eitaa logo
307 دنبال‌کننده
52 عکس
20 ویدیو
1 فایل
کانالی برای بیان تأملات عباس حیدری‌پور در موضوعات فرهنگی و اجتماعی
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰حاج قاسم در فاصلۀ بین دو سخنرانی 1️⃣از 2️⃣ اخیراً دو برش از دو سخنرانی حاج قاسم دیدم. اولی، سخنرانی او در مراسم تودیعش از فرماندهی سپاه کرمان و به‌تبع طلیعه مسؤلیتش در سپاه قدس بود و دومی آخرین سخنرانی او در جمع فرماندهان سپاه از سراسر کشور. هر دو سخنرانی در محیط رسمی و با حضور نظامیان و در قالب یک مراسم نظامی رخ داده بود. اجازه دهید هر دو را مرور کنیم: اولی) این سخنرانی در شرائطی صورت گرفته است که حاجی بارها از پذیرش مسؤلیت جدید سرباز زده تا به خاطر این تعویق‌ها، دیگری را به این مسؤلیت بگمارند. اما در ذهن حاجی چه می‌گذرد که این پیشنهاد را پس زده است. این را در همان دقایقی از سخنرانی تودیعش می‌توان فهمید. او با حالتی احساسی و گریان توضیح می‌دهد «من با تمام وجود(به خاطر این جابجایی) نگران دو موضوع معنوی هستم و نمی‌توانم آن را از خودم دور کنم. اولین موضوع که از دیگری مهم‌تر است تودیع مهم‌ترین دورۀ عمرم محسوب می‌شود، دوره‌ای دل‌انگیز و جست‌وجوگرانه؛ چه خوش بود که اگر این دوران به شهادت ختم می‌شد اما تقدیر به‌گونه‌ای دیگر رقم خورد. افسوس که جامانده منم. و نکته دیگری که من را نگران می‌کند، زیارتگاه‌هایی است که در این شهر داشتم[اینجا هق‌هق گریه شانه‌های حاجی را به‌شدت تکان می‌دهد] که والله با کمتر امامزاده‌ای آن‌ها را عوض می‌کردم؛ پیرزن‌ها، پیرمردها، بچه‌یتیم‌هایی که عشق وجودی من بودند و من همه امیدم به دعای آن‌ها بود و افتخارم این بود که از دعای آن‌ها بهره‌مند می‌شدم.» در این هنگام یادداشتی به دست حاج قاسم می‌دهند. او با اندک فاصله‌ای یادداشت را می‌خواند. مضمون آن، دعوت حاجی است که «بر احساساتتان غلبه کنید» و بعد ایشان در پاسخ می‌گوید: «والله این همه وجود من است والله احساسات تنها نیست. والله اعتقاد درونی من است.» دومی) حاج قاسم در این سخنرانی که در بیست‌وسومین مجمع عالی فرماندهان و مسؤلان سپاه در مهرماه ۱۳۹۸ و چندماه قبل از شهادتش انجام شده، درصدد تبیین خصوصیات متمایزساز سپاه است، ایشان نقطۀ کانونی را انجام کار بر مبنای «عمل مقدس» معرفی کند و آن را مقابل «عمل بزرگ» و حتی «عمل استراتژیک» قرار می‌دهد و می‌گوید این‌ها ماندگار نیست. از اسکندر و نادر مثال می‌زند که گرچه کار بزرگ کردند و حتی ملتی را خوشحال کردند ولی ملتی دیگر از ایشان متنفر است. او مثالِ عمل مقدس را عمل امام حسین ع می‌داند که در آن خودخواهی و خودمحوری و جاه‌طلبی و خویشاوندپروری راه ندارد. او عمل مقدس را برخاسته از روح حماسی و انقلابی می‌داند و تا این روح نباشد خالق این عمل نخواهد بود؛ لذا افراد فاقد این روح ممکن است بتوانند عمل بزرگ و حتی راهبردی مرتکب شوند اما عمل مقدس و تاریخ‌ساز و اسوه ،به جا نخواهند گذاشت. سرچشمه این عمل مقدس را غیرت، شجاعت، عظمت، حقیقت و دفاع از حق می‌داند. می‌گوید «هویت عمل مقدس ندیدن خود است» مرتکب عمل مقدس «دیگران را می‌بیند و تنها چیزی که نمی‌بیند خود است». حاج قاسم به شب‌های عملیات مثال می‌زند که در آن منیت و خودیت وجود نداشت و باز می‌گوید: «عمل مقدس یعنی خودفراموشی». نکته جالب این است که در این سخنرانی حاج قاسم مکرر به یادداشتش مراجعه می‌کند و برای مرور سرفصل‌هایی که برای ارائه تنظیم کرده است مکرر عینک مطالعه‌اش را به چشم می‌زند. در این سخنرانی خبری از غلیان احساسات و اشک ریختن نیست گرچه در آخر این فراز به ناگاه یک جوشش درون حاجی شکل می‌گیرد و البته این بار خود حاجی عنان احساس را به‌کلی در دست دارد. تفاوت این دو سخنرانی در چیست؟ موهای سپید حاج قاسم در این سخنرانی و موهایی سیاهی که در سخنرانی اول به چشم می‌آیند آیا تمام تفاوت این دو سخنرانی است؟ یا اینکه غلیان احساس در یکی و کنترل احساس در دیگری و سخنرانی به سبک رسمی در یکی و سخنرانی به سبک غیررسمی در دیگری تنها تفاوت است؟ ادامه در متن بعدی... @abbas_heidaripour
🔰حاج قاسم در فاصلۀ بین دو سخنرانی 2️⃣از 2️⃣ ۱) ما با یک شخصیت واحد روبه‌رو هستیم. او البته در صیرورت ارتقایی است. عشق به شهادتش ابداً کمرنگ نشده است. شاید در ابتدا تصور می‌کرد با پذیرش فرماندهی سپاه قدس مجبور است به اقتضای کار ستادی، از تپه‌ها و کوه‌هایی که در سپاه کرمان هر روز و شب در پی شهادتش آن‌ها را می‌گشت و امنیتشان را تأمین می‌کرد، تا حد زیادی فاصله بگیرد. او نگران است که مبادا این مسؤلیت جدید او را از شهادت دور کند. او البته به خوبی تقدیرات الهی را می‌فهمد و می‌داند که خدا در هر جا و هر زمان می‌تواند نعمت شهادت را به شهدایش برساند اما حاجی به خودش غرّه نیست و می‌داند گاه مسؤلیت‌ها می‌تواند حجاب رشد باشد. البته او نشان داد اهل خرق حجاب است، حتی حجاب‌هایی نورانی چون مسؤلیت سپاه قدس در نظام انقلابی ایران. ۲) حاجی در سپاه کرمان گویی در طی سالیانی، سبکی از فرماندهی را که آمیخته به خدمت متواضعانه نسبت به مستضعفان و مظلومان بود برای خویش پدید آورده بود. سبکی که روحش را صیقل می‌داد و از قِبَل خدمت به خلق‌الله جان تشنه‌اش را سیراب می‌کرد. او نگران بود که مبادا با پذیرش مسؤلیت جدید نتواند این سبک را حفظ کند، نکند از موضع خدمت به خلق فاصله بگیرد و نتواند به خلق خداوند از نزدیک خدمت کند. اما سیره او در سپاه قدس نشان داد، روح بی‌قرارش نه تنها در قالب‌ها زندانی نمی‌شود بلکه قالب‌ها را تبدیل به کالبدهای رهوار پذیرای این روح می‌کند. او در سپاه قدس گسترۀ خدمت خاکسارانه‌اش را افزود و البته این باعث نشد هم‌استانی‌هایش را فراموش کند. ۳) حاج قاسم در میانه هر دو سخنرانی یک شخصیت است. در اولی تشنگی به خدمت را با احساسات وجودی خود متبلور می‌سازد و در دیگری ادبیات پخته و پرورده‌ای را در تبیین این خدمت که جان‌مایه‌اش ندیدن خود است، به میان می‌آورد. در تجربه تاریخی عرفان، عرفان قرون نخستین که با ادبیاتی مجمل و سرشار از عشق و محبت به میان می‌آید در قرون بعدی ادبیاتی فاخر و انسجام‌یافته به خود می‌گیرد و قدرت توصیف تفصیلی از خود می‌یابد و البته وجه معرفتی‌اش قدرتمند می‌گردد. فاصله این دو سخنرانی حاجی را می‌توان با این پدیده تاریخی مقایسه کرد. جالب است که حاجی در خلوت‌ها و گفتگوهای غیرکاری در مدت فرماندهی بر سپاه قدس بارها در قامت یک آموزگار معنوی ظاهر می‌شود و با کلامش از زبان اهل معنا، شهدا و روایات و حتی اشعار معنوی، نه تنها داعی به عالم معنا می‌گردد بلکه نکات و ظرایفی را هم آموزش می‌دهد. ۴) اینکه چرا حاجی پیرزنان و پیرمردان و یتیمان و دعای خیرشان و حضورش در نزد ایشان را بالاتر از بسیاری امامزادگان می‌بیند و بر این دریافت و ارزش‌گذاری از قسم جلاله «الله» برای بیان اطمینانش استفاده می‌کند، جای تأمل دارد. شاید او در رسیدگی به آن مظلومان و مستضعفان خود را مشغول خدمت و خاکساری می‌داند اما به درستی گمان دارد که در مقام زائر ای‌بسا این حال انکسار و خاکساری در تمامیتش دست ندهد. شاید در مقام مقایسه بتوان آنچه را که حاج قاسم زیارت امامزادگان می‌بیند مشابه قنوت دانست و آنچه که در خدمتش می‌یابد مشابه حال سجده در نظر گرفت تا فهم این فاصله‌گذاری و ترجیح حاج قاسم روشن شود. هر دو خوب و نیکویند اما در یکی با اینکه اظهار ذلت رخ می‌دهد ولی این اظهار به‌شکلی راست‌قامت و ایستاده انجام می‌شود و اما در دیگر بالاترین عضو(سر) نیز بر خاک قرار می‌گیرد و این حال و صورت تناسبی تمام با مقام بندگی دارد. ۵)در هر دو سخنرانی ما با چیزی مواجه می‌شویم که می‌توانیم آن را تقابل میان فرهنگ سازمانی و سازمان فرهنگی یا رسمیت و صمیمیت یا تقابل میان عقلانیت رسمی و عقلانیت وجودی، یا عقل عرفی و عقل استعلایی و یا...نامید. وقتی کسی به حاجی در سخنرانی تودیعش تذکر می‌دهد که بر احساساتش غلبه کند، لابد این غلیان احساسات را شایسته چنین مراسمی نمی‌داند و حال آنکه پاسخ حاجی این است که این‌ها عین وجود من و عین اعتقادات من است. در سخنرانی دوم اما حاجی همین واقعیت وجودی خویش را با بیانی فاخر و متکی بر مبانی مکتبی تئوریزه می‌کند. در این سخنرانی او حتی به فکرهایی که تا سطحِ قابلِ تجلیلِ راهبردی برآمده‌اند طعنه‌ و تعریضی بسیار پنهان می‌زند و البته قصد آن را هم ندارد ولی درعمل درحال نقد فرهنگ و فکری است که عظمت و بزرگی را در فعل بزرگ و راهبردی می‌بیند و ای‌بسا این را در پوششی ظاهری از دین انجام می‌دهد یا بین آنچه می‌اندیشد و دینداری تعارضی نمی‌بیند اما بالعکس حاجی داعی به فعل مقدس است، فعل بزرگ در نظر حاجی آن است که هیچ خودخواهی در آن نباشد. فکر، ذکر، و حتی فرماندهی حاج قاسم همواره ترجمانی از این جملات پیر خمین ره است:« خدایا! ما بندگانی هستیم که هیچ نداریم، ما هیچیم، و هرچه هست تویی.» @abbas_heidaripour
