از پیامی که دیده نشد تا
سینهای که سنگین شد و
جگری که سوخت!
روز سه شنبه ۲۵ ام پیام داد که مقالات فلان همایش را درباره مردمسالاری میتوانی پیگیری کنی، دریافت کنیم...عادت داشتم کارهای سید را جزو اولویتها قرار دهم...سریع پیگیری کردم...عصر پاسخ را داده بودم و خوشحال که زود کار به نتیجه رسید....تشکر گرمی کرد....
شب ۲۶ام در گروه جمع و جور و دوستداشتنی «واحد رصد» پیامی را از جوانی که تازه بار مسؤلیت برداشته، دیدم..خود سید پیام را بازارسال کرده بود...پیامی مربوط به فاصله «واقعیت و آرمان» و خون دل خوردن...همین پیام را حوالی ساعت ۱۰ شب برای خودش بازارسال کردم و چیزی زیرش نوشتم....سید چند دقیقهای از اول روز ۲۷ام نگذشته بود که پرسیده بود چه باید کرد؟ ....من پیامش را ندیدم....روز بعد اولین پیامی که جواب دادم حوالی ساعت ۱۱ صبح پیام سید بود، بیخبر از همه جا که دیگر این پیام هیچوقت دیده نخواهد شد....آن طرف خط دیگر سیدی حضور ندارد!....دقایقی نگذشته بود یکی از دوستان مشترک با صدایی غمبار احوالم را پرسید و وقتی پرسیدم چه شده چیزی نگفت و ارجاع داد به گروههای مشترک...گروهها را باز کردم... شوکه شدم....گیج شدم...نمیخواستم باور کنم....
به دوستی مشترک در مجموعه فتوت زنگ زدم... جز گریه در دو طرف خط چیزی کمک نمیکرد....
در مسیر به خلأ نبودن سید در جبهه انقلاب و مجموعه فتوت و استادی که همراه و دلسوز بیادعایش را از دست داده است فکر میکردم...
محل کار رفتم...عزیزی، پیام تسلیت درگذشت سید را برای مشورت نشانم داد؛ پیام عکس سید را داشت.. جواب دادم: چه میخواهی بگویم؟! بگویم خوب است!....
به مناسبت کاری پیامی از پیامهای حضرت آقا را خواندم... فرموده بودند....۲۰۰ نفر کم است و دوباره یاد سید....
جلسه با یاد سید شروع شد ولی این کفاف نمیداد....تحمل نکردم...صحبت کردم و گفتم این جلسه را با اتکای دو مطلب تحمل میکنم والا در این شرائط نمیشد وارد جلسه شد... اول آنکه اگر سید را رزمنده انقلاب میدانیم و سید خود را در میدان جنگ فکری و شناختی و پیشبرد انقلاب در مقابل کفر و استکبار میدید، همانگونه که با شهادت رزمندگان در دفاع مقدس غم بر همرزمانشان مستولی میشد اما همرزمان، خود را موظف میدیدند راه را محکمتر بروند، پرچم را برگیرند و نگذارند پرچم شهید روی زمین بیفتد، اکنون ما هم با تمام وجود و با تقدیم تمام آنات این جلسه به همرزمی که آسمانی شده است امیدواریم لیاقت حمل پرچم او را داشته باشیم...دیگر اینکه او دغدغه عرضه فکر در قالب فرآوری شده و فاخر را داشت، اینک موضوع جلسه ما همین است...و اضافه کردم ملامت نکنید اگر میگویم جنس غم و خبر درگذشت سید از همان جنس غم و درگذشت شهید عزیزمان حاج قاسم است...من هنوز خود را مثل همه ملت داغدار حاج قاسم میدانم ولی داغ سید هم داغ سربازی از سربازان انقلاب در جبهه فکر و اندیشه انقلابی است.....برگشتم بیانات آقا را درباره ضرورت تولید فکر و محصول فاخر خواندم...
دوستان یکییکی بهتزده زنگ میزدند... حالِ برخی را شاید محسوستر میفهمیدم...عزیزی مصاحبههایی را برای بحث وظائف حوزویان در پیگیری بیانیه گام دوم ساز کرده بود...چند شب قبلش با سید مصاحبه کرده بود و به من از مصاحبه خوب سید بازخوردی توأم با اعجاب از این نسل جدید حوزوی داده بود...او از قبل خیلی سید را نمیشناخت اما در همان مصاحبه، سید دلش را برده بود...حالا زنگ زده بود تسلیت بگوید و پیجوی مراسمات باشد... بهت و ناراحتیاش را میفهمیدم...
