🔻شهیدی که با یک اذان معجزه کرد
☀️در یکی از عملیاتها کارگره خورده بود، نزديك اذان صبح بود و بايد كاری میكرديم، اما نمیدانستيم چه كاری بهتره. يكدفعه ابراهيم از سنگر خارج شد! به سمت تپه عراقیها حركت كرد و بعد روی تخته سنگی به سمت قبله ايستاد! با صداي بلند شروع به گفتن اذان صبح كرد! ما هر چه داد میزديم كه ابراهيم بيا عقب، الان عراقیها تو رو ميزنن، فايده نداشت. تقريباً تا آخر اذان را گفت.
☀️با تعجب ديديم كه صدای تيراندازی عراقیها قطع شده! ولی همان موقع يک گلوله شليک شد و به ابراهيم اصابت كرد ما هم آورديمش عقب! امدادگر زخم گردن ابراهيم را بست ناگهان متوجه شدیم تعدادی از سمت عراقیها با پارچه های سفید دستانشان را بالا گرفته و به سمت ما میآمدند، اول فکر کردیم حقه باشد اما بعد دیدیم همه آنها به همراه فرماندهشان خودشان را تسلیم کردند، فرماندهشان را بازجویی کردیم او با گریه میگفت به ما گفتهبودند شما مسلمان نیستید اما وقتی یکی از شما #اذان گفت فهمیدیم شما اهل نماز و شهادت به پیامبرید وقتی موذن نام امیرالمومنین (ع) را برد با خود گفتم ما داریم با برادرانمان میجنگیم، من و کسانی که با من هم عقیده بودند تصمیم گرفتیم تسلیم بشیم، بقیه هم برگشتند عقب.
☀️وقتی فهمیدند ابراهیم زنده است همه به دیدارش رفتند ابراهیم حتی کسی را که شلیک کرده بود بخشید بعد از آن فرمانده عراقی به ما کمک های زیادی کرد و بعد ها در یکی از عملیات ها متوجه شدیم عده ای از عراقیها علیه صدام میجنگند که یکی از آنها همان فرماندهای بود که خود را با معجزه اذان ابراهیم تسلیم کرده بود.
📚 کتاب سلام بر ابراهیم، ص۱۳۵
#شهید_ابراهیم_هادی
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
یــا رَفِیــقَ مَــنْ لارَفِیـــقَ لَہ
✍خون زيادے از پاي من رفتہ بود. بی حس شده بودم.عراقے ها اما مطمئن بودند كہ زنده نيستم حالت عجيبے داشتم. #زير_لب فقط مےگفتم:
👈يا صـاحـب الـزمـان ادرڪنی
🍀هوا تاريڪ شده بود. #جوانے خوش سيما و نورانے بالاي سرم آمد. چشمانم را بہ سختے باز ڪردم.
🍀مرا بہ آرامے بلند ڪرد. از ميدان مين خارج شد. در گوشہ ای امن مرا روے زمين گذاشت. آهستہ و آرام.
🍀 من دردے حس نمےڪردم! آن #آقا ڪلے با من صحبت ڪرد. بعد فرمودند: ڪسی مےآيد و شما را نجات مي دهد. #او_دوست_ماست!
🍀لحظاتے بعد #ابـراهيـم آمد.با همان صلابت هميشگے مرا بہ دوش گرفت و حرڪت ڪرد آن #جمال_نوراني، ابـراهيــم را دوست خود معرفے ڪرد خوشا بہ حالش...
#شهید_ابراهیم_هادی
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
ابراهیم در جمع بچه ها شروع به مداحی کرد. صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. ابراهیم عصبانی شد و گفت: من مهم نیستم، اینها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. قسم خورد که دیگر مداحی نمی کنم!
قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان میدهد. چهره نورانی ابراهیم بالای سرم بود. گفت: پاشو، موقع اذانه.
بچه های دیگر را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و #نماز جماعت را برپا کرد. بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع کرد به مداحی حضرت زهرا(س)!
بعد از صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کارهای او بودم. ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟!
گفتم: خوب آره، شما دیشب قسم خوردی که...
گفت: چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن. دیشب خواب به چشمم نمی آمد. اما نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت زهرا(س) تشریف آوردند و گفتند:
نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم...