پدر شهید حسین بواس که تنها پسرش را تقدیم دفاع از حرم نموده است با لبخند می‌گوید: در خمس یک پنجم مال را می‌دهند، زکات باید به حد نصاب برسد، من اما تمام مالم را دادم. امام خمینی(ره): شما خانواده‌‏هاى شهدا با شهادت افتخارآفرينان اين مرز و بوم به جهان فهمانديد كه از همه عزيزان در راه اسلام خواهيد گذشت. شما چشم و چراغ اين ملتيد، خداوند يارتان باد. شما با ايثار فرزندان و جوانان و عزيزان خويش به همه نشان داديد كه توطئه‌‏هاى داخل و خارج نخواهد توانست بر اين ملت مصمم پيروز شود. (۲۲ بهمن ۱۳۵۹) @abbas_heidaripour
در فکر بودم در شب شهادتش چه تصویری از او منتشر کنم تا شاید من هم بگویم در خیل دوستدارانش هستم؛ تصویری جدی از یک فرمانده میدان؟ تصویری خندان از پدری مهربان که غرق در لذت دیدن و مجاورت فرزندان شهداست؟ تصویر فرزندی که بر پای مادرش سر نهاده است؟ یا تصویر فرزندی که کف پای پدرش را می‌بوسد؟ یا تصویر سربازی مقابل ولی امرش وقتی که دستی را به نشانه اطاعات نظامی بالا آورده و دستی دیگری را به نشانه ارادت بر قلبش نهاده؟ یا تصویر دیگرش چون یک طفل خود را در میان دستان پرمهر ولی‌اش غرق کرده است؟ یا تصویرش وقتی که در عزای بهترین فرزندان عالم، حسین‌بن علی(ع) یا مادرش(س) زانوی غم در بغل گرفته؟ یا تصویرش وقتی که در میان مجاهدان حق، مژده پیروزی حقیقی می‌دهد؟ یا تصویر نمازش وقتی که در مناجات با معبود غرق است؟ یا تصویرِ تصویرش در دست‌های پیرزن روستای قاسم‌آباد؟... تصویرهای حاج قاسم بدون آنکه بخواهم آن‌ها را مرور کنم در قلبم منعکس ‌می‌شود و می‌یابم که من هم همانند ایرانیان و بسیاری از غیرایرانیان شیفته این مرد هستم؛ خدا را شکر که من هم یکی از ایشان هستم. ...اما دست‌نوشته آخر حاج قاسم را به حال آخرین لحظات حیات دنیایی او نزدیک‌تر یافتم.... در این تصویر اثری از خط حاج قاسم هست ولی دیگر خبری از بدن مطهرش نیست.. اینک دست‌خط او و بلکه خط او میراث ماست....ای‌کاش من هم چنین پاکباز جرأت مواجهه با حقیقتی را داشته باشم که حاجی یک عمر عاشقش بود...ای کاش رشحه‌ای از عشق او به معبودش هم در جان من بنشیند... ✋حاجی دست من را هم بگیر @abbas_heidaripour
13.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این لحظات، لحظات تحقق این دعا در سه سال پیش است. این تصاویر یک دنیا معنا دارد. حاجی هیچ‌وقت اهل خودنمایی نبود...ولی اینجا هم باز بی‌تکلفی و تواضع حاجی خودنمایی می‌کند. يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي @abbas_heidaripour
این دو کالبد تا آخر با هم ماندند....تا در آخر با هم یکی شدند.... رضوان الهی گوارای وجودشان @abbas_heidaripour
۱) شهید مطهری در کتاب نفیس جاذبه و دافعه علی ع، ابتدا مردمان را به چهار دسته تقسیم می‌کند؛ آنان‌که نه جاذبه دارند و نه دافعه، دسته نخست‌اند که شهید ایشان را بی‌اثر و بی‌خاصیت می‌داند. اما آنان‌که فقط جاذبه دارند و هیچ دافعه‌ای ندارند، نقد شهید به ایشان آن است که اگر محبت با حقیقت توأم نباشد ارزشی ندارد و اگر با حقیقت توأم شد، مسلکی می‌گردد و مسلک، خواه‌ناخواه ‌عده‌ای را دفع خواهد کرد؛ ایشان دسته دوم‌اند. دسته سوم کسانی هستند که فقط دافعه دارند، از نگاه شهید و براساس مبانی دینی، ایشان ناتوان‌ترین افراد انسانی‌اند. می‌ماند دسته چهارم که هم جاذبه دارند و هم دافعه. از نظر استاد مطهری انسان‌های مسلکی که عقیده‌ای دارند و در راه عقیده خویش فعالیت می‌کنند، همین دسته‌اند. ۲) سپس این دسته چهارم را چندگونه می‌دانند؛ گاه جاذبه و دافعه هر دو قوی است و گاه هر دو ضعیف و گاهی متفاوت است. از نظر ایشان افراد باشخصیت آنان‌اند که جاذبه و دافعه‌شان هر دو قوی است. وجود این قوت باعث می‌شود این‌گونه افراد را صاحب شخصیت بدانیم نه آن‌که قابل ستایش بدانیم. و البته می‌افزایند که در دنیای انسانی(به‌خلاف مغناطیس مادی) این افراد هم‌سنخ هستند که با جاذبه همدیگر را جذب و افراد غیرهم‌سنخ یکدیگر را دفع می‌کنند. چنان‌که شخصیت صاحب عدالت و شرف، عناصر خیرخواه و عدالت‌جو را به‌سوی خویش جذب می‌کند و هواپرستان و پول‌پرستان و منافقان را از خویش طرد می‌کند و شخصیت جانیان، جنایتکاران را به خویش جذب و نیکان را از خود دور می‌کند. ۳) شهید مطهری سپس حضرت امیر ع را هم دارای جاذبه و هم دافعه، آن هم در حد اعلایش معرفی کرده، صریحاً می‌گویند: «علی مردی دشمن‌ساز و ناراضی‌ساز بود. این یکی دیگر از افتخارات بزرگ اوست. هر آدم مسلکی و هدف‌دار و مبارز و مخصوصاً انقلابی که در پی عملی‌ساختن هدف‌های مقدس خویش است و مصداق قول خداست که: يُجَٰاهِدُونَ فِی سَبِيلِ ٱللَّهِ وَ لاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَآئِمٍ (در راه خدا می‌کوشند و از سرزنش سرزنشگری بیم نمی‌کنند.)[این‌گونه است](مائده:۵۴)». ۴) اینکه یک نشریه مهد به‌اصطلاح آزادی که ذکر نام نحسش شایسته پرداخت کفاره است، در وهن شخصیتی چون سیدعلی خامنه‌ای حفظه الله تعالی حد اعلای جد و جهد پلید خویش را به میدان آورده است، امر غریبی نیست زیرا این همان نشریه‌ای است که به ساحت زیباترین مخلوق الهی یعنی حضرت ختمی مرتبت(ص) اسائه ادب نمود و پلشتی خویش را آشکار نمود. و اگر این مجموعه پلید اینک همان مسیر را درباره رهبر انقلاب اسلامی پیموده، براساس آنچه از شهید مطهری آموختیم، سند طیب باطن و وجود ویژگی‌هایی است که ارواح پلید و شیطانی آن را تاب نمی‌آورند. ازاین‌رو چنین عملی به نظر نگارنده این سطور بیش از آنکه سبب عیب و ایرادی برای سید ما باشد، در باطن و واقعیت خویش حاوی تجلیلی برجسته از اوست؛ اینک نیروهای شریر، دیگر نمی‌توانند با سکوت خویش درباره سیدعلی و سانسور اخبار مرتبط با او، آوای حق‌خواهانه او و انقلابی که آن را رهبری می‌کند از گوش طالبان حق بپوشانند؛ عظمت انقلاب ما و رهبرانش اینک آن‌چنان عالم‌تاب است که جز اظهار موضع آشکار آن‌چنان که شایسته باطن خبیث شیاطین است، چاره دیگری برای ایشان نمانده است و ایشان همان چیزی را آشکار کرده‌اند که در درون خویش انباشته نموده‌اند؛ از کوزه همان برون تراود که در اوست. حال که به تعبیر قرآن از شدت خشم بر ما عَضُّوا۟ عَلَيْكُمُ ٱلْأَنَامِلَ مِنَ ٱلْغَيْظِ، پاسخ آن است که خود قرآن فرموده است: قُلْ مُوتُوا۟ بِغَيْظِكُمْ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ ( آل عمران: ۱۱۹) @abbas_heidaripour
🚩🏴در رسای مادر پسران دیشب در حرم حضرت معصومه(س) هیئت سینه‌زن عرب اشعاری می‌خواند. مصرعی از این اشعار، دنیایی از حزن و غم را به دل‌ها می‌بارید. این مصرع لحظۀ دفن ام‌البنین(س) را تجسم می‌کرد که اینک کمکی از چهار فرزندش در میان نیست. 🔳 منْ نَزَلَتْ لَحْدَها....اَتُریدُ اَرْبعَ وَلَدِها ▪️ای آنکه در لحد ام‌البنین قرار گرفته‌ای...آیا برای دفنش چهار فرزندش را به کمک می‌خواهی؟ أَلاَ لَعْنَةُ ٱللَّهِ عَلَی ٱلظَّلِمِينَ(هود: ۱۸) @abbas_heidaripour
