده‌روی اربعین نمی‌رود. 🔹نمازجمعه تعطیل است. 🔹از آن طرف کافه ها باز. 🔹راه شمال و دریا و سفر باز. 🔹تجمع برای شجریان بدون محدودیت. 🔹خدا رحمت کند استاد داستافیوسکی را! 🔹فرموده بود دین نباشد همه چیز مباح می‌شود... کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شیخ مجاهد 🔴گزیده‌ای از پیام امام خمینی قدس سره الشریف به مناسبت شهادت 🔻در آستانه شهادت آیت‌الله اشرفی اصفهانی ▫️وجود پربرکت متعهد مرحوم شهید بزرگوار حضرت حجت الاسلام والمسلمین حاج‏‎ ‎‏آقا عطاءالله اشرفی را قریب شصت‏‎ ‎‏سال است می شناختم. ▪️آن مرحوم را در این مدت طولانی به صفای نفس و آرامش روح و اطمینان قلب‏‎ ‎‏و خالی از هواهای نفسانی و و مطیع امر مولا و جامع علم مفید و عمل صالح‏‎ ‎‏می شناسم ایشان در عین حال مجاهد و متعهد و قوی النفس بود. ▫️او در جبهۀ دفاع از حق از‏‎ ‎‏جمله اشخاصی بود که مایۀ دلگرمی جوانان مجاهد بود و از مصادیق بارز‏‏ رِجالٌ صَدَقُوا ما‏‎ ‎‏عاهَدُوا الله َ عَلَیْه‏‎ بود. رفتن او ثلمه‏‎ بر اسلام وارد کرد و را سوگوار‏‎ ‎‏نمود. ▪️خداوند او را در زمرۀ قرار دهد و لعنت و نفرین خود را بر قاتلان‏‎ ‎‏چنین مردانی نثار فرماید. کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🔻 شرف، تُنی چند ریال؟ سال 95 قرار شد دو در 3 کیلومتری مقبره کورش دفن بشوند. رسانه‌های زرتشتی و باستانگرا جنجال به پا کردند که این کار انجام نشود! می‌گفتند: این کار باعث آسیب به میراث فرهنگی می‌شود! اما امروز، شجریان در 100 متری مقبره فردوسی دفن شد، این رسانه‌ها هیچ کدام نگران میراث فرهنگی نشدند! کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🔴فروش شرکت ۱۰۰۰ میلیاردی به قیمت ۳۴ میلیارد تومان با اقساط ۳ ساله به اسم خصوصی سازی! حسین اقبالی کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
امام على (ع): از همنشينى با دوست بد بپرهيز، كه دوست بد، همنشين خود را به هلاكت مى افكند و يار خود را به نابودى مى كشاند. (غررالحكم حدیث۲۵۹۹) 📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم آل الله_ روح الله_طالبی اقدم @shahidtalebi 🕊🌺
‍ 🕌 در محضر امام روح الله (۱۲۱۷) سرچشمه همه هائی که ملت ها میکشند این است که امورشان از قشر و از اشراف و اعیان باشد. صحیفه نور،ج 16،ص263 📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم آل الله_ روح الله_طالبی اقدم @shahidtalebi 🕊🌺‍ 🕌 در محضر امام روح الله (۱۲۱۷) سرچشمه همه هائی که ملت ها میکشند این است که امورشان از قشر و از اشراف و اعیان باشد. صحیفه نور،ج 16،ص263 📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم آل الله_ روح الله_طالبی اقدم @shahidtalebi 🕊🌺