#شهید_ابراهیم_هادی
شبتون منور به نگاه شهدا
🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾
✅ آسمانی شوید 👇👇👇
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
🌹یازهرا🌹
🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾
🎋🍃🎋🍃🎋🍃🎋🍃🎋🍃🎋🍃🎋
قبل از #اذان صبح برگشت.
پیکر #شهید هم روی دوشش بود.
#خسته بود و #خوشحال.
می گفت:
یک ماه قبل روی ارتفاعات بازی دراز #عملیات داشتیم.
فقط همین شهید جا مانده بود.
پیرمردی جلو آمد.
#پدرشهید بود.
همان که ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاع آورده بود.
سلام کردیم و جواب داد.
همه ساکت بودند.
انگار می خواهد چیزی بگوید اما!
لحظاتی بعد سکوتش را شکست:
آقا ابراهیم ممنون!
زحمت کشیدی!
اما پسرم...!
پیرمرد مکثی کرد و گفت:
پسرم از دست شما #ناراحت است!
#لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت.
چشمانش گرد شده بود از تعجب!
#بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود.
چشمانش خیس از #اشک بود.
صدایش هم لرزان و خسته:
دیشب پسرم را در خواب دیدم.
می گفت:
در مدتی که ما #گمنام و بی نشان بر خاک #جبهه افتاده بودیم،
هر شب مادر سادات #حضرت_زهرا(س) به ما سر می زد.
اما حالا،
دیگر چنین خبری برای ما نیست...!
می گویند #شهدای_گمنام مهمانان ویژه حضرت زهرا(س) هستند!
پیرمرد دیگر ادامه نداد.
سکوت جمع ما را گرفته بود.
به ابراهیم هادی نگاه کردم.
دانه های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط میخورد و پایین می آمد.
می توانستم فکرش را بخوانم.
ابراهیم هادی گمشده اش را پیدا کرده بود!
#گمنامی...
#شهید_ابراهیم_هادی
📚 سلام بر ابراهیم
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
🎋🍃🎋🍃🎋🍃🎋🍃🎋🍃🎋🍃🎋
⚘﷽⚘
یــا رَفِیــقَ مَــنْ لارَفِیـــقَ لَہ
خون زيادے از پاي من رفتہ بود. بی حس شده بودم.
عراقے ها اما مطمئن بودند كہ زنده نيستم حالت عجيبے داشتم.
زير_لب فقط مےگفتم:
👈يا صـاحـب الـزمـان ادرڪنی
هوا تاريڪ شده بود.
جوانے خوش سيما و نورانے بالاي سرم آمد.
چشمانم را بہ سختے باز ڪردم.
مرا بہ آرامے بلند ڪرد،از ميدان مين خارج شد.
در گوشہ ای امن مرا روے زمين گذاشت. آهستہ و آرام.
من دردے حس نمےڪردم ، آن آقا ڪلے با من صحبت ڪرد.
بعد فرمودند:ڪسی مےآيد و شما را نجات مي دهد
او دوست ماست....
لحظاتے بعد ابـراهيـم آمد.
با همان صلابت هميشگے مرا بہ دوش گرفت و حرڪت ڪرد آن جمال نوراني، ابـراهيــم را دوست خود معرفے ڪرد خوشا بہ حالش...
#شهید_ابراهیم_هادی
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
💠برخورد شهید ابراهیم هادی با خانم بد دهن!
پاییز ۱۳۶۱ بود. با موتور به سمت میدان آزادی می رفتیم. می خواستم ابراهیم را برای عزیمت به جبهه به ترمینال غرب برسانم.
یک ماشین مدل بالا از کنار ما رد شد. خانمی کنار راننده نشسته بود که حجاب درستی نداشت. نگاهی به ابراهیم انداخت و حرف زشتی زد. ابراهیم گفت: سریع برو دنبالش! من هم با سرعت به ماشین رفتم. بعد اشاره کردم بزن بغل، با خودم گفتم ابراهیم این دفعه حتما دعوا میکنه.
اتومبیل کنار خیابان ایستاد. ما هم کنار آن توقف کردیم. منتظر برخورد ابراهیم بودم. ابراهیم کمی مکث کرد و بعد همینطور که روی موتور نشسته بود با راننده سلام و احوالپرسی گرمی کرد!