🎇نورباران: روز چهارشنبه ۲۸ دی‌ماه ۱۴۰۱ در معیت برخی عزیزان، نمایشگاه هنرمند «متعهد» عبدالحمید قدیریان را در محل فرهنگسرای نیاوران بازدید کردم؛ این حضور برای من بیش از اینکه بازدید از یک نمایشگاه هنری باشد، طعم تذکر و ذکر یافت؛ مفاهیمی که در آثار قدیریان تمثل و تجسد پیدا کرده بود، از جنس یادآوری «عهدی» است که در تار و پود هستی از گذشته تا آینده در جریان است. عهدی که اگر آن را بشناسی و بدان بپیوندی، جزوی از آن خواهی شد، «عهدی» که گرچه در زمان نیز جاری است ولی هم‌زمان ورای زمان نیز هست. به همین دلیل «دعوت» جزو اولین مضامینی است که به صورت وجودی بین بازدیدکننده و آثار او شکل می‌گیرد؛ دعوت برای پیوستن به نور. قدیریان را به همین خاطر «متعهد» نامیدم زیرا دل در گرو آن «عهد» دارد و آثارش هم یادآوری آن «عهد» است پس می‌توان از «دعوت» درباره‌شان سخن گفت. مفهوم «نور» مقابل ظلمت در آثار او بیشترین تأکید را یافته است. این نور البته مستغنی از این تقابل، در بسیاری تابلوها مانند تابلویی که صحنه بهشت را روایت می‌کند یا مجسمه‌ای که «هبه»ی مادرانه فرزند را به چشم آورده است، خود مستقل از هرچیز دیگر میان‌دار همه چیز است؛ در این تابلوها و آثار، همه چیز نورانی و علوی است. آثار قدیریان گاه روایت‌گر یک وضع هستی‌شناسانه و گاه روایت‌گر یک وضع انسان‌شناسانه است و البته این دو در جاهایی با هم ترکیب جدی یافته است. هستی‌شناسی او یک هستی‌شناسی نوری است و انسان‌شناسی او لحظات نسبت انسان با نور از «تردید» در پیوستن بدان(تابلو صحنه چشم دوختن حربن یزید ریاحی) تا «برگرفتن» نور، «شیدایی» و حتی «گشودگی» درونی بعد از تسلیم به نور یا درمیانه نور «بودن» یا «گسترش» یافتن را روایت می‌کند. او به خلاف رسم معهود هنرمند نقاش و مجسمه‌ساز که فقط با آثارشان تکلم می‌کنند، با سخنانی ادبی و مختصر در کنار آثارش هم تخاطب می‌کند؛ خود این جملات گرچه شرحی بر آثار تجسمی اوست ولی جنسی ادبی و هنری دارد و گاه مضمونی فراتر از خود اثر یافته است که در ضرب میان آن دو، عمق دنیای زیبای درونی قدیریان را بهتر مجسم می‌سازد. الهامات و یافته‌های او در این محاکات نورانی‌اش، رنگ و بوی جدی معرفتی دارد؛ جایی او بین «و انحر» و «و الفجر» پیوند دیده است و جایی دیگر، سرهای بریده کربلاییان را بر فراز نی‌ها، مصداقی از «اصحاب الکهف و الرقیم» که «کانوا من آیاتنا عجبا» بودند، شناخته است. زهرای اطهر و مادر هستی به همراه کربلاء و شهادت دو مضمون دیگر پربسامد در آثار اوست که البته نه در کناره مضامین پیشین که با مضامین پیش‌گفته به‌ویژه اینکه مجلا و مجرای نور و هدایت نوری هستند ترکیب شده است. ازاین منظر ترکیب موفق بین شخص و معنا؛ شخص جزیی و معنای کلی یکی از ویژگی‌های دیگر آثار اوست. همچنان‌که زمان و فرازمان هم در این آثار پیوند جدی یافته‌اند. به همین خاطر او از تصویرگری اشخاص اینجایی و این‌زمانی استیحاشی ندارد زیرا می‌تواند پیوند ایشان را با امر استعلایی به چشم آورد و بلکه ایشان را مظهر آن می‌داند. قدیریان خود را هنرمند صرف نمی‌داند بلکه هنرمند-پژوهشگر معرفی می‌کند؛ این رویکرد او برای فهمیدن و محاکات همزمان، قدرت ویژه‌ای به پرداخت آثارش داده است. حضور و ایفای نقش در ساخت دو فیلم «ملک سلیمان» و «مریم مقدس» برای رسیدن به این رهیافت -آن‌چنان که از روایت خود او پیداست- باید به‌عنوان یک نقطه عطف تلقی کرد. او البته با آثارش زندگی می‌کند و در پیوند با آن‌ها خود را می‌یابد؛ به عبارت دیگر او به خوبی توانسته است یک پیوستار هنرمندانه بین پژوهیدن و هنرورزی همزمان و البته در قالب مصادیق واحد آثار هنری پیدا کند؛ امری که باعث شده است بین این دو مقوله گسستی نبیند؛ همان‌گونه که در متن آثارش نیز مرزی بین این دو وجود نداشته، هر دو سویه باعث یک وحدت متعالی شده‌اند. نکته مهم این است که اعتقادات او یک اعتقادات فردگرایانه و خودمحور از حکایت معنویت نیست که فقط نسبت یک فرد انسانی با حقایق نوری را مورد تمرکز قرار دهد بلکه جامعه و جمع در گسترۀ دنیوی و اخروی‌اش برای او بسیار جدی است. به همین خاطر، تاریخ و حوادث آینده آن البته در پرتو فلسفه نوری‌اش هم بخش دیگری از آثار اوست، تا آنجا که به تعبیر حجت الاسلام دکتر بابایی، «مفهوم‌پردازی» هم کرده است؛ دو نمونۀ برجسته بنابه بیان دکتر بابایی که ازقضا از منظر «الهیات تاریخی» و نه حتی «فلسفه تاریخ» در کارهای او دیده می‌شود یکی «دیّار» در بخش ظلمانی و دیگری«لشکر شهداء» در بخش نورانی هستی‌شناسی اوست. همه دوستداران هنر متعهد و انقلابی و بلکه هر آنکه دغدغه پاکیزگی و یافت معنای استعلایی را دارد، به دیدن این نمایشگاه دعوت می‌کنم. @abbas_heidaripour
در این صحنه از تابلو عبدالحمید قدیریان، دو امر به خوبی مجسم شده است: 1️⃣«تردید» حرّ که البته خیزش او و سمت نگاه و کلاه‌خود برگرفته‌اش به خوبی نشان می‌دهد که او تا حد زیادی انتخابش را کرده و لحظاتی دیگر پاهایش را از ظلمت خارج خواهد کرد. البته سرّ این امر را باید در این آیۀ شریفه جست‌وجو کرد: الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور؛ ایمان حرّ در ادبش نسبت به امام و مادر هستی متجلی شد و این ایمان او را وارد ولایت الله تعالی نمود. و 2️⃣«بی‌اثری» گرما و روشنایی عالم ظلمت که حتی اطراف خویش را گرم و روشن نمی‌کند اما اهالی ظلمت جز همین وهم و دلخوشی بدان چیزی دیگری ندارند. در جنگ احد که کار بر مسلمانان سخت شده بود و ابوسفیان به بت‌های خود بالیده بود پیامبر ص در پاسخ به این نبرد روانی دستور دادند، پاسخ داده شود: الله مولانا و لا مولا لکم. این بی‌کسی و بی‌پناهی و سرگردانی چه خوب اینجا تصویر شده است. @abbas_heidaripour
برداشت آزادی از سخنان حجت الاسلام فاضل در روز نخست ماه رجب المرجب برخی وقت‌ها حسرت می‌خوری که چرا فلان فرصت را مغتنم نشمردی؛ ضبط نکردن صحبت‌های امروز حجت‌الاسلام در بین دو نماز ظهر و عصر یکی از آن حسرت‌هاست و طبعاً آنچه اینجا گزارش می‌شود حال‌وهوای معنوی و معرفتی کامل را منعکس نمی‌سازد: ۱) معمول است که در خداحافظی کاری، مراسم تکریم می‌گیرند و هر از چندی به مناسبت‌هایی افراد یکدیگر را تکریم می‌کنند ولی اولین کسی که ما را تکریم کرده است خود خدای متعال است: لقد کرّمنا بنی آدم. ۲) در همان آیه لقد کرّمنا در انتهای آن می‌فرماید: فضّلناهم علی کثیرٍ ممّن خلقنا تفضیلاً. مفسران گفته‌اند مراد از این کثیر، همه مخلوقات دیگر است. و جلوه این تفضیل را در امر به ملائکه مقابل انسان که اسجدوا لآدم(و جالب اینکه این تعبیر در قرآن کریم ۵ بار آمده است) می‌بینیم. ۳) ولی خدایی که این همه آدمی را اکرام کرده است، دستور داده که در مقابل خودش مواجهه ذلیلانه و خاضعانه داشته باشیم و نماز هم جلوه همان ذلت نفس انسانی است و باید این طور باشد، و در احکام نمازی که این همه بر آن تأکید شده، گفته شده است اگر لازم است برای تهیه آب وضو، هزینه کنیم باید این کار را انجام دهیم اما اگر این خرید و مانند آن مستلزم تحقیر و ذلت انسان باشد، حکم تبدیل می‌شود به اکتفاء به تیمم. یعنی خدایی که این همه به نماز و مقدمات آن اهمیت داده، حتی حاضر نیست که انسان برای نماز هم ذلیل شود. ۴) همین خدا یک استثنای دیگر دارد؛ واخفض لهما جناح الذلّ من الرحمة؛ یعنی درباره پدر و مادر مثل خودش استثنا قائل شده است. پدر و مادر جلوۀ خالقیت و ربوبیت و رازقیت الهی هستند و باید از این مسیر به توحید رسید. البته ذلت برای پدر و مادر باید توأم با رحمت و لینت باشد نه آنکه یک ذلت خشک و خشن و درواقع استکباری و تصنعی. ۵) نکته مهم دیگری که باید فراموش نکرد آن است که در زیارت عاشوراء عرضه می‌کنیم: بابی انت و امی؛ یعنی نه تنها خودم بلکه پدر و مادری که من در مقابلشان ذلیل هستم فدای تو ای ولیّ الهی! این را به امام حسین ع و به حضرت ولی‌عصر عج و هر ولیّ الهی باید بگوییم. ۶) حالا خود ولیّ الهی در مقابل حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها موضعش چیست؟ یک جمله از حضرت ولی‌عصر عج این را روشن می‌کند و یک جمله از حضرت امیر ع: 🌾حضرت حجت عج می‌فرماید: اِنَّ لی فِي ابنةِ رسول اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ .یعنی حضرت زهرا س اسوۀ اولیای الهی است و 🌾حضرت امیر ع در پاسخ حضرت رسول ص که زهرا(س) را چطور دیدی،بیان می‌کند: نِعمَ العونُ علی طاعةِ الله. ۷) و در قرآن داریم تعاونوا علی البرِّ و التقوی و اگر حضرت زهرا س نعم العون است باید در مسیر حق و تقوی بسیار به آستان حضرت زهرا س چنگ بزنیم و دامن حضرت را رها نکنیم. @abbas_heidaripour