دیگری زنگ زد....دیدم وقتی من با خود گفته بودم سینه و قلبم با این غم سنگین شده است....او تعبیر دقیقتری به کار میبرد.... گفت: جگرم سوخت...جگرمان سوخت!
سید با رفتنت جگرمان را سوزاندی!
داغدارت هستیم، امیدواریم میراثدار پرچم غیرت و حرارت فکر و قلمت و کلامت در پشتیبانی از انقلاب و رهبر باشیم.
@abbas_heidaripour
مجتبی عرب:
بسم الله
یکی از عزیزترینها پر کشید.
از همان نسلی از دانشگاه که دوستش داشتی.
هشتاد و هفتیهای عجیب و غریب شریف.
حالا که حوزه آمده بود و تحت تربیت یک مربی حقیقی و یک استاد بینظیر مثل استاد فلاح قد کشیده بود؛ گلولهای بود از اندیشه و نخبگی و رنج...
با همان برادری کردنهایش، همان که خوی او بود.
بعضیها به وقت برادری، مادری هم میکنند، خواهری هم میکنند ، پدر هم هستند. این سید اولاد نبی، این داغ بر دل نشستهٔ ما از آنها بود.
وسط خستگیهایش هوای خستگی تو را داشت. مراقب بود فلان دم نوش را بخوری، فلان خوراکی جذاب که هیچکس در بحبوحه کار سنگین و نفس بر مردانه به فکرش هم نمیرسد را بگیرد تا بگوید: ببین من حواسم به تو هم هست؛ و همان موقع هم فراموش نکند با آن خوی قشنگ کویری و یزدیاش، برای دل ندادن به خوشبینی دیگر برادرانت سرت فریاد دغدغه بکشد و از جگر برای دغدغههای انقلاب بسوزد و حرارتش یخ بی دغدغگیها را بسوزاند از شرم.
او همه جایی که باید میبود، بود.
همیشه خیالت راحت بود که کسی به نام سید مصطفی هست.
کم آوردی او را داری،
به وقت سختی او را داری،
جایی که هرکسی نمیفهمد دردت چیست و کمکی نیست یکی از آنها که هست.
حالا او رفته...
بدون مقدمه
با یک خبر آرام
در همان راه همیشگی زیارت.
او آدابدان زیارت بود از همان دانشجویی و کربلاهایی که رفتیم را در خاطرم ثابت کرده تا همین زیارتهای مکرر حضرت سلطان.
حالا به آغوش درستی رفت، زمان درستی رفت.
مشکل از ماست
مشکل از زمان ماست که هر روز زمان بیکسیتر میرسد.
او کارش درست بود
خریدار او هم کارش درستتر.
مشکل جگر ماست که نمیفهمد،
جای خالیش را که پر میکند.
جای خالیش را که پر میکند؟
نمیدانم!
و این یعنی همان ثلمه (:رخنه)
از همان صبح به استاد فلاح فکر میکنم، میدانم کوه مربی توحیدی استوارتر از تکانههایی چنین است،
اما سید هم با تواضع میدوید این گنج وجود استاد محجور نماند، بیشتر بشناسند، بیشتر پخش شود... و از همان صبح شور جای خالی پر شور اویم
همین امروز از همان نسلهای دوست داشتنی که طلبه شدند
خبر به دنیا آمدن فرزند یکی آمد،
و خبر ازدواج یکی دیگر از عزیزترینها بعد دورانی از سختی.
و من در فکر دنیا، که دقیقا همینقدر معلق است و کوتاه.
بین داغی جگرسوز تا شادی از عمق جان شکرساز
و با همین فاصله و تعاقب مسخره...
تا به تو بگوید به کدامش دل بستی تا بیایی و بگویی آآه... شکر و شادیش آید
و تا بیایی و شاد شوی آهی تمام وجودت را میسوزاند.
و این حکایت همه آن چیزیست که من و تو به آن دلبسته شدیم،
و هیهات از ذلت زندگی بی نورانیت سربازی.