راننده که تیپ ظاهری ما و برخورد خانمش را دیده بود، توقع چنین سلام و علیکی را نداشت. بعد از جواب سلام، ابراهیم گفت: من خیلی معذرت میخوام، خانم شما فحش بدی به من و همه ریشدارها داد. میخوام بدونم که...
راننده حرف ابراهیم را قطع کرد و گفت: خانم بنده غلط کرد، بیجا کرد!
ابراهیم گفت: نه آقا اینطوری صحبت نکن. من فقط میخوام بدونم آیا حقی از ایشان گردن بنده هست؟ یا من کار نادرستی کردم که با من اینطور برخورد کردند؟!
راننده اصلا فکر نمیکرد ما اینگونه برخورد کنیم. از ماشین پیاده شده. صورت ابراهیم را بوسید و گفت: نه دوست عزیز، شما هیچ خطایی نکردی.
ما اشتباه کردیم. خیلی هم شرمنده ایم. بعد از کلی معذرت خواهی از ما جدا شد.
این رفتارها و برخوردهای ابراهیم، آن هم در آن مقطع زمانی برای ما خیلی عجیب بود. اما با این کارها راه درست برخورد کردن با مردم را به ما نشان می داد.
همیشه میگفت: در زندگی، آدمی موفقتر است که در برابر عصبانیت دیگران صبور باشد و کار بی منطق انجام ندهد.
#شهید_ابراهیم_هادی 🌷
کتاب سلام بر ابراهیم جلد۱📚
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
💠 #سیـــره_شهـــدا
همراه ابراهیم راه میرفتیم عصر یک روز تابستان بود رسیدیم جلوی یک کوچه بچه ها مشغول فوتبال بودند به محض عبور ما پسربچه ای محکم توپ را شوت کرد توپ مستقیم به صورت ابراهیم خورد به طوری که ابراهیم لحظه روی زمین نشست صورت ابراهیم سرخ سرخ شده بود خیلی عصبانی شدم به سمت بچه ها نگاه کردم همه درحال فرار بودند تااز ما کتک نخورند ابراهیم همینطور که نشسته بود دست کرد توی ساک خودش پلاستیک گردو را برداشت داد زد : بچه ها کجا رفتید ؟! بیایید گردوها رو بردارید ! بعد هم پلاستیک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت کردیم توی راه با تعجب گفتم : داش ابرام این چه کاری بود !؟ گفت : بنده های خدا ترسیده بودند ازقصد که نزدند بعد به بحث قبلی برگشت و موضوع را عوض کرد!
🌷 #شهید_ابراهیم_هادی
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
🌿
🌾
🌸
🌱 🌷🌷🌷🌷🌷
🌺🕊🕊🕊
🌴🍀 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🍀🍃🌸🍃🌺🍃🌷🌿🍃🌷
⭕️ #درس_اخلاق
ابراهیم جلو رفت و گفت:"کجایی پهلوون، مغازت چرا بسته است؟!
عمو عزّت آهی از سَرِ درد کشید و گفت: ای روزگار، مغازه رو از چنگ ما درآوردن. آدم دیگه به کی اعتماد کنه، پسر خود آدم که بیاد مغازهی پدر رو بگیره و بفروشه، آدم باید چیکار کنه؟!
بعد ادامه داد: من یه مدّت بیکار بودم تا اینکه یکی از بازاریها این ترازو رو برام خرید تا کاسبی کنم. الان هم دیگه خونه خودم نمیرم تا چشمم به پسرم نیفته. منزل دخترم همین اطرافه، میرم منزل دخترم.
ابراهیم خیلی ناراحت شد. گفت: "عمو بیا برسونیمت منزل."
با موتور عمو عزّت را به خانه دخترش رساندیم. وضع مالیشان بدتر از خودش بود.
ابراهیم درآمدِ کارِ خودش را به این پیرمرد بخشید. اصلا برایش مهم نبود که برای این پول یک ماه در بازار کار کرده و سختی کشیده.
"قسمتي از کتابِ سلام بر ابراهیم۲(#شهيد_ابراهیم_هادی)"
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
⭕️یه تپه مهم تو ارتفاعات گیلان غرب بود که دست دشمن بود.
