🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#داستان_شب
فخر رازی از #مفسران قرآن کریم میگوید:
مانده بودم «#لفی خسر» را چگونه معنا کنم
از بس #فکر کردم خسته شدم و با خود گفتم
بروم #سراغ سورههای دیگر تا فرجی شود نقل میکند #روزی گذرم به بازار افتاد و دیدم کسی
با #التماس فراوان به مردم میگوید:
مردم رحم کنید به #کسی که
سرمایه اش در حال آب شدن هست و #داره نابود میشه،
نگاه کردم دیدم او #یخ فروش است
یک قالب یخ آورده، هوا هم #گرم است و یخ هم در #حال آب شدن،و او التماس میکند از مردم که از من یخ بخرید
من معنای «لفی خسر» را در سوره عصر از این یخ فروش فهمیدم
ما هم #لحظه به لحظه یخ زندگیمان در حال آب شدن است
اما قدر این #نعمتها و فرصت های ناب را نمی دانیم و درک نمی کنیم
مگر زمانی که #دیر میشود و جز #افسوس کاری از ما ساخته نیست
🌹 @abalfzleeaam
❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
🌸 #سرگذشت_ارواح در عالم برزخ ✍قسمت سوم 💠 صدای ملک الموت را شنیدم که میگفت: این جماعت را چه شده؟
🌸 #سرگذشت_ارواح در عالم برزخ
✍قسمت چهار
آنگاه رو کردم به اهل و عیالم و گفتم: «ای عزیزان من! دنیا شما را بازی ندهد، چنانکه مرا به بازی گرفت» مرا مجبور کردید به جمع آوری #اموالی که لذتش برای شما و مسئولیتش با من است... چند نفر جنازهام را از تابوت بیرون آورده و چنان با سر وارد بر گور کردند که از شدت ترس و #اضطراب گمان کردم از آسمان به زمین افتادهام... در این حال شخصی نزدیک جسدم آمد و مرا به اسم صدا زد؛ خود را #نزدیک او رساندم و خوب به حرفهایش گوش دادم. او در حال خواندن تلقین بود.
هر چه میگفت میشنیدم و بلافاصله، همراه با او تکرار میکردم؛ چقدر خوب آرام و زیبا #تلفظ میکرد. چیزی نگذشت که شروع به چیدن سنگ در اطراف لحد کردند، از اینکه جسدم را زندانی خاک میساختند سخت ناراحت بودم. با خود #اندیشیدم بهتر است به کناری بروم و با جسد داخل گور نشوم اما به واسطه شدت علاقهای که داشتم، خود را کنار جنازه رساندم.در یک چشم بر هم زدن، خروارها خاک بر روی #جسدم ریختند... جمعیت متفرق شدند و فقط تعداد انگشت شماری از نزدیکانم باقی ماندند؛ اماچندی #نگذشت که همگان تنها رهایم کردند و رفتند -اصلاً باورم نمیشد چقدر نامهربان بودند.. پس از این همه ناله و فغان به خود آمدم و دیدم انچه برایم باقی مانده است:
قبری است بس #تاریک، وحشتزا، غم آور و هول انگیز، ترسی شفاف وجودم را فرا گرفت. با خود اندیشیدم: هر چه غم است در دل انسان خاکی، و هرچه اضطراب است در دنیا گویی در قلب من ریختهاند. غم و وحشتی که شاید اندکی از آن میتوانست بدن #انسان خاکی را منهدم کند... از آن همه فشار روحی گریهام گرفت و #ساعتها اشک ریختم. به فکر اعمال خویش افتادم و آنگاه که پی به نقصان اعمال خود بردم، آرزو کردم: ای کاش من هم همراه جمعیت باز میگشتم اما #افسوس که دیگر دیر بود... در همین افکار غوطهور بودم که به ناگاه، از سمت چپ قبر، صدایی برخاست که میگفت:
بی جهت آرزوی بازگشت نکن، پرونده عمل تو بسته شده! از شنیدن صدا در آن تاریکی وحشت کردم، گویا کسی وارد قبر شده بود. با #لرزشی که در صدایم بود پرسیدم: تو کیستی؟ پاسخ داد: من «رومان» یکی از فرشتههای الهی هستم. گفتم: گمان میکنم، متوجه آنچه در #ذهن من گذشت شدی؟
گفت: آری؟
گفتم: قسم یاد میکنم که اگر اجازه دهید به آن دیار برگردم، هرگز معصیت خدا نکنم و در طلب رضایت او بکوشم....
گفت: این را تو میگویی، اما بدان #حقیقت غیر از آرزوی توست؛ از این پس تا قیام قیامت باید در برزخ بمانی..
ادامه دارد...
🌹 @abalfazleeaam
افسوس؟
بنی آدم ابزار یکدیگرند،
گهی پیچ ومهره گهی واشرند
.یکی تازیانه یکی نیش مار،
یکی قفل زندان،یکی چوب دار .
یکی دیگران را کند نردبان،
یکی میکشد بار نامردمان
یکی اره شد،نان مردم برد،
یکی تیغ شد خون مردم خورد
یکی چون کلنگ و یکی همچو بیل ،
یکی ریش و پشم و یکی بی سبیل .
یکی چون قلم خون دل می خورد،
یکی خنجر است و شکم می درد .
خلاصه پرازنفرت وکین واندوه و آز،
نه رحم و نه مهر و نه لطف و نه ناز،
همه پر کلک پر ریا حقه باز!
چو عضوی بدرد آ ورد روزگار دگر عضوها پا گذارند فرار!!!!!!
#افسوس
🍃
°•♡•━━━❥🥀❥━━━•♡•°
♤❥•[ https://eitaa.com/abalfazleeaam ]•
✯
╰─►🍂🕊
اباالفضلی ام افتخارمه
╰─► 🍂🕊