🌷 #هر_روز_با_شهدا_۴۱۷۶
#قسمت_دوم (۲ / ۲)
#نمازی_که_مانع_از_قطع_عضو_شد!
🌷دکتر و همراهانش خندیدند. او گفت: «چرا؟» گفتم: «پایم سالم است. فقط مقداری ورم کرده و کسی آن را شستشو نداده و رسیدگی نکرده است.» او گفت: «نه، پای تو عصب ندارد و حتماً تا چند روز دیگر سیاه میشود.» گفتم: «باشد! شما امشب قطع نکنید. بقیه مسائل به گردن خودم!» او با ملایمت گفت: «باباجان! میمیری.» گفتم: «همه باید بمیرند؛ ولی شما با پایم کاری نداشته باشید.» خیلی پافشاری کردم. یکی از همراهان او که خیلی خشن بود به من گفت: «دست دکتر را ول کن!» دکتر به او پاسخ داد و گفت: «کاری به این نداشته باشید! و رو به من گفت: «اسم تو را فعلاً جزء کسانی مینویسیم که زخمشان پانسمان شود.» از او تشکر کردم و آنها از اتاق بیرون رفتند.
🌷ساعت ۱۱ شب ما را به سوی اتاق عمل بردند. برانکارد من توسط محمد، دوست عراقیام، هل داده میشد. محمد به من گفت: «به حرفهای تو و دکتر گوش میکردم، فکر نمیکنم راست گفته باشد.» گفتم: «باز هم دعا میکنم.» گفت: «چطوری؟» گفتم: «از امام زمان(عج) کمک میخواهم.» محمد گفت: «خوب کسی را انتخاب کردهای!» گفتم: «مگر تو شیعه هستی؟» گفت: «بله، دکتر هم شیعه است.» و مرا به راهرو اتاق عمل رساند و تحویل شخصی دیگر داد و هنگام خداحافظی به او سفارش کرد که هوای مرا داشته باشد. محمد صورت مرا بوسید و رفت. من پشت در اتاق عمل بودم. وقتی یکی از بچهها را میبردند، ساعتی بعد او را با دست و پای بریده بر میگرداندند تا اینکه نوبت به من رسید. مرا به اتاق عمل بردند. همه....
🌷همه افراد داخل اتاق، بداخلاق و بدزبان بودند. تا رسیدم گفتم: «دکتر کجاست؟» یکی از آنها گفت: «همه ما دکتر هستیم. اگر حرف بزنی داغونت میکنیم.» چند مشت و سیلی هم به من زد. در همین لحظه در اتاق باز شد و همان دکتر داخل شد. گفتم: «دکتر! اینها میگویند باید پایت قطع شود!» گفت: «کی؟» گفتم: «این آقا.» (همان کسی که مرا زد و فحاشی کرد.) دکتر ناراحت شد و به آنها گفت: «مگر شما انسان نیستید؟!» در همین حین بیهوشم کردند. وقتی به هوش آمدم، اول سراغ پای راستم را گرفتم و دیدم که باند پیچی شده و قطع نشده است. پس از دو ساعت، دکتر آمد و پس از سلام و علیک گفت: «دیدی سرقولم بودم! ما شیعهها دروغ نمیگوییم.» الحمدالله پای من بهبود یافت و من هم سر قولم ماندم و تا مدتها برای سلامتی امام زمان(عج) و نذر ایشان، نماز میخواندم.
راوی: آزاده سرافراز محمدجعفر رفیعی
منبع: فرهنگ نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
╔═ 🌼══🌼 ═╗
کانال شهیدروح الله_طالبی اقدم
@shahidtalebi 🕊🌺
╚═ 🌼══🌼 ═╝
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۴۴۶۱
#سیرهی_فرزند_ابوتراب
🌷نجف بودیم. صدای آی دزد آی دزد که بلند شد، رفتم داخل کوچه. دزدی قالیچهای از منزل سید علی اکبر زیر بغل داشت که به تور مردم افتاد. مرحوم ابوترابی با عجله خود را کوچه رساند. دست سارق را گرفت و گفت: آقا جان! چرا بدون خوردن صبحانه رفتی؟! به آن افراد هم گفت: این شخص مهمان ماست و من خودم قالیچه را به او دادم. کاری به او نداشته باشید. با هم به منزل آمدند. سارق شرمنده نشسته بود و منتظر بود که....