ابراهیم رفت بالای تپه و شروع به اذان گفتن کرد؛ ابراهیم رو سرزنش میکردن که این چکاری بود؟ ممکن بود آسیب ببینی!
🔸بعد از چند مدتی ۱۸ عراقی اومدن و خودشونو تسلیم کردن؛ فرماندهشون میگفت "بعثیها به ما گفتن که شما مجوس و آتش پرستید! صبح امروز وقتی صدای اذان رزمنده شما رو شنیدم تمام بدنم لرزید. وقتی نام امیرالمؤمنین(ع) را آورد با خودم گفتم: تو با برادران خودت میجنگی. هوا هم که روشن شد نیروهام رو جمع کردم و گفتم: من میخوام تسلیم ایرانیها بشم. هر کس میخواد، با من بیاد."
🔻کاری که اخلاص ابراهیم هادی کرد، باعث شد هم چند تا عراقی از جبهه کفر خارج بشن و هم بدون درگیری اون تپه رو فتح کنن...
🗓به مناسبت یکم اردیبهشت، سالروز ولادت #شهید_ابراهیم_هادی
#درس_اخلاق
🌸🌺کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
#خاطرات_شهید
او ویژگی های خاصی داشت :
همیشه دائم الوضو بود.
مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت.
مداومت داشت بر خواندن زیارت عاشورا
مانند الگوی خودش #شهید_ابراهیم_هادی از کمک به نیازمندان غافل نمی شد.
روحیه جهادی و انقلابی داشت و در این راه شخصیت کاذب برای خودش نساخته بود.
عاشق، حامی، تابع و مدافع #ولایت_فقیه بود.
اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد.
وقتی شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: #خرمشهر_را_خدا_آزاد کرد، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست.
#شهید_هادی_ذوالفقاری
🌷یازهرا🌷
#📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
✨﷽✨
پیش بینی پهلـوان بیمـزار
#شهید_ابراهیم_هادی 🌸
اوایل جنگ در ارتفاعات گیلان غرب ...
بر فراز یکی از تپههای مشرف به مرز قرار گرفتیم ، پاسگاه مرزی دست عراقیها بود و براحتی در جادههای اطراف آن تردد میکردند.
ابراهیم کتابچه دعا را باز کرد و
بهمراه بچهها زیارت عاشورا خواندیم.
بعد با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه میکردم و گفتم ابرام جون این جاده مرزی رو ببین عراقیها راحت تردد میکنند بعد گفتم : یعنی میشه یه روز مردم ما راحت از این جاده عبور کنند و به شهرهای خودشون برن !
ابراهیم که با نگاهش دوردست ها را میدید لبخندی زد و گفت: چی میگی!
روزی میـآد کـه از همیـن جـــاده مـردم مـا دسته دسته بـه ڪربــلا سفـر میکـنند !
در مسیر برگشت ...
از بچه ها پرسیدم اسم این پاسگاه مرزی رو میدونید؟ یکی از بچهها گفت: مـرز خسـروی
📚 کتاب سلام بر ابراهیم ص127
#علمـدار_ڪمیـل
#شهید_ابراهیم_هادی 🌷
🌸🌺🍃✨🌸🌺🍃✨🌸🌺🍃✨🌺🌸🍃✨#📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم آل الله_ روح الله_طالبی اقدم
@shahidtalebi 🕊🌺
#خاطرات_شهید
●پارچه لباس پلنگي خريده بود. به يڪي از خياط ها داد وگفٺ: يڪ دســٺ
ُ لباس ڪردي برايم بدوز.
روز بعد لباس را تحويل گرفٺ وپوشــيد. بسيار زيبا شده بود. از مقر گروه خارج شد. ساعتے بعد برگشت. با لباس سربازي!پرسيدم: لباست ڪو!؟
●گفت: يڪے از بچه هاي ڪرد از لباس من خوشش آمد. من هم هديه دادم به او!
ســاعٺش را هم به يڪ شخص ديگرداده بود. آن شخص ساعٺ را پرسيده بود و ابراهيـم ساعت را به او بخشيده بود!
اين كارهاے ساده باعث شد بسيارے
از ڪردهــای محلے مجذوب اخلاق ابراهيم شــوند و به گروه اندرزگو ملحق شــوند.