«خدایا شهادت میدهم به وجود سراسر دلسوزش
به وجود سراسر دغدغه و دردش
به وجود سراسر اخوتش
به وجود سراسر تواضعش»
🖋به قلم حجتالاسلام والمسلمین مجتبی عرب
طلایی:
سید مصطفی، سید عزیز ما
الان که در حرم حضرت رضا (ع) نشستم، دارم تصاویری که از قبل ظهر، که خبر بر سرم آوار شد، جلوی چشمم رژه میرود را مرور می کنم و آه می کشم. اخ فی الله از دست دادنش سخت است.
رفاقتمان که از همان سال ۸۷ در خوابگاه شهید روشن شروع شد، اما احتمالا اولین گعده جدی ما در اتاق واحد ما بود، قرار بود من که مثلا مسئول ورودی های آن سال بودم، با بچه های سال اولی انقلابی که پایه کار بودند صحبت کنم. اولین گزینه در بین خوابگاهی ها سید مصطفی بود. اصلا نیازی به صحبت نداشت. پر شور بود و فهمیده. خیلی زود سید از فعالان انقلابی دانشگاه شد. خدا رحمتش کند.
سید اما بسیار رفیق باز هم بود. با اینکه من بعد از آمدن به حوزه ارتباطم با دانشگاه کم شده بود، سید اما با ۱۰-۱۵ تا از دوستان تا شمال آمده بود تا در مراسم عقد ما شرکت کند. در آن جمع که با همه رفاقت دیرین تری داشتیم، سید شد همراه من و ساقدوش داماد. خدا رحمتش کند، خیلی رفیق دوست داشتنی بود.
حوزه که آمد، به سرعت طلبگی اش با استاد فلاح عزیز پیوند خورد. سید تقریبا در کانون اندیشه جریانی طلبگی قرار گرفت که انقلابی بود و متعهد به مکتب فلسفی عرفانی حضرت امام راحل.
سید اما در کنار ویژگی های طلاب انقلابی، چند خصلت منحصره داشت که به طرز جالبی با سلامت نفس در کنار هم جمع کرده بود
اول اینکه سید خیط اخوت جمع متکثری بود. یکی از کارهای خودش را حلقه وصل جمع های مختلف با سلیقه های متکثری تعریف کرده بود که باید به زور کنار هم قرارشان داد. اما این ارتباطات زیاد را وسیله ارتقای مادی خودش قرار نداد، در حالی که برای مثل اویی، کار بسیار راحتی بود. خدا رحمتش کند، خیلی دوست داشتنی بود، اما دوستی را سعی میکرد فی الله باشد، محبت را خرج دنیایش نکرد.
دوم اینکه خودش را وقف اساتیدش کرد تا ظرفیت بالقوه اندیشه ای و راهبردی آن سروران بالفعل شود. برای خودش برعکس خیلی از ماها، دم و دستگاه مستقلی راه نینداخت، و میدانم در این راه خیلی هم سختی کشید، چون خودش را در موقف سختی تعریف کرده بود. غیر از منش استاد فلاح برای عدم مطرح کردن خودشان، مکافات آن بود که سید میخواست کمک کند آن هسته اندیشه ای استاد که متصل به تراث است را بشکافد و تیزش کند. برای این کار به در و دیوار میزد. برای این کار گستره وسیعی از موضوعات را مطالعه میکرد تا امتدادهای آن اندیشه را استخراج کند. جد و جهدی داشت تا بر سطور معرفت انقلابی بیفزاید و با مواجهه دادن اندیشه با چالش های تمدنی، به سمت پاسخ های عینی تر برود. جلسات متعددی داشتیم تا بفهمیم این پدیده انقلاب اسلام دقیقا چه نسبتی با اندیشه قیام لله داشت. خدا رحمتش کند. خیلی دوست داشتنی بود. محبت الهی را میخواست به سهم خودش، وضوح بیشتری بدهد. تکلیف این حب و بغض الهی باید با مقوله های تمدنی و اجتماعی دور و بر ما مشخص بشود.
سید ما با قیام لله حضرت امام که آشنا شده بود، از یقظه رسیده بود به قیام. تلاشش این بود که آن شور و شعور قیام لله را با هم جمع کند. اول فکر میکردم از سادات موسوی است. احتمال میدادم شب شهادت جدش، میهمان حضرت باب الحوائج شده. بعد که فهمیدم حسنی است، این شوق شعله ورش بیشتر برایم جلوه کرد. خدا رحمتش کند، خیلی دوست داشتنی بود. به قول خودش شغله الانقلاب بود، نه شغله فی الانقلاب. انقلاب خمینی به همه ی جان آدمها میزند، اگر ابعادش را پذیرا باشند.