🛎 به زودی بررسی انتقادی یادداشت زیر که به قلم فاضل حوزوی حجت الاسلام محمد متقیان در نقد کتاب چیستی و نحوه وجود فرهنگ؛ نگرشی نوین به فلسفه فرهنگ اثر استاد سیدیدالله یزدان‌پناه نوشته شده، تقدیم می‌گردد. ابتدا نقد ایشان را بر کتاب مذکور بخوانید:🔰
✳️نسبت کتاب «چیستی و نحوه وجود فرهنگ» با گفتمان «امتداد حکمت» ▫️مقدمه گفتمان «امتداد حکمت»، مطالبه رهبرمعظم انقلاب، آیت الله خامنه ای(مدظله العالی) از اهالی فلسفه، به معنای امتدادیابی مفاهیم فلسفی در ساحات اجتماعی و سیاسی است. این گفتمان، دغدغه خروج فلسفه از عالم انتزاع و جریان در عالم عینیت را دارد. به گونه ای که بتوان امور انسانیِ اجتماعی و سیاسی را با پشتیبانی مفاهیم فلسفی تحلیل و تبیین نمود. کتاب «چیستی و نحوه وجود فرهنگ» اثر استاد یزدان پناه(دام عزه)، اثری فاخر و متین است. این اثر، با دغدغه انضمام فلسفه به امر عینی اجتماعی به نام «فرهنگ» تدوین گردیده است. پیرامون این اثر و نسبت آن با گفتمان امتداد حکمت، نکته ای قابل ذکر است که تقدیم می شود. ▫️پرسش پرواضح است که تحقیق فلسفی، بلکه هر تحقیق علمی دیگری، با پرسش آغاز می‌‌شود. عمق و مقیاس و دامنه پرسش در کیفیت پاسخ تأثیرگذار است. همانطور که از این کتاب هویداست، براساس سنت فلسفه اسلامی، به دو پرسش توجه کرده: «این شیءچیست؟» و «این شیء، از چه نحوه هستی برخوردار است؟». آنچه که در این مقام طرح می کنم این سخن است که؛ آیا این دو پرسش میتوانند، پژوهش فلسفی پیرامون فرهنگ را به گونه ای رقم بزنند که، ذیل گفتمان امتداد حکمت قرار بگیرد؟ و یا به عبارت دیگر، آیا این دو پرسش، توان آن را دارند که، فلسفه فرهنگ استاد یزدان پناه را منضمّ به عینیت سازند؟ 🔹پاسخی که به نظر میرسد این است که، این دو پرسش توان امتداد بخشی را دارا نیستند و فلسفه فرهنگ، ممتدّ به ساحت اجتماع نمی گردد. توضیح مطلب اینکه: همانطور که در کتاب اشاره شده، دغدغه اصلی از پرسش چیستی، «ذات یابی فرهنگ» است. ذات یابی فرهنگ، سبب می گردد که فیلسوف فرهنگ، در سطحی عمیقتر از لایه های عرفی، دانشی، به تبیین فرهنگ بپردازد، اما سبب نمی گردد که، آنچه او از این ذات یابی اندوخته، به عینیت راه داشته باشد. زیرا، «امر عینی فرهنگ» دارای مختصات و ویژگیهایی است که در «فرهنگِ فلسفی شده» موجود نیست. یا به عبارت دیگر، فرهنگ در عینیت، «کلّ مرکّب» است و فرهنگ در ذهنیت، «کلّی». و فیلسوف «کلی نگر»، آن «کلِّ مرکّب» را تبدیل به چند مفهوم کلی مجرد و منتزع از همدیگر می سازد. پس، نمی تواند ربط میان اجزاء و ترکیب حقیقی میان اجزاء فرهنگ را ملاحظه کند. در حالیکه، ربط اجزاء در یک کل، ربط حقیقی است و قوام بخش تمامیت «کل» است. و در عین حال که، فرهنگ بسان هر امر عینی دیگری، «متغیِّر» نیز است، و دارای «صیرورت» و «تحول» است، فیلسوف کلی نگر، هیچ گاه نمی تواند در ذات یابی فرهنگ، تغییر و صیرورت آن را ملاحظه نماید، در حالیکه، فرهنگ یک امر متغیر و صیرورت بردار است. پس، چه باید کرد؟ آیا باید از تحلیل فلسفی موضوعات دست برداشت؟ 🔹پاسخی که به ذهن می رسد این است که؛ فلسفه، فلسفه است و باید تحلیل نظری و کلی کند، اما همانطور که گفته شد، «پرسش فلسفی» بسیار مهم است. پرسشی که، دامنه تحلیل فیلسوف را در ذوات اشیاء برده و ذهن فیلسوف را در شکاف میان عین و ذهن قرار میدهد، قطعاً نمی تواند امتداد بخش باشد. اما ممکن است، پرسش فلسفی را به گونه ای دیگر رقم زد که هم متضمن «درک حقیقت شیء» باشد و هم زمینه «امتداد» تحلیل فلسفی در عینیت را فراهم سازد. ---------------------------- پ.ن: پژوهشگران فلسفه صدرایی باید به استدلال بسیار متین ملاصدرا در اثبات «اصالت وجود» توجه داشته باشند که، «ماهیت» مثار کثرت است و نمی‌تواند «وحدت و اتحاد» را توضیح دهد. این استدلال می بایست تبدیل به منطق گردیده و «منطق وجودی» را بنا می کرد، اما چنین نشد و فلسفه ملاصدرا نیز در حوزه منطق، در آستانه «منطق ماهیت» ایستاد. @monir_ol_din
22.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎦 ببینیم 💠 توسط استاد شیروانی (حفظه الله) مدیر موسسه فرهنگ و تمدن توحیدی و مدرس دوره 👇🏻 جهت ورود به هر قسمت کلیک کنید 👇🏻 🌐 ثـــبـــت نـــام در دوره مـــقـــدمـــاتـــی 🌐 مـــشـــاهـــده پـــوســــتـــر دوره 🌐 اطلاع از آخرین اخبار و اطلاعیه های دوره و عضویت در کانـال دوره مج‍ـازی کلام انقلابی •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🇮🇷 دوره مجازی کلام انقلابی 🔗 https://eitaa.com/majazikalam
✅ موسسه فرهنگ و تمدن توحیدی برگزار می کند : ✨ دوره مجازی (مقدماتی) 💢 با تدریس : استاد فلاح شیروانی (حفظه الله) 🔻 ۱۵ جلسه کلاس آفلاین 🔺 ۵ جلسه مباحثه هفتگی آنلاین 💎 به صورت رایگان 💎 💠 همراه با اعطای گواهی پایان دوره ثبت نام : تا 10 بهمن ماه آغاز دوره : 12 بهمن ماه پایان دوره : 26 اسفند ماه 👇🏻 جهت ورود به هر قسمت کلیک کنید 👇🏻 🌐 ثـــبـــت نـــام در دوره مـــقـــدمـــاتـــی 🌐 مشاهده کلـیـپ مـعـرفـی دوره توسط استاد فلاح شیروانی 🌐 اطلاع از آخرین اخبار و اطلاعیه های دوره و عضویت در کانـال دوره مج‍ـازی کلام انقلابی •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🇮🇷 دوره مجازی کلام انقلابی 🔗 https://eitaa.com/majazikalam
🔷 پاسخ (۱) به یادداشت "نسبت کتاب «چیستی و نحوه وجود فرهنگ» با «امتداد حکمت»" ⏯ یادداشت فاضل ارجمند جناب حجت الاسلام محمد متقیان با عنوان فوق در نقدشان بر کتاب استاد سیدیدالله یزدان‌پناه، بهانه این قلم در نگارش متن حاضر است. یادداشت ایشان در قالب چهار مقدمه و یک نتیجه قابل عصاره‌گیری است🔰: (مقدمه 1️⃣) آنچه در خارج وجود دارد و امر عینی است «کل مرکب» است نه «کلی» و بحث از «کلی» بحث از یک امر ذهنی است. (مقدمه 2️⃣) فلسفه معهود اسلامی خود را به بررسی «کلی» مشغول کرده است و از بررسی «کل مرکب» ناتوان است و نمی‌تواند از «تغییر» و «ربط» که در خارج و قوام امور خارجی یافت می‌شود، سخنی بگوید. (مقدمه 3️⃣) فرهنگ امر عینی خارجی است. (مقدمه 4️⃣) کتاب «چیستی و نحوه وجود فرهنگ؛ نگرشی نوین به فلسفه فرهنگ» با اسلوب و روش فلسفه معهود اسلامی به بررسی فرهنگ پرداخته است. ----------------------- ♻️(نتیجه) کتاب «چیستی و نحوه وجود فرهنگ؛ نگرشی نوین به فلسفه فرهنگ» به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند شناختی از فرهنگ عرضه کند. ⚖️در مقام بررسی دو مسیر در پیش خواهیم داشت؛ مسیر اول، بررسی از منظر مبانی است یعنی آنچه که بخش کبرویات استدلال را تأمین کرده است و مسیر دوم، فحص از نتیجه است یعنی بررسی اینکه آیا کتاب مورد بحث واقعاً نتوانسته است هیچ توصیفی از فرهنگ عینی و خارجی عرضه کند؟ 