eitaa logo
❤️اباالفضلی‌ام‌افتخارمه❤️
1.3هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
4.7هزار ویدیو
180 فایل
اَلسّلامُ عَلیک یاأبَاالْفَضْلِ الْعَبّاسَ یابْنَ أمِیرِالمُؤمِنِینَ 🌺اینستاگرام https://instagram.com/abalfazleeaam?igshid=je9syv0r6w83 ارتباط باادمین👇تبادل @yadeshbekheyrkarbala
مشاهده در ایتا
دانلود
📔 روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت. زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با خریدن جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه خوشحال می‌کرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او می‌داد.‌‌ زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار می‌کرد. اگرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او تنهایش بگذارد. واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست داشت. او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب همسرش بود. مرد در هر مشکلی به او پناه می‌برد و او نیز به تاجر کمک می‌کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید. اما زن اول مرد، زنی بسیار وفادار و توانا بود که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش.... در زندگی بود که اصلا مورد توجه مرد نبود. با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می‌کرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت. روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: ‌"من اکنون 4 زن دارم، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت و تنها و بیچاره خواهم شد"! بنابراین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهایی‌اش فکری بکند. اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت:"من تورا بیشتر از همه دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می‌شوی تا تنها نمانم؟"زن به سرعت گفت : " هرگز" و مرد را رها کرد. با قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت:‌"من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟"زن گفت: " البته که نه! زندگی در اینجا خوب است. تازه من بعد از تو می‌خواهم دوباره ازدواج کنم " قلب مرد یخ کرد. مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت:"تو به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید تو از همیشه بیشتر می‌توانی در همراه من باشی؟ "زن گفت :" این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من نهایتا می‌توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ،...متاسفم"! گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد. در همین صدایی او را به خود آورد:"من با تو می‌مانم ، هرجا که بروی"، تاجر نگاهش کرد، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوءتغذیه، بیمارش کرده باشد. غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود و هیچ و نشاطی برایش باقی نمانده بود .تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت:" باید آن روزهایی که می‌توانستم به تو توجه می‌کردم و مراقبت بودم ..." در حقیقت همه ما چهار زن داریم! _زن چهارم ماست که مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنیم مرگ، اول از همه او ما را ترک می‌کند. _زن سوم ماست. هر چقدر هم عزیز باشند وقتی بمیریم به دست دیگران خواهد افتاد. _زن دوم که و دوستان ما هستند. هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت نهایتا تا سر مزارمان کنارمان خواهند ماند. _زن اول که ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می‌کنیم. او توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد، اما دیگر قدرت و توانی برایش باقی نمانده است. •┈┈┈┈┈••✾••┈┈┈┈┈• 🌹 @abalfazleeaam
. *از بادمجان تا ازدواج💍* ومن یتق الله یجعل له مخرجا ویرزقه من حیث لا یحتسب🌸 *شیخ طنطاوی ادیب دمشق درخاطراتش نوشته : یک بزرگی در دمشق هست که به نام *مسجد جامع توبه مشهور است.* علت نامگذاری آن به مسجد بدین سبب هست که آنجا قبلا منکرات بوده ولی یکی از مسلمان آن را خرید و بنایش را ویران کرد و سپس مسجدی را در آنجا بنا کرد. یکی از ها که خیلی فقیر بود و به عزت نفس مشهور بود در اتاقی در مسجد بود. دو روز بر او گذشته بود که نخورده بود و چیزی برای خوردن نداشت و مالی برای خرید غذا هم نداشت. سوم احساس کرد از شدت گرسنگی به نزدیک شده است با خودش فکر کرد او اکنون در حالت قرار دارد و شرعا گوشت مردار و یا دزدی در حد نیازش جایز هست. بنابراین دزدی بهترین راه بود. شیخ طنطاوی در خاطراتش ادامه می دهد : این واقعیت دارد و من کاملا اشخاصش را میشناسم و از آن در جریان هستم و فقط حکایت میکنم نه حکم و داوری. این مسجد در یکی از محله های قدیمی واقع شده و در آنجا خانه ها به سبک قدیم به هم و پشت بام های خانه ها به هم متصل بود بطوریکه میشود از روی پشت بام به همه محله رفت. این جوان به بام مسجد رفت و از آنجا به طرف خانه های محله به راه افتاد. به اولین خانه که رسید دید تا زن در آن هست چشم خودش را پایین انداخت و شد و به خانه بعدی که رسید دید خالی هست اما بوی مطبوع از آن خانه میامد. وقتی آن بو به مشامش رسید از شدت گرسنگی انگار مانند یک ربا او را به طرف خودش جذب کرد. این خانه طبقه بود از پشت بام به روی بالکن و از آنجا به حیاط پرید. فورا خودش را به رساند سر دیگ را برداشت دید در آن های محشی (دلمه ای) قرار دارد ، یکی را برداشت و به گرسنگی به گرمی آن اهمیتی نداد ، گازی از آن گرفت تا می خواست آن را عقلش سر جایش برگشت و ایمانش بیدار شد. باخودش گفت : بر خدا. من طالب# علمم چگونه وارد منزل مردم شوم و دزدی کنم؟ از کار خودش کشید و پشیمان شد و کرد و بادمجان را به دیگ برگرداند و از همان طرف که آمده بود بازگشت وارد مسجد شد و در درس استاد حاضر شد در حالی که از شدت گرسنگی نمیتوانست استاد چه می گوید وقتی استاد از فارغ شد و مردم هم پراکنده شدند. یک# زنی کاملا پوشیده پیش آمد با شیخ گفتگویی کرد که او متوجه هایشان نشد. شیخ به اطرافش نگاهی انداخت و کسی را او نیافت. صدایش زد و گفت : تو هستی ؟ جوان گفت نه شیخ گفت : زن بگیری؟ جوان خاموش ماند. شیخ باز ادامه داد به من بگو میخواهی ازدواج کنی یا نه؟ جوان : پاسخ داد به خداوند که من# پول لقمه نانی ندارم چگونه ازدواج کنم؟ شیخ گفت : این زن آمده به من خبر داده که وفات کرده و در این شهر غریب و ناآشنا هست و کسی را ندارد و نه در اینجا و نه در دنیا به جز یک پیر کس دیگری ندارد و او را با خودش آورده و او اکنون درگوشه ای از این مسجد نشسته و این زن ی شوهرش و زندگی و اموالش را به ارث برده است. اکنون آمده ازدواج با مردی کرده تا شرعا همسرش و سرپرستش باشد تا از تنهایی و انسانهای در امان بماند. آیا حاضری او را به عقد خود در بیاوری؟ جوان گفت : و رو به آن زن کرد و گفت : آیا تو او را به شوهری خودت قبول داری؟ زن هم پاسخش بود. عموی زن دو شاهد را آورد و آنها را به یکدیگر در آورد و خودش به جای آن طلبه مهر زن را پرداخت و به زن گفت : دست شوهرت را بگیر. دستش را گرفت و او را به طرف خانه اش کرد. وقتی وارد منزلش شد از چهره اش برداشت. جوان از و جمال همسرش مبهوت ماند و متوجه آن خانه که شد دید همان خانه ای بود که شده بود زن از او پرسید : چیزی# میل داری برای خوردن؟ گفت : بله. پس سر دیگ را برداشت و را دید و گفت : عجیب است چه کسی به خانه وارد شده و از آن یگ گاز گرفته است؟ مرد به افتاد و قصه خودش را برای همسرش تعریف کرد. زن گفت : *این امانت داری و تقوای توست.* *از خوردن بادنجان حرام سرباز زدی خداوند تعالی خانه و صاحب خانه را حلال به تو بخشید.* *کسی که بخاطر خدا چیزی را کند و تقوا پیشه نماید* *خداوند تعالی در مقابل بهتری به او میکند.* *توبه تولدی دوباره* 🖤 @abalfazleeaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جادویی برای انتقال یک ویروس💀 🌿🌿🌿🌿🌿 یه ضرب المثل انگلیسی هست که میگه: You have to crawl before you can walk. قبل از راه رفتن باید رایاد گرفت. ✍این وسط اون کسایی گند میزنن به اسلام که میان خودشونو ی شبه به عنوان لیدر ومعرف مذهب معرفی میکنن... لطفا اول خیزید را یاد بگیرید🙏
(ص) فرمود : هر كه نماز را ترك كند خداى تعالى او را به پانزده 💐عقوبت مبتلا كند : شش عقوبت در دنيا و سه عقوبت نزديك مرگ و سه در قبر و سه در قيامت اما شش عقوبت در زمان حيات : 1- بى آبرو شود . 2- بركت از مالش برود . 3- عمر و ثروتش زياد نگردد . 4- خيراتش قبول حق نشود . 5- دعايش مستجاب نگردد . 6- دعاى شايستگان نصيب وى نشود . اما سه بلايى كه نزديك وفات به او مى رسد : 1- سكرات بر او شديد شود . 2- گرسنه از برود . 3- تشنگى از او رفع نشود . اما سه عقوبتى كه در قبر به وى رسد : 1- با درد و غم قرين باشد . 2- در تاريكى محض بسر برد . 3- تا قيامت در عذاب باشد . اما سه عقوبتى كه در قيامت به او رسد : 1- بر وى دشوار شود . 2- خداوند دشمن وى گردد و به او نظر رحمت نيندازد و او را دردناك رسد . 3- از همچون حيوان به وارد گردد و سپس با ذلّت و خوارى رهسپار شود. 🧡 @abalfazleeaam
❤️اباالفضلی‌ام‌افتخارمه❤️
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊 💞 قسمت #چهل_ونه ــ الو... ــ
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت (قسمت آخر) سه روز بود که از آن فاجعه ی هولناک می گذشت... و ما کوچکترین خبری از صالح نداشتیم. پدر جون حالش بد بود😥 و از فشار عصبی به حمله ی قلبی دچار شده بود و در بیمارستان بستری شد.🏥 علیرضا و سلما پابند بیمارستان شده بودند و من پابند زنگ خانه و تلفن. امیدم رفته رفته از دست می رفت.