📚سلام بر ابراهیـم،جلــد1
#شهید_ابراهیم_هادی 🌷
╔═ 🌼══🌼 ═╗
کانال شهیدروح الله_طالبی اقدم
@shahidtalebi 🕊🌺
╚═ 🌼══🌼 ═╝
با اتوبوس راهی تهران بودیم بیشتر
مسافرین نظامی بودند راننده به محض
خروج از شهر صدای نوار ترانه را زیاد کرد.
ابراهیم چند بار ذکر صلوات داد. بعد
هم ساکت شد اما بسیار عصبانی بود.
ذکر می گفت دستانش را به هم فشار
می داد و چشمانش را می بست .
حدس،زدم به خاطر نوار ترانه باشد.
گفتم می خوای برم بهش بگم؟ گفت:
قربونت برو بهش بگو خاموشش کنه.
راننده گفت: نمیشه خوابم می بره.
من عادت کردم و نمی تونم.
برگشتم به ابراهیم مطلب را گفتم.
فکری به ذهنش رسید از توی جیبش
قرآن کوچکش را درآورد و با صدای
زیبا شروع به قرائت آن کرد.
همه محو صوت او شدند راننده
هم چند دقیقه بعد نوار را خاموش کرد
و مشغول شنیدن آیات الهی شد.
💠#شهید_ابراهیم_هادی
سلام صبحتون شهدایی
♥️تولدت مبارک♥️
#شهید_ابراهیم_هادی
✅ شهید ابراهیم هادی: ما رهبر را برای دیدن و مشاهده کردن نمیخواهیم ما رهبر را میخواهیم برای اطاعت کردن. من اگر نتوانستم رهبرم را ببینم مهم نیست؛ بلکه مهم این است که مطیع فرمانش باشم و او از من راضی باشد.
🌹اول اردیبهشت، سالروز میلاد شهید ابراهیم هادی مبارک🌹
💢 برای شادی روح این شهید بزرگوار صلوات
شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺
ابراهیم هیچوقت از کلمه «من» استفاده نمیکرد. حتی برای شکستن نَفْس خودش کارهایی رو میکرد.
مثلا زمانی که قهرمان کشتی بود توی بازار، کارتون روی دوش خودش میذاشت و جا به جا میکرد..
حتی یکبار که برای وضو به دستشویی های مسجد رفت و وقتی دید چاه دستشویی گرفته، رفت داخل زیرزمین و چاه رو باز کرد. سپس دستشویی رو کامل تمیز کرد؛ شست و آماده کرد.
ابراهیم از این کارها خیلی انجام میداد. همیشه خودش رو در مقابل خدا کوچیک میدید. میگفت: این کارهارو انجام میدم تا بفهمم من هیچی نیستم..
#شهید_ابراهیم_هادی
شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺
✳ این پول مال من نیست!
یک نوبت که از جبهه آمده بود و رفتیم دیدنش، گوشهی اتاق یک عالمه اسکناس نخپیچشده دیدیم. از ابرام پرسیدیم: «اینا چیه ابرام؟» کمی از جوابدادن طفره رفت. وقتی اصرار کردیم، گفت: «درسته من معلم ورزش شدم اما هیچوقت نرفتم مدرسه که بخوام حقوق بگیرم. هر وقتم برمیگردم میبینم از طرف آموزشوپرورش چند ماه حقوق برام ریختن. این پول مال من نیست. من کار نکردم که بخوام پول بگیرم.» بعد که آمارش رو درآوردیم، متوجه شدیم میرود پولها را داخل خانههای افراد محتاج میاندازد.
📚 برگرفته از کتاب جوانمرد (ج۲) | خاطراتی از #شهید_ابراهیم_هادی ص ۱۳۱
شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺
#خاطرات_شهید
او ویژگی های خاصی داشت :
همیشه دائم الوضو بود.
مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت.
مداومت داشت بر خواندن زیارت عاشورا
مانند الگوی خودش #شهید_ابراهیم_هادی از کمک به نیازمندان غافل نمی شد.
روحیه جهادی و انقلابی داشت و در این راه شخصیت کاذب برای خودش نساخته بود.
عاشق، حامی، تابع و مدافع #ولایت_فقیه بود.
اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد.
وقتی شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: #خرمشهر_را_خدا_آزاد کرد، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست.
#شهید_هادی_ذوالفقاری💔❤️
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