🌷منتظر بود که آقای ابوترابی تحویل پلیسش دهد. همسر سید، صبحانهای از بهترین سرشیرهای نجف تهیه کرده بود. اما خبری از پلیس نبود. موقع رفتن آقای ابوترابی قالیچه را زد زیر بغلش، قبول نمیکرد. گفت: اگر نبری همسایهها میفهمند، شما صاحب این قالیچه نبودهای. با شرمندگی قالیچه را برد. صبح روز بعد با گریه و شرمندگی آمده بود در خانه سید. توبه کرده بود. میگفت: شما هدایتم کردید. میخواهم دستم را بگیرید.
🌹خاطره اى به ياد سید آزادگان حاج سید علی اکبر ابوترابی فرد
راوی: آقای اسماعیل یعقوبی قزوینی
📚 کتاب "فرزند ابوتراب (ع)"، (برگهایی از زندگی مرحوم سید علی اکبر ابوترابی)
منبع: وب سایت برشها
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
کانال شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۴۳۸۳
#تسويه_حسابى_كه_انجام_نشد...!!
🌷من از سپاه تبریز مأموریت ۴۵ روزه به جبهه رفته بودم. اما یک سال و نیم بود که در منطقه بودم. مقداری از لحاظ روحی و جسمی خسته شده بودم. قبل از عملیات بدر به فرمانده گردان بنی هاشم گفتم که تسویه حساب میخواهم. گفت: من نمیدانم، اگر میخواهی برو پیش آقا مهدی. گفتم با آقا مهدی کاری ندارم. فرمانده گردان تو هستی. خلاصه زیر بار نرفت!!
🌷رفتم پیش آقا مهدی و ماجرا را گفتم. آقا مهدی با آن وقار همیشگیاش گفت: «چشم، الآن یک تسویه برای شما مینویسم و یکی هم برای خودم. جبهه را هم به هر كه میخواهی بسپاریم و میرويم.» سر به زیر انداختم و از گفتهام شرمنده شدم. مقداری از وضعیت جنگ و جبهه را برایم تشریح کرد. از مشکلات پشت جبهه برایم گفت. حرفهایش دلم را نرم کرد. برگشتم گردان و دیگر هيچوقت به تسویه حساب فکر نکردم.
🌹خاطره اى به ياد فرمانده شهيد مهندس مهـدى باكرى
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حاج_قاسم
#جان_فدا
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
کانال شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺
#موقعیت_مهدی....
🌷چند روز مانده بود تا عملیات بدر. جایی که بودیم از همه جلوتر بود. هیچ کس جلوتر از ما نبود، جز عراقیها. توی سنگر کمین، پشت پدافند تک لول، نشسته بودم و دیدهبانی میکردم. دیدم یک قایق به طرفم میآید. نشانه گرفتم و خواستم بزنم. جلوتر آمد، دیدم آقا مهدی است.
🌷....نمیدانم چه شد، زدم زیر گریه!! از قایق که پیاده شد، دیدم؛ هیچ چیزی هم راهش نیست، نه اسلحهای، نه غذایی، نه قمقمهای، فقط یک دوربین داشت و یک خودکار از شناسایی میآمد. پرسیدم: «چند روز جلو بودی؟» گفت: «گمونم چهار، پنج روز....»
🌹خاطره اى به ياد فرمانده مفقود الاثر شهيد مهندس مهدى باكرى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺
ای شهید...
نگاه به چهره پاک و مظلوم شما...
همانند بارانی است که...
بر این دل خسته و آلوده میبارد...
در این دنیای وانفسا
همین یاد شماست که نمےگذارد
غبار گناه دل را سیاھ کند...
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
#اللهمصلعليمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
# شهید مدافعحرم روح الله_طالبی اقدم
🔹تاریخ ولادت: ۱۳۶۵/۱۱/۲۸
🔸محـل ولادت: شهر کُشکسرای
🔹تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۸/۰۱ ظهر تاسوعای حسبنی
🔸محل شهادت: حلب سوریه منطقه الحمراء
🔹مزار: استان آذربایجان شرقی، گلزار شهدای شهر کُشکسرای
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🎈اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🎈
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۲۲۲
#عصرانهی_خونین!!