😢 خبرهای اینترنتی و اخبار شبکه های مختلف را دنبال می کردم و بیشتر بی قرار می شدم. خودم را آماده کرده بودم برای به غیر از خبر صالح😭 تمام وجودم لبریز از استرس و پریشانی بود و دلم معلق شده بود توی محفظه ی خالی قفسه ی سینه ام. حال بدی داشتم و حسی بدتر از بلاتکلیفی و انتظار را تا آن زمان حس نکرده بودم. "خدایا... سرگردانم... کجا باید دنبال صالحم بگردم.😥 دستم از همه جا کوتاهه... شوهرم تو کشور غریب معلوم نیست چه بلایی سرش اومده. خودت یه نظر بنداز به زندگیمون. تو رو به همون اماکن مقدس قسم...😭😔 بمیرم برا دلای منتظر شهدای گمنام😭" با سلما تماس گرفتم و جویای احوال پدر جون شدم. خدا را شکر خطر رفع شده بود اما هنوز به استراحت و بستری در بیمارستان احتیاج داشت. زهرا بانو و باباهم بلاتکلیف بودند. آنها هم نمی دانستند چه کاری از دستشان بر می آید. یک لحظه مرا تنها نمی گذاشتند و با سکوتشان تمام نگرانی دلشان را به رخ می کشیدند. یکی از حاجیان محله مان که قرار بود فردا بازگردد.. شهید شده بود😭 بنر های خوش آمدگویی رادرآوردند و بنرهای مشکی تسلیت را جایگزین کردند.😰 دلم ریش می شد از دیدن این ظلم و نامردی😭 با مسئول کاروان صالح مدام تماس می گرفتم. خجالت می کشیدم اما چاره چه بود؟ 😣او هم از من خجالت زده بود و هر بار به زبانی و حالی خراب به من جواب می داد و می گفت که متاسفانه هیچ خبری از صالح ندارد.. عصر بود که با حاج آقا عظیمی تماس گرفتم. فکر می کنم شماره را می شناخت بس که زنگ زده بودم😢 بلافاصله جواب داد و با صدایی متفاوت از تماس های قبلی گفت: ــ سلام خواهرم. مژده بده دلم ضعف رفت و دستم را به گوشه ی دیوار تکیه دادم. ــ خبری از صالحم شده؟😍😭 ــ بله خواهرم. بدونید که خدا رو شکر زنده س... صدای گریه ام😭 توی گوشی پیچید و زهرا بانو و بابا را پای تلفن کشاند. همانجا نشستم و زار زدم و خدا را شکر گفتم. ــ خواهرم خودتونو اذیت نکنید. نگران نباشید توی بیمارستان بستری شده. حالش الان خوبه. خدا بهش رحم کرده وگرنه دو نفر از همون جمع متاسفانه شهید شدن.😞 صدای گریه و بغضم با هم ترکیب شده بود. ــ می تونم باهاش حرف بزنم؟ تو رو خدا حاج آقا... کنیزی تونو می کنم. حالش خوبه؟😭😩 ــ این حرفو نزنید خواهر... چشم... من برم بیمارستان تماس می گیرم. تا یه ساعت دیگه منتظر باشید. الحمدلله زنده س. کمی صورتش کبوده و دنده هاش شکسته... من زنگ می زنم. منتظرم باشید. تماس که قطع شد همانجا سجده ی شکر به جا آوردم. یک ساعت انتظار کشنده به بدترین نحو ممکن تمام شد و صدای زنگ تلفن سکوت خانه را شکست. گوشی را با تردید برداشتم. ــ اَ... الو...😥 صدای گرفته ی صالحم خون منجمد در رگهایم را آب کرد.😍😢 ــ الو... مهدیه ی من😷😍 "الهی... صد هزار مرتبه شکرت😭😭😭" دلتون شاد و لبتون خندون... سپاس از همراهیتون.☺️ 💞پایان😊💞 🖇نویسنده👈 ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬ @abalfazleeaam🇮🇷 ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬
❤️ 🔥 انسان با سه چیز میشود: 1- نامِ بزرگ 2- خانهِٔ بزرگ 3- لباسِ فاخر ⚰ اماااا افسوس که بعد از : 1- نامش... مرحوم 2- خانه اش ...قبر 3- لباسش ... کفن بر چرخِ فلک مَناز که کَمَر شِکَن است بررنگِ لباس مَناز که آخر .. کفن است مغرور مشو که زندگی چند روز است در زیرِ زمین شاه و گدا یک رَقَم است. @Abalfazleeaam
