eitaa logo
عباس موزون
50.2هزار دنبال‌کننده
971 عکس
2.3هزار ویدیو
7 فایل
مدیرکانال: عباس موزون ✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانش ها: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران ☎روابط عمومی @My_net_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
12.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت سی ام فصل پنجم) 🔸به جایی رسیدیم که مثل دریاچه بود. گلی خیلی زیبا که گلبرگ هایش باز شده بود و میان آن گل پسر بچه ای نشسته بود و من را تماشا میکرد تا او را دیدم فهمیدم که پسرم هست، آقا امام حسین (علیه السلام) بخاطر تصمیمی که گرفته بودم این هدیه ی من بود، آنجا پسرم به من گفت: بابا من فرزند تو هستم من را دوست داشته باش، مأموری را دیدم با چهره ای زیبا دیگر می‌دانستم که باید به جسمم برگردم ... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/are2577 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فصل: پنجم قسمت: سی ام عنوان: فراز و فرود (قسمت سوم) مهمان: آقای سید محمد موسوی تهیه کننده و مجری: عباس موزون 🎬 دانــــــلود بــــــا کیفیــــــت بالا از آپــــــــــــارات👇 https://aparat.com/v/nqscvy0 ⬇️ دانــــــلود با حجم کم از کــــانال ســـــروش👇 https://splus.ir/abbas_mowzoon/3502 📺 مشاهده بدون نیاز به دانلود از تلوبیون👇 https://telewebion.com/episode/0xc74c937 🔊 دریافت فایل صـــــــوتی از ایــــــران صـــــدا👇 http://sokhan.iranseda.ir/detailsPodcast/?g=615826 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔️ @abbas_mowzoon 🆔️ @abbas_mowzoon_links
12.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت سی و یکم فصل پنجم) 🔸ماشینی که به آن برخورد کردم پژو بود، فکر خودم و شخص دیگری که پشت سرم بود نبودم فکر مال دنیا بودم به فکر موتورم بودم. از شدت درد نعره می‌کشیدم روحم داشت جسمم را می‌دید گفتم یا رقیه خانم (س) کمکم کن. از سینه ی من یک سید هادی سفید رنگ بیرون آمد و رفت به هادی نظاره‌گر که بیرون بود چسبید ... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/pzf5c2g 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
12.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت سی و یکم فصل پنجم) 🔸وقتی دیدم اینها به هم چسبیدند گفتم ای وای همه چیز راست بود! حسرت می‌خوردم که به چیزهایی که می‌دانستم عمل نکرده بودم. خداپرستی، عبادت خالق، دیگر به فکر موتور نبودم، دیدم از جسم من یک غبار سیاه رنگ بالا آمد و به هادی سیاه رنگ تبدیل شد، من در یک آن در هر دو هادی سیاه و سفید می‌توانستم حضور داشته باشم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/atleh70 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
11.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت سی و یکم فصل پنجم) 🔸دو موجود شبیه به غول آمدند خود را به این سمت و آن سو می‌زدند. شادی میکردند که نفسْ من را ببرند! انگار دستهای من را گرفتند دیگر اختیار هادی سیاه رنگ دست خودش نبود. وقتی میخواستند من را به سمت آسمان ببرند مرا می‌چرخاندند به اندازه ی یک عمر برایم سخت گذشت ... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/fxm37pj 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
12.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت سی و یکم فصل پنجم) 🔸من با دوستانم بیرون رفته بودم. ساعت ده شب مادرم بنده خدا تماس گرفت و گفت: کجایی؟ من به دوستم گفتم: آهنگ مداحی بگذار، به دروغ به مادرم میگفتم: من مجلس روضه نشستم. آنجا به من نشان می‌دادند میگفتند: فرشته های مأمورت تو را نفرین میکنند ... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/ixl8y36 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
10.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت سی و یکم فصل پنجم) 🔸سه تا سیلی خوردم نه برای یک گناه و اشتباه، برای کل گناهانم این سیلی ها را خوردم. یکی برای ظلم در حق خانواده و پدرو مادرم، یکی برای ظلم در حق خودم و سومی برای حق الناس، ظلم در حق خودم برای عمرم بود که روی بدنم خالکوبی کرده بودم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/nckt9f8 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
11.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت سی و یکم فصل پنجم) 🔸بویی شبیه به بوی غذای نذری می آمد. می‌دیدم دشتی بود صفی طولانی روبروی من بود، روح انسان های دیگری بود که از اتاقکی شیر و خرما و نان می‌گرفتند. دیدم دختر بچه ای کوچک به طرف من آمد. نورانی و خوش سیما بود مرا وادار کرد به دنبالش بروم، بازی میکرد و دنبال پروانه ها میدوید و هر از چند گاهی به من می‌گفت: چرا نماز نمیخوانی؟! ... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/mfcplak 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
10.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت سی و یکم فصل پنجم) 🔸مکان عوض شد همه جا نورانی و سرسبز بود. شخصی سفیدپوش و زیبا رو دیدم احوالم را پرسید گفتم: آن دختر بچه کجاست؟ گفت: آن دختر بچه حضرت رقیه (سلام الله علیها) بودند، به من گفت: اذان بگو من اذان بلد نبودم تا «اَشهد اَن علیاً وَلی الله» گفتم همه جا نورانی تر شد یک کتاب نورانی جلوی من ورق خورد و باز شد. آینده ام را  به من نشان می‌داد و گفت: صبر داشته باش صبر داشته باش و من دیگر به هوش آمدم. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/otx834l 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فصل: پنجم قسمت: سی و یکم عنوان: این چرخ گردون مهمان: آقای سید هادی سجادی تهیه کننده و مجری: عباس موزون 🎬 دانــــــلود بــــــا کیفیــــــت بالا از آپــــــــــــارات👇 https://aparat.com/v/zkion1g ⬇️ دانــــــلود با حجم کم از کــــانال ســـــروش👇 https://splus.ir/abbas_mowzoon/3503 📺 مشاهده بدون نیاز به دانلود از تلوبیون👇 https://telewebion.com/episode/0xc783add 🔊 دریافت فایل صـــــــوتی از ایــــــران صـــــدا👇 http://sokhan.iranseda.ir/detailsPodcast/?g=615848 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔️ @abbas_mowzoon 🆔️ @abbas_mowzoon_links
12.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت سی و دوم فصل پنجم) 🔸من بیست و سوم خرداد بود که برای تمرین سرود به مزار شهدا رفتم. آخر سرود بود که من انگار حالم بد شد و دیگر نفهمیدم چه شد. چیزی از من مثل سایه بالا رفت و کنار ستون گوشه ای ایستاد حتی می‌توانستم خودم را که در حال افتادن بودم ببینم؛ دیدم از طرف سقف مقبره از جایی نور سفیدی پخش میشد ... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://www.aparat.com/v/toqo2yu 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
12.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده ای از قسمت سی و دوم فصل پنجم) 🔸انگار حسی به من گفت که برگردم و پشت سرم را ببینم، وقتی نگاه کردم چهار موجود بسیار نورانی بودند و بالهای بزرگی داشتند، یکی از آنها که از همه بزرگتر بود آمد زیر پای من و مرا به سرعت بالا برد همه جا از پرده ای سبز پوشیده شده بود. دیدم آقایی به سمت من می آمدند، خیلی نورانی بودند لباس های سبزی داشتند و آنقدر نورانی بودند که صورت ایشان معلوم نبود ... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://www.aparat.com/v/szn03m6 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links