🌷پانزده روز از ازدواج «سعیدی» میگذشت؛ اما گویا به او الهام شده بود که باید به جبهه برود. ساعت ۴ بعدازظهر یکی از روزهای بهار، همراه ۱۲ تن از همرزمان در وقت استراحت و در محل خدمت، پایگاهی در منطقهی سیا حومهی بانهی کردستان، مشغول بازی فوتبال بودیم. در همین هنگام دو روستایی به ما نزدیک شده و مشغول سلام و احوالپرسی شدند. دو نفر دیگر هم در فاصلهی ۲۰۰ ـ ۳۰۰ متری ما مشغول کشاورزی بودند.
🌷آن دو نفر پس از سلام و احوالپرسی، به طرف کشاورزان حرکت کردند. دقایقی بعد دیدیم که سفرهای را دارند روی زمین پهن میکنند، ما به گمان اینکه میخواهند عصرانهای بخورند، به این موضوع توجهای نکردیم و دوباره مشغول بازی شدیم، که صدای رگبار اسلحههای آنها همه ما را به وحشت انداخت. همه وحشتزده روی زمین دراز کشیدیم؛ اما «سعیدی» یک آن از جایش بلند شد و خود را به اسلحهخانه رساند و اسلحهاش را برداشت.
🌷هر لحظه به تعداد آنها، که از اعضای حزب «کومله» بودند، اضافه میشد. «سعیدی» را دیدم که اسلحه به دست، برای نجات ما به سمتشان داشت شلیک میکرد. نفس ضدانقلاب را بریده بود؛ اما، ناگهان نقش بر زمین شد و افتاد. خودم را هر طور بود بالای سرش رساندم، بدنش سالم بود. سرش را روی زانویم گذاشتم، که یک آن متوجه شدم تیر به دهانش خورده و از پشت سر خارج شده است.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز عینالله سعیدی خزانآبادی (تولد: ۸ مهر ۱۳۴۲، شهادت: ۲۳ اردیبهشت ۱۳۶۴)
راوی: رزمنده دلاور محمد برهانی
منبع: سایت نوید شاهد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۳۸۹
#طوطیها_هم_عاشق_میشوند!!
🌷دو طوطی در خانه نگهداری میکرد. این دو پرنده علاقه زیادی به او داشتند. پرندهها در آخرین روزی که شهید آمادهی رفتن به جبهه بود، خیلی سر و صدا و بیقراری میکردند. چند قدمی تا در خانه رفت، دوباره به سراغ آنها آمد و با لبخند از من پرسیدند: میدانی اینها چه میگویند؟! گفتم: نه! گفت: اینها سفارش میکنند که در جبهه باید بجنگی و حتماً شهید شوی. گفتم: این چه حرفیه؟! مگر هرکس که رفت جبهه، شهید میشود؟ اِن شاء الله حالا حالاها باید خدمت کنید. پس از خداحافظی در آخرین لحظه برگشت و گفت: اگر من شهید شدم، طوطیها را آزاد کنید. روز هفتم بعد از شهادت، وقتی طوطیها را آزاد کردیم، هر دو پرواز کردند و با وجودی که قبرهای زیاد دیگری هم در گلستان شهدا بود، اما مستقیماً روی قبر محمدصادق نشستند و شروع به نوک زدن قبر کردند.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز محمدصادق سر نوبه
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺
#صحنهای_که_حالم_را_منقلب_کرد....
🌷همسر مهدی در تهران بود. به او زنگ زديم و گفتيم: مهدی زخمی شده است. او گفت: چرا میگوييد زخمی شده است. بگوييد شهيد شده است. ....او سريع خودش را به سمنان رساند. با هم به طرف مسجد مهديه كه پيكر شهيد آنجا بود رفتيم. میخواستيم آخرين وداع را با مهدی داشته باشيم. جمعيت زيادی آنجا بود. از آنها خواهش كرديم تا ما را با شهيد تنها بگذارند. فقط خانم قدس آنجا بود. به طرف مهدی كه خم شدم تا صورت خاكیاش را ببوسم، صحنهای را ديدم كه حالم را منقلب كرد. بعد....
🌷بعد دنيايی از آرامش و رضايت به من دست داد. به مهدی گفتم: مهدی جان، تو را به امام حسين(ع) سپردم. بعد از بوسيدن صورت مهدی بلند شدم و ايستادم. ديدم رنگ صورت خانم قدس هم عوض شده است. از او پرسيدم: چه شده است؟ گفت: صحنهای ديدم كه تا به حال سابقه نداشت. گفتم: چشمان و لبهای مهدی را میگويی؟ گفت: شما هم ديديد؟ گفتم: مگر میشود، مادر لبخند و چشمان فرزندش را كه باز میشود نبيند؟!