🔢به ترتیب پیش می‌رویم، ابتدا بررسی مقدمات استدلال: نگارنده محترم با تعلق به پایگاه فکری فرهنگستان علوم اسلامی قم و منظومه فکری استاد سیدمنیرالدین هاشمی رضوان الله تعالی علیه، این یادداشت را نگاشته است. در این پایگاه فکری بر نقد فلسفه اسلامی تأکید جدی وجود دارد و مجموعه‌ای از انتقادات در نوشته‌های و آثار عزیزان متعلق به این پایگاه واگویه می‌شود. یکی از این انتقادات، متمرکز دیدن فلسفه معهود اسلامی بر«ذات» و اتکاء بر مفاهیم«کلی» در توصیف از ذوات و همزمان عدم توجه آن به «ربط» و «نسبت» میان امور و پدیده‌هاست. این پایگاه فکری در مسیر فلسفه‌ورزی اختصاصی خود، با هرگونه ادبیات مشیر به «ذات» در همان چارچوب مباحثات خود می‌نگرد. 🔹باید پرسید اگر به جای تأکید بر ذات، از نسبت و ربط و تعلق سخن بگوییم دیگر از ذات سخن نگفته‌ایم؟ درواقع اینجا هم ذاتی در میان است و آن ذات چیزی جز نسبت و ربط و یا تعلق نیست. طبعاً منتقدان بحث بر مبنای «ذات» بلافاصله خواهند گفت در بحث از تعلق و ربط و نسبت، ما دیگر رهین یک ذات‌پنداری ثابت نیستیم و آنچه واقع را سامان می‌دهد نه این ذات و آن ذات که انواع نسبت‌ها و تعلقات و ارتباطات میان ایشان است و حتی قوام امور به همین ارتباطات خواهد بود. 🔹پاسخ آن خواهد بود که گویا در این تلقی، «ذات» بسیار مضیق معنا شده است. در حالی‌که هرجا اشاره عقل به چیزی تعلق بگیرد خواه این امر، شیء ثابت یا امر نسبی و یا امر در نسبت و یا حتی خود نسبت باشد، این همان «ذات» خواهد بود. 🔹به عبارت دیگر یا راجع به آن امر، سخنی می‌گوییم یا نمی‌گوییم، تحلیل و توصیفی عرضه می‌کنیم یا نمی‌کنیم؛ اگر تحلیل و توصیف و سخن در میان باشد درواقع آن امر را لحاظ کرده با لحاظ آنکه «آن امر، همان خود اوست» و با دیگر امور متفاوت است از آن سخن گفته‌ایم و این همان معنای «ذات» است. به عبارت دیگر فلسفه ابایی ندارد از اینکه درباره امر متغیر و یا امر در نسبت سخن بگوید اما فرض اینکه این امر، دیگر حتی با لحاظ تغیّر یا نسبش خودش نباشد، ما را به انسداد فلسفی خواهد کشاند؛ خواه فلسفه مطلوب فرهنگستان باشد یا فلسفه معهود اسلامی یا فلسفه غربی. ادامه دارد..... @abbas_heidaripour
🔷 پاسخ (۲) به یادداشت "نسبت کتاب «چیستی و نحوه وجود فرهنگ» با «امتداد حکمت»" گفته شد پاسخ به یادداشت جناب حجت الاسلام متقیان در نقد کتاب اخیر استاد سیدیدالله یزدان‌پناه درباره فلسفه فرهنگ، در این مطالب پی گرفته می‌شود. 🔄یک سخن محوری ایشان انکار امکان ذات‌یابی در خارج بود زیرا از نظرشان آنچه در خارج وجود دارد «کل مرکب» است و «کلی‌نگری» فلسفی چون ربط اجزاء را در یک کل نمی‌بیند، بنابراین صلاحیت توصیف از خارج و از جمله امر خارجی فرهنگ را ندارد. درباره معنای خاص و نارسایی که از «ذات» و «ذات‌کاوی» به عنوان پیش‌فرض گرفته‌اند، نکاتی گذشت و اکنون ادامه مقال: ↔️↕️اما درباره خود نسبت، تعلق یا ربط؛ مسئله این است که این مفاهیم که البته مشیر به واقعیاتی در بیرون‌اند، در آن بیرون به صورت مجرد محقق نمی‌شوند بلکه این‌ها طرف دارند؛ این‌ها دو امر دیگر را به هم پیوند می‌دهند و چنین نیست که به صورت منحاز و مستقل و بدون طرفیت در بیرون وجود داشته باشند. 🔹حال نقل کلام می‌کنیم به آن طرف‌ها که با نسبت، تعلق، ربط یا هر واژه و مفهوم و واقعیتی به هم پیوسته‌اند؛ آیا آن طرف‌ها هم صرف نسبت‌اند یا نحوی از تقرر دارند؟ درواقع مسئله این است که غیر از نسبت و ربط و تعلق چیز دیگری هم در عالَم، وجود دارد یا خیر؟ اگر وجود داشته باشد آیا باز هم ادبیات و مفاهیم مشیر به «ذات» نمی‌تواند در توصیف آن کارایی داشته باشد؟ 🔹اما اگر چیز دیگری غیر از ربط در میان نباشد -ضمن اینکه این پرسش باقی است که مگر ربط در حاق خود مشیر به اطراف تقرریافتۀ غیر از خود آن ربط نیست؟-، بدین‌ترتیب بافت هستی و جهان مطلقاً جز مجموعه‌ای از پیوندها چیز دیگری نخواهد بود؛ نه اینکه پیوند "چیزها" مطرح باشد بلکه چیزی جز "پیوند" نیست و این روند الی غیرالنهایه ادامه دارد. همان‌گونه که در متن مورد بحث هم آمده است، احتمالاً پاسخ خواهند داد که جهان مجموعه‌ای از کل‌ها و نه مجموعه‌ای از کلی‌ها است. در این صورت باید به سابقه این نگاه در فلسفه غرب باز گردیم و مکاتبی مانند نومینالیسم را بازخوانی کنیم تا بدانیم این سخن فرهنگستان تا چه میزان با آن سخنان قرابت دارد یا از آن سخنان متمایز است یا دست‌کم اعزه فرهنگستان به لوازمی شبیه به آنچه که نومینالیسم بدان می‌رسد پایبند هستند یا خیر و اگر نه، پاسخشان به نسبت امر کلی و واقع خارجی چه خواهد بود؟ البته در عالم اسلامی هم نومینالیست داشته‌ایم و دست‌کم می‌توان ابن‌تیمیه را جزو قائلان به نومینالیسم دانست. 🔹در نومینالیسم مدعا آن است که هر آنچه می‌پنداریم ذاتی دارد، درواقع ذات ندارد و ما جز اسمی مشترک که آن هم مبنایی در واقعیت ندارد، برای نامیدن این امور نداریم. یعنی اگر از انسان سخن می‌گوییم نمی‌توانیم بگوییم افراد انسانی دست‌کم در اموری واقعی مشترک هستند بلکه هر دو فرد انسانی تماماً متمایز از یکدیگرند و این عنوان انسان یک عنوان لفظی صرف برای نامیدن دو چیز کاملاً متمایز و متفاوت است. به تعبیری هر عنوان واحدی بر امور خارجی متعدد صرفاً یک بازی زبانی و تذوق ذهنی خواهد بود. 🔹بازگردیم به تصریحات متن که می‌گوید آنچه در خارج وجود دارد «کل مرکب» است؛ حال پرسش این خواهد بود که این «کل مرکب» که مرکب از «اجزایی» است، در این ترکیب به یک حقیقت جدید ارتقاء یافته است یا این ترکیب یک ترکیب فرضی و اعتباری است؟ اگر این ترکیب به گونه‌ای باعث شده باشد که امر جدیدی در میان باشد، با یک «کل حقیقی» مواجه خواهیم بود و در کل حقیقی اگر به اجزاء نظر کنیم یک «کل» خواهیم دید و اگر به آنچه که از این اتصال و ترکیب و اتحاد حاصل شده است نظر کنیم، یک «کلی» خواهیم داشت و این یعنی پذیرش «ذات». 🔹مگر اینکه اعزه محترم، منکر هرگونه «کل(مرکب) حقیقی» باشند و درنتیجۀ چنین نظری، دایره افراز و جداکردن امور و اشیاء از یکدیگر کاملاً فرضی خواهد شد و حتی اشاره حسی به اشیاء و امور به‌ظاهر متحد صرفاً یک فرض ذهنی است که با عادت‌های ذهنی ما هماهنگ شده است و مثلاً «کاربست» یا «به‌دست‌آمدن» آن اشیاء، مسوغ این نامیدن به‌مثابه شیء واحد است و حال آنکه هیچ وحدتی در کار نیست الا همین ترکیب که مورد لحاظ ذهنی و فرضی قرار گرفته است. اما اگر کسی قائل به وجود «کل(مرکب) حقیقی» باشد، درحقیقت امر کلی و ذات را پذیرا شده است. ادامه دارد.... @abbas_heidaripour
پاسخ (۳) به یادداشت "نسبت کتاب «چیستی و نحوه وجود فرهنگ» با گفتمان «امتداد حکمت»" ↩️طبق آنچه گذشت چاره‌ای از پذیرش «ذات» و «کلی» در خارج نیست و حتی پذیرش آن در ذهن کارساز نیست. به نظر می‌رسد یادداشت مورد بحث خواسته است «کلی» را متعلق به عالم «ذهن» و «کل» را متعلق به عالم عین و خارج نشان دهد، اما پاسخ داده شد که اگر «کل» خارجی را در مستوای مرکب حقیقی و درنتیجه صاحب ذات قرائت نکنیم، اِفراز این کل از بقیه امور و کل‌ها یک اِفراز فرضی و اعتباری صرف خواهد بود. طبیعی است که این شامل هر «کل»ی نخواهد بود بلکه کل مرکبی را که به این سطح از اتحاد و خواص ناشی از اتحاد رسیده باشد، شامل می‌گردد. 🔸با توجه به همین توضیحات روشن می‌گردد که جملۀ «پرسشی که دامنه تحلیل فیلسوف را در ذوات اشیاء برده و ذهن فیلسوف را در شکاف میان عین و ذهن قرار می‌دهد، قطعاً نمی تواند امتدادبخش باشد» حاوی یک مصادره به مطلوب جدی است چراکه مدعی است هر بررسی ذات‌محوری مستلزم قرار گرفتن ذهن فیلسوف در شکاف میان عین و ذهن است و حال آنکه این آغاز کلام است یعنی ادعای اینکه ذات‌کاوی یک امر ذهنی صرف است و هیچ اتصالی به واقع خارجی ندارد محل مناقشه جدی است، بلکه اگر کسی قائل به این باشد که ذات‌کاوی یک امر ذهنی است و واقع خارجی فقط حاوی «کل مرکب»هایی است که هیچ‌یک از آن‌ها برخوردار از هویت اتحادی نیست، خود او «شکاف میان ذهن و عین» را شکل داده است؛ او گرچه مدعی باشد که برای شناخت عین نیازمند یک نحوه نگاه دیگر هستیم، در هر صورت چاره‌ای جز پذیرش فرضی شدن هر عنوان برای امور خارجی نخواهد داشت و این عین انقطاع از خارج است. 