مسک179.pdf
2.35M
هفته نامه فرهنگی اخلاقی مِسک
دانشگاهیان کشور
شماره ۱۷۹
با مطالبی مختصر ، مفید و با ارزش
┄┅═✧✨💠✨✧═┅┄
💢 تلنگرانه
مسک187.pdf
1.71M
هفته نامه فرهنگی اخلاقی مِسک
دانشگاهیان کشور
شماره ۱۸۷
با مطالبی مختصر ، مفید و با ارزش
┄┅═✧✨💠✨✧═┅┄
💢 تلنگرانه
May 11
مسک191.pdf
3.02M
هفته نامه فرهنگی اخلاقی مِسک
دانشگاهیان کشور
شماره ۱۹۱
با مطالبی مختصر ، مفید و با ارزش
┄┅═✧✨💠✨✧═┅┄
💢 تلنگرانه
مسک195.pdf
2.22M
هفته نامه فرهنگی اخلاقی مِسک
دانشگاهیان کشور
شماره ۱۹۵
با مطالبی مختصر ، مفید و با ارزش
┄┅═✧✨💠✨✧═┅┄
💢 تلنگرانه
مسک198.pdf
2.44M
هفته نامه فرهنگی اخلاقی مِسک
دانشگاهیان کشور
شماره ۱۹۸
با مطالبی مختصر ، مفید و با ارزش
┄┅═✧✨💠✨✧═┅┄
💢 تلنگرانه
سلام
عیدتان مبعث بر شما مبارک
✨✨✨🌹🌹🌹🎉🎉🎉
یک خاطره صلواتی باحال دارم براتون تعریف کنم؟!
به احتمال زیاد موافق باشید ☺️☺️
به شرطی که با هر «صلوات» ی که می بینید صلوات بفرستید☺️😉
حیف نیست امروز از صلوات فرستادن دریغ بورزیم!!
😍😍 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 😍😍
سال ۸۲ بود و دانشجوی کرمان بودم!
خیابان باقدرت کنار مسجد شهدا که بانی آن شهید حاج محمد باقدرت جوپاری بود، مستاجر بودم! به احتمال زیاد که این شهید عزیز را می شناسید! شهیدی که در فتنه رژیم پهلوی در مسجد جامع کرمان و به آتش کشیدن آن در حال و هوای انقلاب بزرگ اسلامی شهید شد!
خب اولین صلوات را نثار این شهید و همه شهدای تاریخ بنمایید! ☺️
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اگر که این شهید را نمی شناختند جریمه تان دو صلوات است ! ☺️😆😝
برویم سراغ خاطره « خانم صلواتی»! 😍😍
جمعه بود، از خانه مستأجری دانشجویی زدم بیرون و روانه نماز جمعه شدم. ایستگاه خیابان باقدرت سوار خط واحد شدم!
یک کاغذ سفید نواری با دایره ای آبی در وسطش و دو خط آبی منشعب شده از این طرف تا آن طرفش کشیده شده بود و قیمت ۲۵۰ ریال داشت به عنوان بلیط گذاشتم کف دست راننده خط واحد! او هم پاره اش کرد و انداختنش درپلاستک چسبانده شده به بغل فرمان که پر از بلیط های پاره شده بود!
صندلی های آقایان پر بود و ایستادم وسط خط واحد!
پیرمردها و پیرزنهای زیادی تسبیح به دست در حال صلوات فرستادن بودند! این را از تسبیح های در دستانشان می شد فهمید! تسبیح های گِلی کربلایی که بعضی هاشون از چرک به سمت سیاهی رفته بودند!
البته غلبه جمعیتی داخل اتوبوس به پیرها بود و این وسط میانسالها و جوانهای کمی نبودند که بعضی های آنها در حال ذکر و صلوات فرستادن بودند!
ایستگاه بعدی گلدشت بود که سرِ سهِ راهی باقدرت و خیابان گلدشت قرار داشت. چند نفر سوار شدند. بین آنها پیرزنی بود که موج انرژی اش همزمان با سوار شدن جو ساکت و آرام خط واحد را به هم ریخت!
سلام بلندی به هم قطاری های هر هفته ای نماز جمعه ایِ اش کرد و رفت کنار دیواره اتوبوس ایستاد و با دستی که در آن تسبیح بود، میله وسط اتوبوس خط واحد را گرفت!
-« جهت سلامتی آقا امام زمان صلوات بفرست»
در جواب این درخواست صلواتش همگی صلوات بلندی را فرستادند!
-«تعجیل در ظهور آقا صاحب الزمان بلندتر صلوات بفرست»
صدای صلوات جمعیت کمی بیشتر از صلوات قبلی به گوش رسید.
┄┅═✧✨💠✨✧═┅┄
💢 تلنگرانه
بخش دوم خاطره « خانم صلواتی»
« شادی قلب مادر حضرت مهدی حضرت نرجس خاتون صلوات بفرست»
حس کردم بلندی صلوات جمعیت کمی کمتر از صلوات های قبلی شد.