خدا رحمتش کند، حقیقتا دوست داشتنی بود. با خود خمینی محشور شود، با حضرت رسول (ص) محشور شود.
اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا
اللهم اجعله فی اعلی علیین مع محمد نبیک و آله الطیبین الطاهرین
🖋به قلم فاضل حوزوی محمد طلایی
💬 #پیام_تسلیت
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
اِنَّا لله وَ اِنَّا اِلَیهِ رَاجِعُون
▪️ پر کشیدن سید عزیزمان، #سیّد_مصطفی_مدرس را که شاخصه کاملش، ولایی بودن محض وخوش فکری و به وقت در صحنه بودن او بود را، به همه دوستان ولایی تسلیت عرض میکنم.
▪️ او که خوش درخشید و رو به بالیدن و رشد سریع بود و حلقه های دوستان مختلف را به هم متصل میکرد، انشاءالله تحت ولایت باب الحوائج به همه کمالات برسد.
▪️ طوبی لَه که از هم و غم دنیا و دار غرور آسوده و خلاص شد و در جوار امن رحمت الهی آرام گرفت.
✍🏻 محمدرضا عابدینی
🗓 ۲۷ بهمن ۱۴۰۱ ه.ش
✅ مرکزتنظیمونشرآثاراستادعابدینی
🌐 TAMHIS.IR | @Abedini
🔰 پیام تسلیت
▪️در پی ارتحال فاضل ارجمند حجةالاسلام و المسلمین سید مصطفی مدرس مصلی رحمةاللهعلیه، حضرت آیتالله استاد یزدانپناه پیام تسلیتی صادر کردند. متن پیام به شرح ذیل است؛
بسم الله الرحمن الرحیم
انّا لله و انّا الیه راجعون
با کمال تأثر و تألم امروز با خبر شدیم که فاضل ارجمند حجةالاسلام والمسلمین #سید_مصطفی_مدرس_مصلی به دیار باقی شتافت.
این دوست عزیز سفرکرده از سر بصیرت پای در حوزه علمیه گذاشت و با جدیت مسیر علمی و سنت معقول را برای تحکیم پایههای انقلاب پی گرفت.
وی ضرورت بسط معنویت و دیانت را در ساحت تمدنی بهحقیقت باور داشت و انقلاب را ارمغانی الهی برای زمینهسازی ظهور بقیه الله اعظم عجلاللهتعالیفرجه میدانست. از اینرو با تمام وجود خود را وقف اندیشههای اجتماعی و تمدنیِ دین و انقلاب و رهبر حکیم و فرزانه کرد.
ضایعۀ ارتحال این عزیز گرانقدر را خدمت خانواده گرامیش و دوستان و طلاب انقلابی و مؤسسه فرهنگ و تمدن توحیدی تسلیت و تعزیت عرض مینمایم .
از خداوند منّان علوّ درجاتش را خواهانم. انشاءالله عنایت ویژۀ امام رئوف علیهالسلام بدرقه راهش باشد.
سید یدالله یزدانپناه
۱۴۰۱/۱۱/۲۷
#تسلیت
#استاد_یزدان_پناه
—---—
🇮🇷 مؤسسه فرهنگ و تمدن توحیدی
🔗http://eitaa.com/joinchat/1134034961Cd9295a37ac
🔷پیام تسلیت دستیار محترم ریاست جمهوری در پی رحلت حجت الاسلام سید مصطفی مدرس مصلی
انالله و انا الیه راجعون
رحلت طلبهی مجاهد، اندیشمند فاضل و مروج جوان مکتب امام؛ «مرحوم حجتالاسلام سیدمصطفی مدرس مصلی» ضایعهای بود جانسوز بر جان و دل همهی همرزمان و دوستان و مریدان مکتب انقلاب اسلامی.
دانشمندی که علیرغم جوانی با جد و جهد هم در عرصه دانشگاه و هم حوزه، خوش درخشید و دردمندی او برای اسلام و انقلاب اسلامی زبانزد همهی یاران بود.
در دههی اخیر تلاشهای ایشان برای راهاندازی دورههای مکتب امام و مسئولیتهای پژوهشی و راهبردی در پژوهشکده حضرت باقرالعلوم علیهالسلام و موسسهی پر برکت «فتوت» از ایشان که متعلق به خاندان علم و سیادت و تقوا بود، چهرهای پرکار، مخلص و با فضیلت و از سرآمدان جوانان مجاهد گام دوم انقلاب ساخته بود.