✨✨🍃🌹🍃✨✨ از فرمایشات گهر بار امیر مؤمنان در حکمتهای : ✨🌹 ⚠️ ‏از کسانی نباش که: به خاطر کثرت خویش، از می ترسد ولی با این حال هم برای ترک گناهان و اشتباهات خود نمی کند. ✨🌹 🔅لَا تَكُن مِمَّن يَكْرَهُ الْمَوْتَ لِكَثْرَةِ ذُنُوبِهِ وَ يُقِيمُ عَلَى مَا يَكْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ./٨ _______ ⚠️ ‏از کسانی نباش که: اگر بيمار شود می گردد، و اگر تندرست باشد ، سرگرم می شود. ✨🌹 🔅لَا تَكُن مِمَّن إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لَاهِياً./٩ 🥀 @Abalfazleeaam
💥 زندگے مثل جلسه‌ امتحان است. بارها غلط مینویسـیم، پاک میکنیم، و دوباره غلط مینویسـیم. غافل از اینکہ ناگہان فریاد میزند: برگه ها بالا..!❌💡 اللهم عجل لولیک الفرج @abalfazleeaam
🍀 🍀 🔥معرفی چند کانال بسیار پرکاربرد در پیام رسان ایتا {تبادلات لیستی } ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴تعدادصلوات موردنظرروبه گروه زیربفرستید 📿🌸 eitaa.com/joinchat/1608187940Ccb69ba07b6 ؟👆 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ◆احیاء عند ربهم.. زندگی با خدا اهل بیت شهیدا، پشیمون نمیشی بیآاا eitaa.com/joinchat/3490644001C498de5e25e ◆نوای ماندگارمرحوم آسیدجوادذاکر http://eitaa.com/joinchat/391380995Cc914948e8a ◆اباالفضلی ام افتخارمه eitaa.com/joinchat/2669150222C7a6f0e9435 ◆پوشاک شیک وارزون با ارسال رایگان کد مرسوله eitaa.com/joinchat/3587637297Cc96c9001ca ◆از گـــنـــاه تـــا تـــوبـــه eitaa.com/joinchat/3017080947C43562be84f ◆اخبار فوری 20.30 اخبار ایران eitaa.com/joinchat/937230449Cc2605f7271 ◆رفیق‌شهیدم♡سردارقلبم http://eitaa.com/joinchat/440336418C923edad638 ◆دختـࢪان بـهشتـے https://eitaa.com/joinchat/668991622C52854a8484 ◆نمدعشق با آموزش رایگان https://eitaa.com/joinchat/314441729C44c449a6d1 ◆ارزانترین پوشاک کودک و مادر ارسال رایگان و کد مرسوله eitaa.com/joinchat/1888813075C154c4cbef5 ◆سردار حاج قاسم https://eitaa.com/joinchat/347734140C13f30d08c1 ◆آتلیه آنلاین ریحانه(کار در منزل) https://eitaa.com/joinchat/1782448271C42f00d547f خبر بدون سانسور https://eitaa.com/joinchat/2902458370Cc2afba95b8 ◆خیاطی آسان https://eitaa.com/joinchat/1211236479Cc34f53dc6c ◆کانال شعر زیبا https://eitaa.com/joinchat/291176566C5b2b957abf ◆تَهذیبِ نَفْس eitaa.com/joinchat/3243507833Cdc73dda6ee ◆کانال مدل (کلی ایده ومدل خفن) https://eitaa.com/joinchat/4134600785Cdb2f983bcd ◆- 「 و مـ‍‌ت‍‌ـ‍‌‌ن هـٰ‌‍اے مذهبـی」 eitaa.com/joinchat/4198367323C6b32bfc151 ◆مداحی و کلیپ کده مذهبی eitaa.com/joinchat/2217869376Cc902ad0e09 ◆برنامه خودسازی+پاسخ به سوالات کاربردی eitaa.com/joinchat/2647130230C4178443be9 مخملی eitaa.com/joinchat/513998898Ce946efdd0d مـــجرب شیخ نخـــودکی(ره) eitaa.com/joinchat/1860829300C749bfae07a ▰▰▰▰▰▰▰▰▰▰▰▰▰ ◾▒▒◾▒▒◾▒▒◾▒▒◾ 🌹❣ 👇 🔴🔴 که انسان بعد از می‌کند و در ذکر شده است 🗨🗨eitaa.com/joinchat/1362690062C752fb4e28d 💢《همراه با👇↪️هدیه‌جوایزنقدی》⤴️ ▰▰▰▰▰▰▰▰▰▰▰▰▰ ◾▒▒◾▒▒◾▒▒◾▒▒◾ برای‌شرڪت‌درتبادلات ڪلیڪ‌ڪنید👈 @tab_313 جایگاه‌لیست