eitaa logo
❤️اباالفضلی‌ام‌افتخارمه❤️
1.3هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
181 فایل
اَلسّلامُ عَلیک یاأبَاالْفَضْلِ الْعَبّاسَ یابْنَ أمِیرِالمُؤمِنِینَ 🌺اینستاگرام https://instagram.com/abalfazleeaam?igshid=je9syv0r6w83 ارتباط باادمین👇تبادل @yadeshbekheyrkarbala
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 فخر رازی از قرآن کریم می‌گوید: مانده بودم « خسر» را چگونه معنا کنم از بس کردم خسته شدم و با خود گفتم بروم سوره‌های دیگر تا فرجی شود نقل میکند گذرم به بازار افتاد و دیدم کسی با فراوان به مردم می‌گوید: مردم رحم کنید به که سرمایه اش در حال آب شدن هست و نابود میشه، نگاه کردم دیدم او فروش است یک قالب یخ آورده، هوا هم است و یخ هم در آب شدن،و او التماس می‌کند از مردم که از من یخ بخرید من معنای «لفی خسر» را در سوره عصر از این یخ فروش فهمیدم ما هم به لحظه یخ زندگیمان در حال آب شدن است اما قدر این و فرصت های ناب را نمی دانیم و درک نمی کنیم مگر زمانی که میشود و جز کاری از ما ساخته نیست 🌹 @abalfzleeaam
❤️اباالفضلی‌ام‌افتخارمه❤️
🌸 #سرگذشت_ارواح در عالم برزخ ✍قسمت سوم 💠 صدای ملک الموت را شنیدم که می‌گفت: این جماعت را چه شده؟
🌸 در عالم برزخ ✍قسمت چهار آنگاه رو کردم به اهل و عیالم و گفتم: «ای عزیزان من! دنیا شما را بازی ندهد، چنانکه مرا به بازی گرفت» مرا مجبور کردید به جمع آوری که لذتش برای شما و مسئولیتش با من است... چند نفر جنازه‌ام را از تابوت بیرون آورده و چنان با سر وارد بر گور کردند که از شدت ترس و گمان کردم از آسمان به زمین افتاده‌ام... در این حال شخصی نزدیک جسدم آمد و مرا به اسم صدا زد؛ خود را او رساندم و خوب به حرف‌هایش گوش دادم. او در حال خواندن تلقین بود. هر چه می‌گفت می‌شنیدم و بلافاصله، همراه با او تکرار می‌کردم؛ چقدر خوب آرام و زیبا می‌کرد. چیزی نگذشت که شروع به چیدن سنگ در اطراف لحد کردند، از اینکه جسدم را زندانی خاک می‌ساختند سخت ناراحت بودم. با خود بهتر است به کناری بروم و با جسد داخل گور نشوم اما به واسطه شدت علاقه‌ای که داشتم، خود را کنار جنازه رساندم.در یک چشم بر هم زدن، خروارها خاک بر روی ریختند... جمعیت متفرق شدند و فقط تعداد انگشت شماری از نزدیکانم باقی ماندند؛ اماچندی که همگان تنها رهایم کردند و رفتند -اصلاً باورم نمی‌شد چقدر نامهربان بودند.. پس از این همه ناله و فغان به خود آمدم و دیدم انچه برایم باقی مانده است: قبری است بس ، وحشت‌زا، غم آور و هول انگیز، ترسی شفاف وجودم را فرا گرفت. با خود اندیشیدم: هر چه غم است در دل انسان خاکی، و هرچه اضطراب است در دنیا گویی در قلب من ریخته‌اند. غم و وحشتی که شاید اندکی از آن می‌توانست بدن خاکی را منهدم کند... از آن همه فشار روحی گریه‌ام گرفت و اشک ریختم. به فکر اعمال خویش افتادم و آنگاه که پی به نقصان اعمال خود بردم، آرزو کردم: ای کاش من هم همراه جمعیت باز میگشتم اما که دیگر دیر بود... در همین افکار غوطه‌ور بودم که به ناگاه، از سمت چپ قبر، صدایی برخاست که می‌گفت: بی جهت آرزوی بازگشت نکن، پرونده عمل تو بسته شده! از شنیدن صدا در آن تاریکی وحشت کردم، گویا کسی وارد قبر شده بود. با که در صدایم بود پرسیدم: تو کیستی؟ پاسخ داد: من «رومان» یکی از فرشته‌های الهی هستم. گفتم: گمان می‌کنم، متوجه آنچه در من گذشت شدی؟ گفت: آری؟ گفتم: قسم یاد می‌کنم که اگر اجازه دهید به آن دیار برگردم، هرگز معصیت خدا نکنم و در طلب رضایت او بکوشم.... گفت: این را تو می‌گویی، اما بدان غیر از آرزوی توست؛ از این پس تا قیام قیامت باید در برزخ بمانی.. ادامه دارد... 🌹 @abalfazleeaam
افسوس؟ بنی آدم ابزار یکدیگرند، گهی پیچ ومهره گهی واشرند .یکی تازیانه یکی نیش مار، یکی قفل زندان،یکی چوب دار . یکی دیگران را کند نردبان، یکی میکشد بار نامردمان یکی اره شد،نان مردم برد، یکی تیغ شد خون مردم خورد یکی چون کلنگ و یکی همچو بیل ، یکی ریش و پشم و یکی بی سبیل . یکی چون قلم خون دل می خورد، یکی خنجر است و شکم می درد . خلاصه پرازنفرت وکین واندوه و آز، نه رحم و نه مهر و نه لطف و نه ناز، همه پر کلک پر ریا حقه باز! چو عضوی بدرد آ ورد روزگار دگر عضوها پا گذارند فرار!!!!!! 🍃‌‌ ‌‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‎‎‎‎‌‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍ ‌‌‎‎‌‌ ‌°‌‌‎‎‎‎•♡•━━━❥🥀❥━━━•♡•° ‌‌‎‎‎‎♤❥•[ https://eitaa.com/abalfazleeaam ]• ✯ ╰─►🍂🕊 اباالفضلی ام افتخارمه ╰─► 🍂🕊 ‌‌ ‌‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‎‎‎‎‌‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍ ‌‌‎‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