پایان حیات دنیویاش در شب شهادت حضرت موسیبن جعفر علیهالسلام و در مسیر زیارت حضرت علیبن موسیالرضا علیهالسلام نیز نشانهای دیگر از برگزیدهگی این سید عزیز بود.
امید است به عظمت امام رئوف و برکت زیارتشان در این ایام و لیالی رجب، خداوند ایشان را با اجداد مطهرش محشور و قرین فرماید و به پدر و مادر بزرگوارشان، عموی مکرم ایشان حضرت آیتالله سیدکاظم مدرسی، اساتید معظم، خصوصا جناب حجتالاسلام و المسلمین استاد فلاح شیروانی و همهی همرزمانشان در حوزههای علمیهی قم و یزد و رزمندگان جبههی فرهنگی انقلاب اسلامی صبر و اجر عطا فرماید.
انشاءالله
سیداحمد عبودتیان
🔷پیام تسلیت استاد عالم زاده نوری در درگذشت حجتالاسلام والمسلمین سید مصطفی مدرس مصلی
بسم الله الرحمن الرحیم
خبر ناگوار ارتحال سید مجاهد و فاضل انقلابی «سید مصطفی مدرس» قلب ارادتمندان نهضت امام و مکتب انقلاب اسلامی را سوزانید. مجاهد غیوری که سوز و حرارت و درد و دغدغهی گفتمان انقلاب و رهبری را با پشتکار و مجاهدت و سربازی جمع کرده بود و مصداق التقای بصیرت و جدیت و ایمان و عمل مخلصانهی اسلامی بود.
تعلق خاطر سید، به دغدغههای ولیّ خدا و نایب امام زمان عج و تلاش برای تحقق آرمان بلند اسلام در پدید آوردن تمدن نوین اسلامی و رصد هوشمندانهی موقعیت کنونی این حرکت اجتماعی بزرگ و این منازعهی تاریخی تمدنی از او یک مؤمن آرمانجوی حاضر در میدان پدید آورده بود و او را در خط مقدم حرکت انقلابی نگاه میداشت.
بسط ایمان و معنویت در ساحت تمدن، اندیشه جامعهسازی و مهندسی اجتماعی بر مدار مکتب اهل بیت و معارف امامین نهضت و این اواخر کلیدواژهی اصلاحگری و تعالی اجتماعی او را در امتداد افقی قرار داده بود که خمینی کبیر نشان میداد. آتش افروخته درون او برای قیام لله زبانزد همه دوستان بود و از او نه تنها یک همراه مطیع که یک سرباز شیفته و یاور پاکباختهی مسئول، برای نایب امام زمان ساخت و او را مجاهد گام دوم انقلاب قرار داد.
امید که ارتحال ملکوتی او در شب شهادت حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام او را در سایهسار عنایت جدش رسول خدا قرار دهد و خدای متعال به لطف و کرمش این ضایعه جانسوز را بر خاندان مکرمش که خاندان علم و فضیلت است و دوستان و اساتیدش خصوصا فاضل اندیشمند حجتالاسلام فلاح شیروانی تسلیت و التیام بخشد.
ان شاء الله
محمد عالمزاده نوری
پیام تسلیت حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا فلاح شیروانی مدیر موسسه فرهنگ و تمدن توحیدی، به مناسب رحلت حجت الاسلام و المسلمین #سید_مصطفی_مدرس_مصلی
«وَ بَشِّرِ اَلصّٰابِرِينَ،
اَلَّذِينَ إِذٰا أَصٰابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ،
قٰالُوا إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ»(البقرة، 155 و 156)
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄
▫️رخنه میجویی خلاص خویشتن
▫️رخنهای جز مرگ ازین زندان که یافت
بامداد ۲۷ بهمن مصادف با شهادت امام موسای کاظم علیه السلام، فاضل ارجمند حجتالاسلام سیدمصطفی مدرس مصلی در راه زیارت امام رؤوف از میان ما پر کشید و به دیار باقی شتافت.
برادر بسیار عزیزی را از دست دادیم. به او امیدهای بسیاری بود و هرچند هنوز در موقف خود به طور کامل نشکفته بود، ولی انسان بزرگی بود.
