eitaa logo
عمو روحانی (همدان)
4.2هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
3.8هزار ویدیو
1.1هزار فایل
🔴 مرجع محتوای تربیت دینی کودک و نوجوان 🟢 هماهنگی جهت اجرای برنامه سراسر کشور https://eitaa.com/abbas136130 🟡 09191536243
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی داستان امروز: 💭 یک نفر اهسته تق تق به در زد، اُم سلمه، همسر پیامبر(ص) 🌟 به طرف دررفت با خودش گفت: یعنی کیست که این موقع که روز این هم توی این گرما در میزند حتما با پیامبر (ص)🌟 کار دارد، هرکه هست باید بگویم پیامبر تازه خوابیده😴، برو یک وقت دیگر بیا! اُم سلمه سرش را نزدیک در برد و پرسید: کیستی⁉️ صدای شیرین و کودکانه حسین🌟 را از پشت در شنید او میخواست پدربزرگش را ببیند.😇 اُم سلمه در را بازکرد، حسین🌟 وارد حیاط شد؛ اُم سلمه با شوق جلوی او زانو زد ، دست بر موهای نرمش کشید و گفت: سلام عزیزم، فدایت شوم!بعد حسین را بوسید😘 اُم سلمه دست کوچک حسین را گرفت و به اتاق برد و گفت: روی این تشکچه بشین ، تو مهمان کوچولوی عزیز ما هستی! 🌸همین جا باش تا برایت خوراکی بیاورم!☺️ حسین دوباره سراغ پدربزرگ را گرفت ، اُم سلمه گفت: عزیزم! پدربزرگ تازه خوابیده😴، صبر کن تا بیدار شود. بعد رفت تا برایش خوراکی بیاورد. حسین دلش برای پدر بزرگ یک ذره شده بود ❣ دلش طاقت نیاورد، همین که اُم سلمه رفت از جایش بلند شد ، و به سوی اتاق دیگر رفت . در اتاق را اهسته باز کرد. پدربزرگ را دید. او گوشه اتاق خوابیده😴 بود، نزدیک تر رفت و کنار پدر بزرگ نشست، پدربزرگ ارام نفس می کشید. پدر بزرگ اهسته چشم باز کرد با دیدن نوه اش لبخند زد، دست دراز کرد او را گرفت و روی سینه اش نشاند، چند بار بوسش😘 کرد و بعد قلقلکش داد.😀 صدای خنده های حسین 🌟بلند شد. اُم سلمه با یک ظرف سیب 🍎و کشمش به اتاق امد ، حسین علیه السلام نبود، در اتاق پیامبر باز بود، خنده های حسین🌟 را شنید ، وارد اتاق شد. پیامبر (ص) نشست و حسین را روی زانویش نشاند . اُم سلمه ظرف سیب 🍎و کشمش را جلوی پیامبر و مهمان کوچکش گذاشت. خم شد و یک بوس😘 محکم از حسین گرفت و گفت: اخ... این پسر چقدر خوشمزه است❤️! بعد رو به پیامبر کرد و گفت: ببخشید دلم نیامد در را به رویش باز نکنم، او هم برای دیدنت بی تابی میکرد.😊 پیامبر خندید و با خنده اش به او فهماند که کار خوبی کرده است، بعد سیب🍎 را از ظرف برداشت نصف کرد، نصفش را برای خودش و نصفش را به حسین 🌟داد. @abbas88