🌹خاطره ای به فرمانده شهید محمدمهدی محبشاهدين
منبع: سایت نوید شاهد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
شهید
تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺
روزے ڪ میرفت سوریہ
ازش میپرسن
حسین ڪے برمیگردے؟
گفت طولے نمیڪشہ
ولے تاسوعاخونہ ام🏠
ڪہ صبح⛅️ تاسوعا شهید میشہ
وبرش میگردونن💫
# شهـید_حسین_جمالی❤️
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات ✨
اللَّهمَّﷺصَلِّﷺعَلَىﷺمُحمَّـدٍﷺوآلﷺِمُحَمَّد
🦋🦋🦋
.شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
🟣#سیره_شهدا
✅شهید محمد ابراهیم توفیقیان
☔️محمد ابراهیم بسیار مهربان و رئوف بود؛ همانطور که خداوند عنایت ویژهای به ایشون داشت و صورت زیبایی داشت، در کنارش سیرتی بسیار زیباتر و نیکوتر داشت.
✨همیشه حواسش به فامیل و همسایه بود که نکُنه که در سختی و تنگنا زندگی کنند و اگر متوجه میشد کسی مشکلی داره، در حل اون پیشقدم میشد!
☔️اینقدر این خصلتشون بارز بود که حتی به همرزمانش در سوریه سفارش کرد که به چندنفر خانواده مستمند که ایشون اونها رو میشناخت سر بزنند و تاکید کرد اگه اتفاقی برای من افتاد، هیچوقت اونها رو فراموش نکنید!
✨بعد از شهادتش، وقتی که همرزمانش به ایران برگشتند، شب چهلم دیدیم دنبال آدرس اون خانوادهها میگردند که کمکشون کنند و میگفتند وصیت محمدابراهیمه!
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
🌷🤲 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ احْشُرْنٰا مَعَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین 🤲🌷
شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
❇️#سیره_شهدا
💠شهید مدافعحرم هادی شریفی
همسر شهید نقل میکنند:
هادی آقا عاشق شهادت بود🕊
بزرگترین آرزویش،
شهیدشدن در راه اهل بیت♥️
و در رکاب امامحسین علیهالسلام بود!
خداوند او را به آرزویش رساند!
مهمترین توصیه شهید هادی شریفی🧏♂
توصیه به نماز و حجاب بود🦋
و رعایت آن را
رُکن اصلی دین می دانست💜
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🎂اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🎂
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
🌷🤲 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ احْشُرْنٰا مَعَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین 🤲🌷
🦋🦋🦋
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۷۱۴
#ماری_که_جان_هشت_رزمنده_را_نجات_داد!
🌷تابستان سال ۱۳۶۲ بعد از عملیات والفجر ٣ که جهت آزادسازی مهران انجام شده بود. تیپ امام موسی از لشکر ۵ نصر در یکی از قلههای اطراف شهر مهران به نام کله قندی در حال انجام وظیفه بود. در خط پدافندی بودیم که یکی از دوستانم، کتری خیلی بزرگی را برداشت که برای بچهها چای درست کند. وقتی آب کتری جوش آمد من رفتم تا چای خشک را داخل آن بریزم و کتری را بیاورم. ناگهان مار بزرگی در کنار کتری دیدم.
🌷تا به خود جنبیدم، مار داخل یکی از کیسههای سنگر اجتماعی که جهت استراحت ساخته بودیم رفت. موقعی که جریان را برای دیگر دوستانم تعریف کردم به این نتیجه رسیدم که سنگر را عوض کنیم و همین کار انجام شد. وقتی آخرین وسایل را از سنگر قبلی برداشتیم و حدوداً ۱۰۰ متر از آن دور شدیم ناگهان یک گلوله خمپاره ۸۰ درست روی همان سنگر قبلی خورد و از سنگر چیزی باقی نماند. بعداً متوجه شدیم که دیدهبان عراقیها دود آتشی را که برای چای روشن کرده بودیم را، دیده و گرا داده بود. ولی مار، جانِ ما ۸ نفر را نجات داد.
راوى: رزمنده دلاور محمود روحانى
#وعده_صادق
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