🔸جالب‌تر از همه این‌ها تعریضی است که نویسنده محترم به صدراییان می‌زند که «ماهیت‌پژوهی» مثار کثرت است و امکان نگاه اتحادی را به واقع ندارد(یعنی شما که اهل اصالت وجود و به‌طبع نگاه اتحادی هستید با ذات‌کاوی خود در دام کثرات ماهوی افتاده‌اید که در هویت خود راهی به اتحاد وجودی ندارند)و این در حالی‌ است که نگاه ستیزنده با «ذات‌کاوی» اساساً نمی‌تواند روی چیزی تمرکز کند و شیئیت هیچ شیئی را اثبات کند یا دست‌کم پیش‌فرض بگیرد زیرا این پیش‌فرض در تعارض با موضع پایه‌ای اوست. به عبارتی کسی می‌تواند از عدم امکان اتحادبینی میان کثرات نگران باشد که قبلش خود بتواند کثرتی را لحاظ کند و فرض کثرت وقتی است که بتواند بین امور کثیر تفکیک کند و حال آنکه ذات‌ستیز نمی‌تواند از هیچ امری در خارج به عنوان یک امر خاص سخن بگوید چراکه مرزبندی او بین پدیده‌ها یک مرزبندی ذهنی و اعتباری است و هیچ لزومی به تبعیت از اعتبار او برای دیگری و حتی خودش وجود ندارد. 🔸البته مشکلات دیگری هم می‌تواند رخ نماید از جمله: چالش چگونگی ادعای وجود قوانین شامل و نیز تعمیم آن قوانین به مصادیق موضوعاتشان و حتی مشکل در امکان پذیرش پدیده‌ای به نام «روح» به‌عنوان امری «غیرمادی». ادامه دارد.... @abbas_heidaripour
پاسخ (۴) به یادداشت "نسبت کتاب «چیستی و نحوه وجود فرهنگ» با گفتمان «امتداد حکمت»" 🟢گذشت که این یادداشت‌ها در پاسخ به یادداشت حجت الاسلام متقیان در نقد کتاب فلسفه فرهنگ استاد سیدیدالله یزدان‌پناه تقدیم می‌گردد. مدعای ایشان در یادداشت نخست در قالب چهار مقدمه و یک نتیجه صورت‌بندی شده بود. و در یادداشت‌های سه‌گانه قبلی بخشی از مسیر نخست نقد (بررسی این مقدمات که عمده‌شان کبرویات استدلال ایشان است) را، پیموده‌ایم. به عبارتی: ✅تاکنون از میان مقدمات چهارگانه‌ای که نتیجه مد نظر صاحب یادداشت را شکل می‌دهد، درباره مقدمه اول نشان دادیم که ازقضا مطلب به خلاف مدعای این مقدمه است و آن اینکه انکار وجود کلی در خارج، خود به ذهنیت و اعتبار و نسبیت صرف منجر می‌شود. و نیز آنچه در خارج وجود دارد اگرچه کل مرکب باشد اما اگر این ترکیب منجر به خاصیتی علاوه بر خواص اجزای خود شده باشد یک مرکب حقیقی است و این امر جدید خود یک ذات جدید است که با ذات اجزاء متفاوت است. نیز ✅درباره مقدمه دوم گذشت که سخن از مقوله‌ای مانند «ربط» نیز باز متکی بر نگاه ذات‌نگرانه پیش خواهد رفت والا گفتگوی فلسفی در میان نیست. ⏮اما اختصاصاً درباره این بخش از مدعای مقدمه دوم که می‌گوید فلسفه معهود اسلامی اساساً نمی‌تواند «تغییر» را دریابد باید به چند نکته اشاره شود؛ 🔘اول آنکه مباحث مربوط به حرکت و صیرورت و تغییر و انواع آن در فلسفه اسلامی اصلاً اندک نیست و نیز مقولاتی که خود دارای تغییرند. 🔘دوم آنکه اختصاصاً درباره امثال این تعریض نسبت به تابعان فلسفه صدرایی که "چون خود صدرا نگاه اصالت وجودی دارد و ماهیات را مثار کثرت می‌داند علی‌القاعده باید گفتگو درباره کثرت را رها کنند و فقط در پی جنبه‌های اتحادی باشند و خود‌به‌خود اگر این‌چنین کنند نمی‌توانند از کثرتی سخن بگویند چراکه هر تغییری مبتنی بر دست‌کم دو وضع و دو امر متفاوت یعنی پذیرش کثیر است" باید گفت: ازقضا گویا صدرا هم سخنان و مبانی خود را فراموش کرده است! و باید به او هم انذار دهیم که چرا مثلاً از «حرکت جوهری» سخن گفته‌ است؟! حرکتی که نه تنها حرکت را در «عوارض» که در «ذات» شیء هم لحاظ می‌کند؛ مگر صدرا اصالت وجودی نبود، پس چرا اصلاً از حرکت سخن گفته است و ای‌کاش فقط از حرکت سخن گفته بود و حال آنکه به شکلی رادیکال و ساختارشکن از حرکت در ذات سخن گفته‌ است؟! آیا به راستی صدرا متفطن به لوازم سخن خود نیست یا اینکه تقریر ما از فلسفه صدرایی یا سخنان سایر فلاسفه اسلامی که از تغییر هم سخن گفته‌اند آن‌قدر یک‌دست و یک‌نواخت شده است که نمی‌توانیم این سخنان را بشنویم و آن‌ها را خروج ایشان از مبانی‌شان تلقی کرده‌ایم؛ بدین‌ترتیب آیا نباید در فهم خویش از ذات و ذات‌کاوی و نیز فهم‌مان از میراث فلسفی قدری تردید کنیم؟ به عنوان نمونه باید به همین بحث بازگردیم که گویا در ذهنیت نویسنده، بین «قائل شدن به اصالت وجود» با «برخورداری از نگاه ماهوی و پذیرش وجود ماهیات» تنافی وجود دارد؛ به عبارتی گویا ناقد دو مدعا دارد: اول اینکه- ماهیت‌پژوهی و اصالت‌الوجودی بودن به حسب تقابل لوازم با هم نمی‌سازد زیرا لازمۀ یکی، پذیرش کثرات و لازمۀ دیگری، پذیرش اتحاد در نقطه مقابل تکثر است. دوم اینکه-‌ماهیت‌پژوهی و اصالت‌الوجودی بودن نه تنها در لوازم بلکه در ذات خویش با هم ناسازگارند؛ زیرا در ماهیت‌پژوهی بالاخره به ماهیت اصالت داده شده است و حال آنکه این با اصالت الوجودی بودن تعارض ذاتی دارد زیرا در بحث از اصالت مسئله این است که کدام اصل است و دست‌کم صدرا حسب عمده قرائت‌های مشهور از صدرا قائل به اصالت هر دو نشده است. این مثال به خوبی نشان می‌دهد که اساساً تصویری درستی از مسئله اصالت الوجود شکل نگرفته است و حال آنکه حسب تصریحات خود صدرا، اصالت الوجودی بودن به معنای انکار ماهیت در خارج نیست. نکته این است که فهم همین نکته ظریف خود نیازمند دقت‌های ویژه است و قرائت‌های سریع و دم‌دستی نمی‌توانند به جمع موفق میان کلمات صدرا دست یابند. ادامه دارد.... @abbas_heidaripour
پاسخ (۵) به یادداشت "نسبت کتاب «چیستی و نحوه وجود فرهنگ» با گفتمان «امتداد حکمت»" ⏸تاکنون دو مقدمه اصلی استدلال و پیکره سخن صاحب یادداشت را نقد نموده‌ایم. ⏪باقی می‌ماند دو مقدمه سوم و چهارم؛ ✅مقدمه چهارم طبعاً مدعی است که اسلوب و شیوه مواجهه کتاب مورد نقد ایشان در بررسی فرهنگ یک شیوه متکی بر فلسفه معهود اسلامی است و البته این سخن که صغرای استدلال است، سخن حق و درستی است. ❇️اما درباره مقدمه سوم که نویسنده پیش‌فرض گرفته است که فرهنگ امر عینی خارجی است، باید گفت این مقدمه که این همه توسط ناقد محترم بدیهی لحاظ شده است، در میان بسیاری از معاصران ما که حتی متکی بر فلسفه اسلامی در کار بررسی فرهنگ‌اند، چندان بدیهی نیست؛ ای‌بسا متفکرانی که بر منهج فلسفه اسلامی، فرهنگ را یک امر ذهنی یا به تعبیر درست‌تر بین‌الاذهانی لحاظ می‌کنند نه یک امر عینی خارجی. در چنین فضایی مسئله این خواهد شد که این تقریر از فرهنگ ناشی از هویت و لوازم نگرش فلسفه اسلامی است یا خود پیچیده‌بودن شناخت فرهنگ باعث شده است برخی تصور کنند یک امر بین الاذهانی صرف است؟ 🌿نکته جالب این است که بخش عمده‌ای از اهتمام کتاب مورد بررسی، مصروف نشان دادن عینیت و خارجیت فرهنگ است و حتی اینکه این نحوه عینیت و خارجیت چگونه تحقق می‌یابد یعنی کنشگران جامعه انسانی چگونه در تعامل با هم چیزی در عینیت خارجی خلق می‌کنند که متعلق به همه ایشان است. 🔹بدین‌ترتیب چون ناقد محترم قبول دارد روش کتاب متکی بر تراث فلسفه اسلامی است و کتاب هم این عینیت فرهنگ را نشان داده است پس باید بپذیرد لابد فلسفه اسلامی از فهم عینیت فرهنگ فروبستگی ندارد. و این مخالف نتیجه‌ای است که ناقد محترم گرفته است. ↪️مگر اینکه ایشان ادعا کنند صاحب کتاب نتوانسته است بر اساس قواعد و ظرفیت‌های فلسفه اسلامی، عینی بودن فرهنگ را در متن کتاب خویش هویدا سازد و درواقع در این تلاش ناموفق بوده است. و حال آنکه این قضاوت، دیگر یک قضاوت پیشینی نیست و زمانی مسموع است که به شکل پسینی طرح شود یعنی ناقد نشان دهد که مثلا نحوه استدلال و یا توصیف کتاب که متکی بر فلسفه اسلامی بوده است در فلان نقطه، در نشان دادن عینیت ابتر مانده است. و البته در یادداشت ناقد چنین بررسی پسینی به چشم نمی‌خورد بلکه همۀ یادداشت ایشان یک بررسی پیشینی است. *️⃣در مقام تمثیل مسیری که در یادداشت مورد بررسی پیموده شده، شبیه همان ادعای قائلان به مکتب تفکیک است که در نقد فلسفه اسلامی می‌گویند مسقط‌الرأس این فلسفه، فلسفه یونانی است و یونانیان ملحدند و بنابراین فلسفه اسلامی نمی‌تواند درست باشد! و حال اینکه این ورود، یک ورود و بررسی پیشینی به فلسفه اسلامی است و اگر بخواهد جدی مورد بررسی قرار بگیرد باید نشان دهد چگونه مطالب فلسفه اسلامی چیزی جز مطالب فلسفه یونانی -با قدری دخل و تصرف مختصر یا حتی کمتر یعنی تغییر زبان- نیست که البته پس از آن هم باید بطلان گزاره‌های فلسفه اسلامی را آشکار کند. 🔹دراینجا هم ناقد باید به نحو پسینی نشان دهد که چگونه تلاش نویسنده کتاب در متن کتابش در نشان دادن عینیت فرهنگ ناکام مانده است؛ — یا باید بگوید مبانی او در نشان دادن این عینیت از جایی خارج از فلسفه اسلامی آمده است که این مخالف مقدمه چهارم ایشان است — یا باید بگوید که خود مبانی و مقدماتش ولو اینکه از فلسفه اسلامی آمده است منتج به نتیجه -که «عینیت فرهنگ» باشد- نمی‌گردد. و گذشت که ناقد در یادداشت خویش فاقد این سویه و ورود پسینی است. ادامه دارد... @abbas_heidaripour