✅انتظار فرج یعنی. در راه ایجاد جامعه مهدوی تلاش کنیم ✍رهبر انقلاب: ما که انتظار فرج داریم، باید تلاش کنیم در راه ایجاد جامعه‌ی مهدوی؛ هم خودسازی کنیم، هم به قدر توانمان، به قدر امکانمان، دگرسازی کنیم و بتوانیم محیط پیرامونی خود را به هر اندازه‌ای که در وسع و قدرت ما است، به جامعه‌ی مهدوی نزدیک کنیم. ٩٩/١/٢١ 📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم آل الله_ روح الله_طالبی اقدم @shahidtalebi 🕊🌺
عــملیات کربــلای ۴ بود، آتش دشمن سنگین بود، زیر یک پــل جمع شده بودیم، جای پنـــج نفر بود اما ده نفر به زحمت خود را جا داده بودیم و پاها از زیر پل بیرون زده بود، دیدم رضا چراغ قوه‌اش را بــیرون آورد و نورش را انداخت روی کتاب کوچک دعایش و شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا، گفتم رضا تو این شــرایط چه وقت زیارت خوندنه خندید و گفــت مــن از اول انقلاب تا حالا یه روز هم زیارت عاشورام ترک نشده، حــتی زمانی که در سینــما کار می کــردم. 🌷شهید عبدالرضا مصلی‌نژاد🌷 🌷یازهرا🌷 📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم آل الله_ روح الله_طالبی اقدم @shahidtalebi 🕊🌺
✍رمان  ۶۸ ❤️چند روزی از آخرین دیدارم با حسام میگذشت و جز رفت و آمدهایِ گاه و بیگاهِ فاطمه خانم، خبری از امیر مهدیش نبود. کلافه گی چنگ شده بود محض اتمامِ ته مانده ی انرژیم. کاش میتوانستم دانیال را ببینم و یا حداقل با یان صحبت کنم. بی حوصلگی مرا مجبور به خواندن کرد.. خواندن همان کتابهایی که نمیدانستم هدیه اند یا امانت. حداقل از بیکاری و گوش دادن به درد دلهایِ پروین خانمی که زبانم را نمی فهمید بهتر بود. باز کردنِ جلد کتابها، اجباری شد برایِ ادامه شان.. خواندن و خواندن، حتی در اوج درد.. در آغوش تهوع و بی قرار.. اعجاز عجیبی قدم میزد در کلمه به کلمه یِ نهج البلاغه.. کتابی که هر چه بیشتر میخواندمش، حق میدادم به پدر محض تنفر از علی (ع).. علی مجسمه ی خوش تراشِ دستان خدا بود، شیطان را چه به دوستی با او.. و باز حق میدادم به مادر که کنارِ مذهبِ سنی اش، ارادتی خاص داشته باشد به علی و اهل بیتش.. قلبت که به عشق خدا بزند، علی را عاشق میشوی.. دیالوگ یک فیلم ایرانی در ذهنم مرور شد. فیلمی که چندسال پیش، مادر دور از چشم پدر تماشا کرد و کتکی مفصل بابتش از پدر خورد. (همه میگویند علی دربِ خیبر را کَند.. اما علی نبود که خیبر شکنی میکرد.. علی وقتی مقابلِ دربِ ایستاد، خدا را دید.. در خدا حل شد.. با خدا یکی شد.. و آن خدا بود که دربِ خیبر را با دستانِ علی کند.) و حالا درک میکردم.. آن روز آن جمله نامفهموم ترین، پیچیده ی عالم بود.. عالمی که خدایش را در لابه لایِ موهایِ بافته شده ام پنهان بود و من لجبازانه، سر میتراشیدم. علی مسلمان بود.. علی خدا را در نبضِ دستانش داشت.. علی بقچه ایی کوچک از نان، در کنارِ غلافِ شمشیرش پنهان کرده بود.. علی قنوتِ دستانش پینه ی جنگاوری داشت اما وقتِ نوازش، ابریشم میشد بر پیشانیِ یتیمان.. علی شیرِ رام شده در پنجه هایِ خدا بود و بس.. هر چه کتابها را بیشتر مطالعه میکردم، گیجی ام بیشتر میشد.. من کجایِ دنیا ایستاده بودم؟؟ نمیدانم چند روز، چند ساعت، چند دقیقه در بطن خواندنهایِ چندین و چندباره یِ آن وِردهایِ جادویی گذشت که صدایِ “یاالله” بلند حسام را از بیرون اتاق شنیدم.. حیران بودم، سرگشته شدم. چند ضربه به در زد . ناخواسته شال سر کردم و اذن ورود دادم. با اجازه ایی گفت و داخل شد. در را باز گذاشت و رو به رویم ایستاد.. سر به زیر و محجوب، درست مثل همیشه. اما لبخند گوشه ی لبش، با همیشه فرق داشت. پر از تحسین بود.. تحسینی از صدقه سرِ نیمچه پوششی برایِ احترام. خوب براندازش کردم. موهایِ کوتاه و مشکی اش همخوانیِ لطیفی داشت در مجاورت با ته ریشِ کمی بلندش. شلوارِ کتانِ طوسی رنگش، زیر این زیبایی با پولیورِ خاکستری اش ایجاد میکرد.. لبخند بر لبانم نشست.. خوش پوشیِ مختصِ غیرِ مذهبی ها نبود.. این جوان تمام معادلاتم را بهم ریخته بود.. سلام کرد و حالم را جویا شد. چه میدانست از طوفانی که خودش به پا کرده بود و حتی محض تماشا، سر بلند نمیکرد. گفت که آمده به قولش عمل کند. انقدر در متانتش غوطه ور بودم که قولی به ذهنم نمیرسید. با گوشی اش شماره ایی را گرفت و بعد از چند بوق به زبان آلمانی احوال پرسی کرد. مکالمه ایی به شدت صمیمانه، یعنی با دانیال حرف میزد؟؟ (پسر تو چرا انقدر پرچونه ایی.. یه مقدار سنگین باش برادر من.. یه کم از من یاد بگیر.. آخه هر کَس دو روز با من گشته، ترکشِ فرهیخته گیم بهش اثابت کرده اما نمیدونم چرا به تو امیدی نیست.. باشه.. باشه.. گوشی..) چقدر راست میگفت، و نمیدانست که کار منِ موجی از ترکش هم گذشته ست. موبایل را به سمتم گرفت.( بفرمایید با شما کار دارن..) با تعجب گوشی را رویِ گوشم گذاشتم و لبخند رویِ لبهایم خانه کرد. خودش بود.دیوانه ترین، روانشناسِ دنیا.. یانی که شیک میپوشید، شیک حرف میزد، شیک برخورد میکرد.. اما نه در برابرِ دوستانش.. صدایِ پر شیطنتش را میشنیدم که با لحنی با مزه صدایم میکرد.. این مرد واقعا، پزشکی ۳۴ ساله بود؟؟(سلام بر دختر ایرانی.. شنیدم کلی برام گریه کردی.. سیاه پوشیدی.. گل انداختی تو رودخونه.. روزی سه بار خود زنی کردی.. شیش وعده در روز غذا خوردی.. بابا ما راضی به این همه زحمت نبودیم…) حسام راست میگفت،یان همیشه پر حرف بود. اما حسِ خوبِ برادرانه هایش وادار به شکرگذاریم میکرد.. اینکه زنده بود و سالم، طبق طبق شادی در وجودم میپاشید.. حسام از اتاق خارج شد. و من حرف زدم.. از خسته گی هایم.. از دردهایم.. از ترسهایم.. از روزهایی که گذشت و جهنم بود.. ازموهایی که ریخت و ابروهایی که حتی جایش را با مداد هم پر نکردم..ازسوتی که در دقیقه ی نود عمرم زده شد و وقت اضافه ایی که داور در نظرداشت ومن میدانستم خیلی کم است.. از.. از حسی به نام دوست داشتن و شاید هم نوعی عادت، که در چشمک زنِ کمبودِ فرصت برایِ زندگی، در دلم جوانه زده بود. و او فقط و فقط گوش داد. ادامه دارد.. 📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم روح الله طالبی