باید درباره سیدمصطفی کمی تفصیلی سخن گفت. شخصیت او باید برای جوان امروز بازنموده شود تا بیاندیشد که در این زمانه چنین هم میتوان بود.
اندیشهها و ایدههایش برای جوان امروز جذاب است و افقگشاست.
خاطرات زندگیش نیز الهامبخش است.
سالهای سال بود که تلاش میکرد کار بزرگی برای انقلاب بکند. کارهای متنوعی کرده بود و دائما میآموخت و میشنید تا عملیات خود را دقیقتر کند. نقطه عملیات او تیزتر شده بود و سرعت رشدش خیلی بالا رفته بود. اقلا تنها یکی دو سال لازم بود تا بخش خوبی از ثمرات تلاشهای این سالهایش را ببیند. دریغ که خدای بینیاز او را در همین مقطع طلبید و ظاهراً این کارها بدون مجری ماند.
از همه چیز و همه کس میآموخت. با سرعت زیادی در حال اندوختن بود.
نکتههای دقیق را درمییافت و پس از آن نزدش حاضر بود.
اهل یقین بود، اهل توقفها و تردیدهای بیجا و از سر کاهلی نبود، در هدف و مسیر تردید نداشت.
منطق داشت، منطق او پیشرفت کار بود و برای آن بسیار میسوخت و میکوشید و تواضع و فداکاری میکرد.
مهمترین و بارزترین خصلت او این بود که عظمت انقلاب اسلامی را درک کرده بود. انقلاب اسلامی همه وجودش را تسخیر کرده بود.
ریشههای انقلاب را یافته بود و همه آنها را جدی میگرفت. دانشهای حوزوی را از ریشههای قطعی انقلاب یافته بود و با جدیتی مثال زدنی هر محفل علمی وزینی مییافت خود را به آن میرساند تا از تراث معرفتی اسلامی چیز بیشتر و سنگینتری بیاموزد. باز هم شیرینترین گفتگوها برای او گفتگوی عالمانه درباره گذشته، حال و آینده انقلاب بود.
غیر از عشق به اهلبیت که شاید از کودکی با او همراه بود، دردهای معنوی را از ابتدای حیات حوزوی برگزیده بود و علاقه داشت همه چیز را به این افق بکشد و با این رائحه بشنود. شاید زیباترین رائحه حضور و بروز او اخلاص و صداقتش بود.
اگر دردها و غصهها رهایش میکرد او را بسیار اهل رفاقت مییافتی، با گامهای سریعی به سمت رفیق میآمد و در زمان کمی حجم عظیمی از عواطف ناب را به رفیق خود هدیه میکرد.
حجم فعالیتش بالا بود و تنوع آنها تعجب دوستان را برمیانگیخت.
اهل ارتباط بود. در ذهن و سینه وسیعش اشخاص و گروههای زیادی جا میشدند و هر کدام سهمی داشتند. نگاه او به اشخاص و مجموعهها و حرکتها احترامآمیز بود و هرچه میگذشت این خصلت در او برجستهتر میشد. جالب این بود که این ارتباطها او را منفعل و صرفا اهل رفیقبازی نمیکرد. ارتباطها همه با معنا بود.
خدا جابر است و به او صد امید و هزاران طمع داریم، ولی میپرسیم چگونه این ثلمه جبران خواهد شد؟!
┄┅••؛••┅┄
درگذشت این عزیز را به خانواده مکرم، اساتید معزز و دوستان ارجمند ایشان صمیمانه تسلیت میگوییم و روح شریف ایشان را در حشر اصفیای الهی و در جوار امام رؤوف ع میخواهیم.