پاسخ (۶/ پایانی) به یادداشت "نسبت کتاب «چیستی و نحوه وجود فرهنگ» با گفتمان «امتداد حکمت»" ↩️گذشت که مدعای اصلی یادداشت مورد بررسی آن است که چون فلسفه اسلامی با نگاه کلی‌نگر به امور می‌نگرد و نمی‌تواند کل مرکب را در خارج فهم کند و نیز چون خبری از تغییر و ربط ندارد، در فهم امری عینی همچون فرهنگ هم ناتوان است و چون کتاب چیستی و نحوه وجود فرهنگ هم با همین شیوه معهود اسلامی به این امر عینی نگریسته، پس توان عرضه هرگونه شناختی از فرهنگ را هم ندارد. در پاسخ به این یادداشت قرار بر طی دو مسیر بود؛ اول، نقد و بررسی کبرویات استدلال قابل استحصال از یادداشت، که در یادداشت‌های پیشین این مسیر طی شد. اکنون و در این یادداشت پایانی از مسیر دوم که راستی‌آزمایی نتیجه یادداشت ناقد است سخن خواهیم گفت. ✳️مدعای ما آن است که نشان دهیم در کتاب چیستی و نحوه وجود فرهنگ، اوصاف و ویژگی‌ها و گزاره‌هایی برای فرهنگ بیان شده است که نه تنها ذهنی نیستند بلکه کاملا عینی و انضمامی‌اند و از خارج خبر می‌دهند. بخشی از این گزاره‌ها و نگاه‌ها به شرح فهرست ذیل است: ۱) فرهنگ حتی شامل امور طبیعی و دست‌نخورده انسانی هم می‌تواند باشد. به‌علاوه فرهنگ در مصنوعات عینی بشری هم وجود دارد. ۲) امور فرهنگی فقط یک حیثیت ندارند که باعث فرهنگی‌شدن آن‌ها شده است بلکه گاه در یک امر فرهنگی ترکیبی از چند حیثیت مختلف باعث شکل‌دهی هویت فرهنگی آن شده است. ۳) فرهنگ در حال خلق مدام است و نوبه‌نو در تضاعف تولیدی است. و حتی گاه دارای تغییرات انفجاری است. ۴) فرهنگ با ساختارهای اجتماعی در بده‌بستان است؛ هم از حیث تأثیر و تأثر و هم از حیث تولید. ۵) فرهنگ چندلایه‌ای است و فقط در یک لایه حضور ندارد و در برخی لایه‌های وضعیتی شبکه‌ای دارد. ۶) فرهنگ در روند برپاشدن یا تغییراتش، ضرورتاً از بسط منطقی تبعیت نمی‌کند. ۷) فرهنگ با دین و هنر و فلسفه و علوم ارتباط دارد. و ده‌ها وصف دیگر، ⁉️پرسش این است که کدام یک از این توضیفات، یک توصیف ذهنی صرف و بریده از حقیقت خارجی فرهنگ است و آیا نویسنده یادداشت، این اوصاف را برای فرهنگ قبول ندارد یا آن‌ها را صرفاً ذهنی به معنای بریده از خارج و حقیقت عینی فرهنگ می‌داند؟ آیا در این نگاه‌ها خبری از نگاه ترکیبی و پیچیده و مشاهده پدیده در ترکیبش دیده نمی‌شود؟ آیا در این نگاه‌ها فرهنگ امری بریده از غیرفرهنگ لحاظ شده است یا در ربط و متصل به امور دیگر لحاظ و توصیف شده است؟ واضح است در این نگاه‌ها هم بسیاری از پیچیدگی‌ها و ترابطات فرهنگ گزارش شده و هم این توصیفات مجموعه‌ای از توصیفات عینی نسبت به فرهنگ است. ↔️و حال آنکه این واقعیت در مقابل نتیجه صاحب یادداشت قد علم می‌کند که کتاب را ناتوان از توصیف فرهنگ در عینیتش دیده است؛ همچنان‌که گذشت دلیل این تهافت بین نتیجه‌گیری ایشان و واقعیت کتاب مورد بحث، به این امور بازمی‌گردد: - یادداشت ناقد محترم صرفاً سویه‌ای پیشینی دارد و اصلاً وارد بررسی خود متن کتاب نشده است. - پیش‌فرض‌های غلط ناقد محترم شامل دو امر؛ یکم) آنچه در خارج وجود دارد ذات ندارد. دوم) فلسفه اسلامی توان فهم خارج ازجمله ربط، تغییر و مانند آن را ندارد. بدین‌ترتیب آشکار می‌گردد به‌خلاف نتیجه یادداشت ناقد محترم، 🌾با توجه به اینکه این کتاب با روش معهود فلسفه اسلامی به توصیف واقعی از یک پدیده عینی یعنی فرهنگ نائل آمده است، درواقع توانسته است حکمت اسلامی را برای شناخت چنین مقوله‌ای امتداد بخشد. والسلام. @abbas_heidaripour
دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید حضرت حافظ(ره) 🌿دعاهای شیعه گنجینه‌ای بی‌بدیل است که در کنار میراث عظیم روایی، باید به‌شکلی مستقل هم دیده شود؛ شیعیان باید شکر آن را به جا آورند؛ هم از این سرچشمه بنوشند و سیراب شوند و هم دیگران را به این سفره آسمانی که انسان پای در گلِ هوس را بال پرواز و کنده‌شدن از زمین خاکی می‌دهد، فرا بخوانند. 🖋📚بررسی و پژوهش درباره انواع و گونه‌ها و تقسیمات و مضامین و دلالت‌ها و تضارب محتواهای این ادعیه، خود دنیایی از علم و فهم و معرفت نسبت به این گوهرهای بی‌بدیل ایجاد خواهد کرد که کمتر در میان دانش‌پژوهان بدان پرداخته شده است، گرچه ستارگانی در آسمان درخشان دانش شیعی بدان اهتمام ورزیده و راه‌هایی را به‌سوی این مقصد گشوده‌اند، اما این معدن‌کاوی به نسبت بایسته‌ها، به خراشیدن و آزمون اولیه یک کان عظیم از طلا و سنگ‌های ارزشمند می‌ماند. 🎙🎞واگویه و تمرکز بر این دعاها به عنوان یک منبع ثابت تبلیغی برای امروزی که تشنگی عظیم و گسترده معنوی ناشی از اَبر سمومات فرهنگ دنیاگرایی غربی، بروز و ظهور یافته، حتماً نسخه‌ای شفابخش هم برای مبلغ و هم برای مخاطب است. 💫✨دعاهای شیعه چنان گسترده است که با انواع زمان‌ها و مکان‌ها و مناسبت‌ها پیوند یافته است و البته اگر زیارتنامه‌ها را به دعاها بیفزاییم این گستردگی چنان می‌شود که کمتر آنی از آنات حیات روزمره می‌تواند خالی از دعا باشد. 🕋در اهمیت دعا همین بس که آن را مغز عبادت دانسته‌اند؛ دعا، طلب و جستن است و حقیقت وجود آدمی چیز جز طلب نیست و حکمای مسلمان به خوبی این تساوی را آشکار کرده‌اند. و عبادت حقیقی هم آن است که آدمی با تمام وجود و نه با جا گذاشتن بخشی از وجود خویش به محضر مالک و خالقش بار یابد. و اگر آدمی و طلبش یکی است، این دعاست که مناسب‌ترین و نزدیک‌ترین حال به حاق عبادت را آشکار می‌کند؛ پس دعا مغز و لب عبادت است. اگر نماز هم این همه اهمیت یافته است یک وجه مهم آن بازمی‌گردد بدین‌که حال نماز بهترین حال برای ابراز همین طلب و نیاز عمیق است و شاید بتوان گفت بهترین نماز، حاجتمندانه‌ترین نماز باشد و آن نماز هم نماز حضرت ختمی مرتبت است که فرمود: الفقر فخری و هم آن حضرت فرمود قره عینی فی الصلوه. 💫برای انقلاب اسلامی هم که در تجدید عهد آسمانی انسان و تذکر مجدد بدان شکل گرفت، حتماً یکی از دستگیره‌های اساسی و بلکه پیشران‌هایش تمسک و بهره‌بردن از فرصت دعا و مناجات است. بیهوده نیست که دعاهای جمعی هم در اوایل انقلاب و به‌ویژه در دوران دفاع مقدس و بلکه بعد از آن تا به امروز به عنوان یک سنت حسنه شکل گرفته است. 🔢فهرست این موارد هم قابل توجه است؛ از دعای کمیل هر هفته گرفته تا دعای عرفه در یک روز خاص از سال تا دعاهای هرشب اباحمزه ماه رمضان در برخی مساجد نامدار کشور و بلکه دعاهای سحرهای آن ماه مبارک و دعای عهدی که توسط بسیاری، فردی و جمعی هر روز خوانده می‌شود و... جلوه دیگر این ماجرا چاپ‌های مکرر کتبی چون مفاتیح‌الجنان، صحیفه سجادیه و انواع کتب حاوی ادعیه مختلف با سلایق مختلف است. بماند که گاه بدفهمی مدعیِ دین‌فهمی به بهانه و اسم پوک «منسک‌سازی» سعی در طعن این سنت‌های حسنه دعاخوانی جمعی داشته است؛ طعنی که البته با اندک دقتی معلوم است که به ضد خویش بدل می‌شود و هویت خودخور و ناصوابش را آشکار می‌کند. آیا به‌راستی این همه ارتزاق از این سفره‌های آسمانی در تار و پود جامعه ایرانی جایی نمی‌نشیند و به محض اتصال همانند آبی که در کویر بخار می‌شود، از ذهن و ضمیر ایرانیان رخت می‌بندد؟ هرگز. 🌧🌈بدون شک این باران‌های پربرکت در سفره‌های زیرزمینی جان و هویت ایرانی می‌نشیند و همین‌هاست که مجوز نگاه‌های امیدوارانه به حیات ایرانیان است؛ ایرانیانی که آزادمردی مرد و زنشان، ورای جستن از این شاخه و آن شاخه و این سرزمین و آن سرزمین، پروازی چون عقاب بلندپرواز و بلکه هم‌آغوشی با عرشیان را برایشان خواستنی کرده است. فراتر آنکه این باران رحمت معنوی حتی در موسم‌های خاص، رودخانه‌های دائمی معنویت و خداخواهی و رادمردی را پرآب و رودخانه‌های فصلی را چونان رودخانه‌ای خروشان به تموج درمی‌آورد. در اینکه دعا چگونه می‌تواند با حیات روزمره پیوند یابد و چه نسبتی با آن دارد، سخن بسیار است و اگر توفیقی شد در متن‌های دیگر بدان خواهیم پرداخت. ان‌شاءالله. ___ پ.ن: شور این متن وامدار رشحاتی از ادعیه دلکش و زیبای ماه رجب است. امید که بتوانم کلماتی درباره برخی از فرازهای این ادعیه هم بنگارم. @abbas_heidaripour