- « نشود لال به هنگام ممات
هر زبانی که فرستد به محمد صلوات»
ـ « خوشحال کن امیرالمومنین علی علیه السلام را با صلوات»
ـ « بر خیر النسا حضرت زهرا صلوات»
سمت و سوی صلوات هایش ائمه اطهار شده بود و به ترتیب برای آن بزرگواران درخواست صلوات می داد.
ـ «بر حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشت صلوات »
ـ «بزودی زیارت کربلا بروی صلوات بفرست»
ـ « دیدن مکه و مدینه و حج نصیبت شود صلوات »
حس کردم بعضی ها دارند غرولند می کنند ولی گوش خانم صلواتی اتوبوس ما انگار نمی شنید!
ـ « بر فخر زنان زینب کبری صلوات»
«بر سید ساجدین صلوات »
« صلوات بعدی را هدیه بده به باقرالعلوم»
« بر رییس مذهب امام صادق صلوات »
اتوبوس از چهارراه احمدی، مرکز و قلب شهر کرمان رد شده بود و صدای صلوات نمازگزاران جمعه داخل اتوبوس بتدریج کم و کم تر شد ، به حدی که خانم صلواتی فقط صدای خود را می شنید!
انگار مسافران دوست داشتند در دلشان به صلوات فرستادن ادامه دهند تا توسط خانم صلواتی برای گفتن سید الاذکار هل داده شوند!
آخرین صلوات برای ائمه اطهار را این گونه درخواست کرد؛
- بر جذبه ی هر نگاه مهدی صلوات
سمت و سوی صلوات ها رفت به سمت درخواست های و حاجت های مسافران و مردم؛
-«برای سلامتی خودتون و خانواده تون صلوات بفرست»
ـ « طول و عمر بزرگتر ها و پدر و مادرها صلوات بفرست»
ـ « سلامتی راننده محترم و همه راننده ها و خانواده هاشون صلوات بفرست»
-«برای برآورده شدن حاجات خودتون صلوات»
ـ« شادی روح رفتگان صلوات بفرست»
ـ « یادم رفت، شهدا خیلی به گردن ما حق دارند: شادی روح همه شهدای تاریخ صلوات بفرست»
ـ «قلب امام خمینی عزیزمون شاد بشه صلوات»
ـ« صلوات بعدی را برای سلامتی رهبر فرزانه مان ختم کن»
ـ « جهت پیدا شدن کار برای گل پسرهامون صلوات »
-« برای این بعد از کار به خواستگاری بروند صلوات »
- « برای این که دخترانمون زودتر جواب خواستگار را بدند صلوات »
-« جهیزیه دختر خانمهای نازمون جور شود صلوات»
او که متوجه شده بود که دیگر کسی در جواب درخواست صلواتهایش کسی صلوات بلند نمی فرستد و اگر هم بفرستند در دلشان است، سعی می کرد کمی شوخی و طنز هم قاطی جملاتش کند، تا خیلی رو اعصاب نباشد و هم جماعت صلوات بفرستند!! اما از چهره مسافران کمی عصبانیت را میشد خواند!
به نظر میومد که جمله برای درخواست صلوات کم آورده و نگاهش به هر سمتی می چرخید و با دیدن بعضی چیزها جمله ای می گفت. مثلا مرد معتادی در حال عبور از خیابان بود و گفت؛
ـ« جوونانمون معتاد نشن صلوات »
ـ « مغازه دارها کاسبی شون بچرخه و جنس ها را گرون نَدن، صلوات »
گلوی خانم صلواتی به خش خش افتاده بود و شاید تشنه بود،ولی به نظر محال بود، کم بیاورد!
صدای های پچ پچ و گپ زدن های جمعیت بیشتر شده بود و متلک ها هم تا حالا کارگر نشده بود و او کوتاه بیا نبود!
قبل از میدان باغ ملی چشمش به بیمارستان باهنر افتاد!
- « شفای همه بیماران صلوات بفرست»
آهی کشید و گفت:« برای این که آخرین صلوات من باشد صلوات بفرست»
این بار مرد و زن همراهی کردند و صلوات بلندی فرستادند! خیلی بلند ، میشد آن را بلندترین صلوات اتوبوس لقب داد! بعضی ها این قدر تُن صدایشان را بالا بردند که با بلندی آن، اعتراض گونه بگویند؛ دیگه بس کن! بَسه صلوات! بشین سرجات به خودت استراحت بده!😂😂
دو دقیقه ای آروم شده بود،اتوبوس خط واحد به مقصد نزدیک می شد. تا مصلای راهی نمانده بود.
چشمش به مجسمه بسیجی آر پی جی به دوش وسط میدان بسیج افتاد ؛
- « حیفه که برای سلامتی بسیجی ها مملکت صلوات نفرستید»
به مصلا رسیدیم آخرین حربه اش را بکار برد و گفت؛
«ان شالله نماز جمعتون قبول باشه آخرین صلوات را بفرست!»
به امید آن که از این خاطره خسته نشده باشید صلوات بفرست ☺️☺️
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
┄┅═✧✨💠✨✧═┅┄
💢 تلنگرانه