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄
◾️◾️@faslefarhang
—---—
🇮🇷 مؤسسه فرهنگ و تمدن توحیدی
🔗http://eitaa.com/joinchat/1134034961Cd9295a37ac
پیام تسلیت حجت الاسلام و المسلمین محمد قمی، ریاست سازمان تبلیغات
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
اولین بار نیست عزیزی از دست میدهم اما سختیاش برایم کم نشده؛ من که خود را از صاحبانِ عزا میشمارم و برادر از دست دادهام، باید برای پارهی تنم پیام تسلیت بنویسم. در رثای صدیق مجاهد و سختکوش و مهربانم آقاسیدمصطفای دوستداشتنی که رفتنش جگرم را سوزانده و بغض راه نفسم را تنگ کرده است. از میان مضامین بسیاری که جلوی چشمان اشکبارم جلوهنمایی میکنند، به اندکی بسنده میکنم؛ اولین بار در اواخر شهریور ۱۴ سال پیش در اردوی ورودیهای دانشگاه صنعتی شریف که از دارالولایه محضر امام رئوف مشرف شده بود و از مهر همان سال در مسجد دانشگاه یا خوابگاه شهید شوریده و دیگر مجالها، از پرسشهایش سر کلاسِ درس و انگیزهها و مسئلههایش در مقام مشاوره، بارها و بارها از سطح دغدغههای او به وجد آمدهام تا امروز که در ایام زیارتی، سمت نورِ شمسالشموس دوید و پرگرفت و آسمانی شد و منِ متحیر، سوگمندانه؛ سیّد را ملحق به رفقا و شاگردان شهیدم میبینم و به عظمت مکتبی که همچون ایشان، بسیار پرورش میدهد میاندیشم و سرزنشگر خویشم که همچنان پای در گِل گرفتار ماندهام. سالها به حسبِ ظاهر منِ کمترین، مربّیاش بودهام و اویی که از همه میآموخت، هوشمندانه و مؤدبانه در قالب مشاوره و سوال و رفتار، به من تذکر میداده و من از تخلق، ادب، بیتکلفبودن، نجابت، و دلسوزیاش دور از هر تعارفی درسها گرفتهام. مهمترین ویژگی این جوان مومن انقلابی و مبارز، اما، یقین او بود به حقانیت اسلام ناب و مکتب امام رضوانالله تعالی علیه و انقلاب عظیم اسلامی. بخشی از تجلیات این باورمندیِ با تمام وجود و به تبع، دغدغهمندی و دردمندیِ از عمق جان، حرارت و شور صادره از وجودش و گرمابخشی محافل حوزه و دانشگاه بود.
در زمانهی جهادتبیین، تدوین و عرضهی سطور مورد نیاز امروز از اسلام ناب بیش از پیش وجههی همّتِ او بود.
فقدان ناگهانیِ فاضل اندیشهورز و محقق انقلابی، ضایعهای تأسفبرانگیز بود و برای جبرانش چشم به آسمان دوختهام و به دادار جبّار برای تکوّن بسیج دانشجو و طلبه امید بستهام.
رحلت این نهال قدکشیدهی بوستان ولایت را به خانوادهی شریف و پاکطینت او و عموی عالم و بزرگوار ایشان و نیز دوستان و همسنگران وی، علیالخصوص به حضرت استاد فلاح شیروانی زیدعزه تسلیت عرض میکنم و برای همهی بازماندگان، صبر و شکیبایی و استواری بر طریقش مسئلت دارم و علوّ درجات را از حضرت حق خواستارم.
محمد قمی
—---—
🇮🇷 مؤسسه فرهنگ و تمدن توحیدی
🔗http://eitaa.com/joinchat/1134034961Cd9295a37ac
عضوی از خانواده
سفری کاری-تفریحی تعریف شد، مدیران کارگروههای پژوهشکده با خانوادهها عازم شدیم؛ هدف انسجام محتوایی کارها و ایجاد انس و پیوند میان اضلاع کار و افراد بود.
سیدمصطفی هم مسؤل یکی از کارگروههای مکتب امامی پژوهشکده بود.مجرد بود و صلاح نبود تنها بیاید... او سهم خانواده ما شد. رفتوبرگشت و مسیرهای درونشهری با هم بودیم...همین بس بود که علقه دیگری ایجاد شود... همسر یکی از همکاران به همسرم گفته بود ایشان با شماست و همسرم جواب داده بود آره، فرزند بزرگ ماست☺️... حالا ما سه فرزند داشتیم؛ محمدحسین، زینب و سیدمصطفی...
....اما الان ما ماندهایم و یک قاب عکس، عکسی که همه ما در آن هستیم؛ سیدمصطفی، محمدحسین، زینب، همسرم و من.
حالا این قاب را در میانه خانهمان گذاشتهایم؛ به عکس مینگریم... همسرم برادری را از دست داده است، بچههایم عمویی را و من رفیقی را. همه ما عزادار عضوی از خانوادهمان شدهایم....او را عضوی از خانواده میدانیم....شاید روزی هم جدش ختم الرسل ص و جدهاش زهرای اطهر س ما را از خانواده خود دانستند...