از پیامی که دیده نشد تا سینه‌ای که سنگین شد و جگری که سوخت! روز سه شنبه ۲۵ ام پیام داد که مقالات فلان همایش را درباره مردم‌سالاری می‎‌توانی پیگیری کنی، دریافت کنیم...عادت داشتم کارهای سید را جزو اولویت‌ها قرار دهم...سریع پیگیری کردم...عصر پاسخ را داده بودم و خوشحال که زود کار به نتیجه رسید....تشکر گرمی کرد.... شب ۲۶ام در گروه جمع و جور و دوست‌داشتنی «واحد رصد» پیامی را از جوانی که تازه بار مسؤلیت برداشته، دیدم..خود سید پیام را بازارسال کرده بود...پیامی مربوط به فاصله «واقعیت و آرمان» و خون دل خوردن...همین پیام را حوالی ساعت ۱۰ شب برای خودش بازارسال کردم و چیزی زیرش نوشتم....سید چند دقیقه‌ای از اول روز ۲۷ام نگذشته بود که پرسیده بود چه باید کرد؟ ....من پیامش را ندیدم....روز بعد اولین پیامی که جواب دادم حوالی ساعت ۱۱ صبح پیام سید بود، بی‌خبر از همه جا که دیگر این پیام هیچ‌وقت دیده نخواهد شد....آن طرف خط دیگر سیدی حضور ندارد!....دقایقی نگذشته بود یکی از دوستان مشترک با صدایی غم‌بار احوالم را پرسید و وقتی پرسیدم چه شده چیزی نگفت و ارجاع داد به گروه‌های مشترک...گروه‌ها را باز کردم... شوکه شدم....گیج شدم...نمی‌خواستم باور کنم.... به دوستی مشترک در مجموعه فتوت زنگ زدم... جز گریه در دو طرف خط چیزی کمک نمی‌کرد.... در مسیر به خلأ نبودن سید در جبهه انقلاب و مجموعه فتوت و استادی که همراه و دلسوز بی‌ادعایش را از دست داده است فکر می‌کردم... محل کار رفتم...عزیزی، پیام تسلیت درگذشت سید را برای مشورت نشانم داد؛ پیام عکس سید را داشت.. جواب دادم: چه می‌خواهی بگویم؟! بگویم خوب است!.... به مناسبت کاری پیامی از پیام‌های حضرت آقا را خواندم... فرموده بودند....۲۰۰ نفر کم است و دوباره یاد سید.... جلسه با یاد سید شروع شد ولی این کفاف نمی‌داد....تحمل نکردم...صحبت کردم و گفتم این جلسه را با اتکای دو مطلب تحمل می‌کنم والا در این شرائط نمی‌شد وارد جلسه شد... اول آنکه اگر سید را رزمنده انقلاب می‌دانیم و سید خود را در میدان جنگ فکری و شناختی و پیشبرد انقلاب در مقابل کفر و استکبار می‌دید، همان‌گونه که با شهادت رزمندگان در دفاع مقدس غم بر همرزمانشان مستولی می‌شد اما همرزمان، خود را موظف می‌دیدند راه را محکم‌تر بروند، پرچم را برگیرند و نگذارند پرچم شهید روی زمین بیفتد، اکنون ما هم با تمام وجود و با تقدیم تمام آنات این جلسه به همرزمی که آسمانی شده است امیدواریم لیاقت حمل پرچم او را داشته باشیم...دیگر اینکه او دغدغه عرضه فکر در قالب فرآوری شده و فاخر را داشت، اینک موضوع جلسه ما همین است...و اضافه کردم ملامت نکنید اگر می‌گویم جنس غم و خبر درگذشت سید از همان جنس غم و درگذشت شهید عزیزمان حاج قاسم است...من هنوز خود را مثل همه ملت داغدار حاج قاسم می‌دانم ولی داغ سید هم داغ سربازی از سربازان انقلاب در جبهه فکر و اندیشه انقلابی است.....برگشتم بیانات آقا را درباره ضرورت تولید فکر و محصول فاخر خواندم... دوستان یکی‌یکی بهت‌زده زنگ می‌زدند... حالِ برخی را شاید محسوس‌تر می‌فهمیدم...عزیزی مصاحبه‌هایی را برای بحث وظائف حوزویان در پیگیری بیانیه گام دوم ساز کرده بود...چند شب قبلش با سید مصاحبه کرده بود و به من از مصاحبه خوب سید بازخوردی توأم با اعجاب از این نسل جدید حوزوی داده بود...او از قبل خیلی سید را نمی‌شناخت اما در همان مصاحبه، سید دلش را برده بود...حالا زنگ زده بود تسلیت بگوید و پی‌جوی مراسمات باشد... بهت و ناراحتی‌اش را می‌فهمیدم... دیگری زنگ زد....دیدم وقتی من با خود گفته بودم سینه و قلبم با این غم سنگین شده است....او تعبیر دقیق‌تری به کار می‌برد.... گفت: جگرم سوخت...جگرمان سوخت! سید با رفتنت جگرمان را سوزاندی! داغدارت هستیم، امیدواریم میراث‌دار پرچم غیرت و حرارت فکر و قلمت و کلامت در پشتیبانی از انقلاب و رهبر باشیم. @abbas_heidaripour
مجتبی عرب: بسم الله یکی از عزیزترین‌ها پر کشید. از همان نسلی از دانشگاه که دوستش داشتی. هشتاد و هفتی‌های عجیب و غریب شریف. حالا که حوزه آمده بود و تحت تربیت یک مربی حقیقی و یک استاد بی‌نظیر مثل استاد فلاح قد کشیده بود؛ گلوله‌ای بود از اندیشه و نخبگی و رنج... با همان برادری کردن‌هایش، همان که خوی او بود. بعضی‌ها به وقت برادری، مادری هم می‌کنند، خواهری هم می‌کنند ، پدر هم هستند‌. این سید اولاد نبی، این داغ بر دل نشستهٔ ما از آنها بود. وسط خستگی‌هایش هوای خستگی تو را داشت. مراقب بود فلان دم نوش را بخوری، فلان خوراکی جذاب که هیچکس در بحبوحه کار سنگین و نفس بر مردانه به فکرش هم نمی‌رسد را بگیرد تا بگوید: ببین من حواسم به تو هم هست؛ و همان موقع هم فراموش نکند با آن خوی قشنگ کویری و یزدی‌اش، برای دل ندادن به خوش‌بینی دیگر برادرانت سرت فریاد دغدغه بکشد و از جگر برای دغدغه‌های انقلاب بسوزد و حرارتش یخ بی دغدغگی‌ها را بسوزاند از شرم. او همه جایی که باید می‌بود، بود. همیشه خیالت راحت بود که کسی به نام سید مصطفی هست. کم آوردی او را داری، به وقت سختی او را داری، جایی که هرکسی نمی‌فهمد دردت چیست و کمکی نیست یکی از آنها که هست. حالا او رفته... بدون مقدمه با یک خبر آرام در همان راه همیشگی زیارت. او آداب‌دان زیارت بود از همان دانشجویی و کربلاهایی که رفتیم را در خاطرم ثابت کرده تا همین زیارت‌های مکرر حضرت سلطان. حالا به آغوش درستی رفت، زمان درستی رفت. مشکل از ماست مشکل از زمان ماست که هر روز زمان بی‌کسی‌تر می‌رسد. او کارش درست بود خریدار او هم کارش درست‌تر. مشکل جگر ماست که نمی‌فهمد، جای خالیش را که پر میکند. جای خالیش را که پر میکند؟ نمی‌دانم! و این یعنی همان ثلمه (:رخنه) از همان صبح به استاد فلاح فکر می‌کنم، می‌دانم کوه مربی توحیدی استوارتر از تکانه‌هایی چنین است، اما سید هم با تواضع می‌دوید این گنج وجود استاد محجور نماند، بیشتر بشناسند، بیشتر پخش شود... و از همان صبح شور جای خالی پر شور اویم همین امروز از همان نسل‌های دوست داشتنی که طلبه شدند خبر به دنیا آمدن فرزند یکی آمد، و خبر ازدواج یکی دیگر از عزیزترین‌ها بعد دورانی از سختی. و من در فکر دنیا، که دقیقا همینقدر معلق است و کوتاه. بین داغی جگرسوز تا شادی از عمق جان شکرساز و با همین فاصله و تعاقب مسخره... تا به تو بگوید به کدامش دل بستی تا بیایی و بگویی آآه... شکر و شادیش آید و تا بیایی و شاد شوی آهی تمام وجودت را می‌سوزاند. و این حکایت همه آن چیزیست که من و تو به آن دلبسته شدیم، و هیهات از ذلت زندگی بی نورانیت سربازی. «خدایا شهادت می‌دهم به وجود سراسر دلسوزش به وجود سراسر دغدغه و دردش به وجود سراسر اخوتش به وجود سراسر تواضعش» 🖋به قلم حجت‌الاسلام والمسلمین مجتبی عرب