21.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت نهم فصل سوم)
🔸یک لحظه رو برگرداند من عقب بودم
یک حسی گفت: میخواهد جان تو را بگیرد، تنها کلمهای که گفتم: یا حضرت عباس(ع) این ملک الموت است آمده جان مرا بگیرد.
لبخند با معنایی زد.
🔸بعد دیدم یک ماشین دارد حرکت میکند شخصی شبیه من در ماشین است که دارد حرکت میکند گفتم: من اینجا چه میکنم؟ او کیست؟ من چه کسی هستم؟
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/9Acon
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۹
#حمید_محمدینصرآبادی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
10.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت نهم فصل سوم)
🔸دوباره یک لحظه به خودم آمدم دیدم بیمارستان کاشانی اصفهان هستم. برادرم قبلاً رئیس اورژانس آنجا بود، به او خبر داده بودند،
دیدم با پزشکها صحبت میکند، پزشکها قطع امید کامل کردند...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/ckKLw
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۹
#حمید_محمدینصرآبادی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
24.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠عنوان:
(گزیدهای از قسمت نهم فصل سوم)
🔸تمام لولهها را بیرون آوردند، برادرم چند سی سی آبمیوه در گلوی من ریختند، به پسرعمهام می گفتند: اگر این آب پایین برود و نیم ساعت بالا نیاورد، هوشیاریش برمیگردد.
نیم ساعتی گذشت دیدم گلویم تکانی خورد و آبمیوه رد شد برادرم خوشحال شد سریع به نصرآباد زنگ زد که بهوش میاد، خوب میشه خطر رفع شد...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/yEq3h
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۹
#حمید_محمدینصرآبادی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
22.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت نهم فصل سوم)
🔸این تونل اینقدر لذت، آرامش و خوشی داشت که دلت نمیخواست از آنجا بیایی بیرون، رنگهایی میدیدی که در عمرت اینچنین ندیدی، خط خط بود خطهای رنگی رنگی مثل حالت گهواره...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/uvYGT
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۹
#حمید_محمدینصرآبادی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
18.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت نهم فصل سوم)
🔸روبروی من تمام زندگیام گذشت، نه صد در صد؛ مروری بود. جاهایی از زندگیام که مهم بود نشانم میدادند.
چند اتفاق عجیب در زندگی من بود، اینها را میدیدم از زمانیکه دنیا آمدم تا موقعی که بودم و حتی بعدش را چه جوری زندگی کردم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/cdYfe
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۹
#حمید_محمدینصرآبادی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
8.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت نهم فصل سوم)
🔸یک چیز عجیبی که دیدم؛ کسی بود که حقی از ما خورده بود، حقی که نه تنها برای من که حق برادرانم، مادرم بود.
در آنجا مثل اینکه نشانم دادند، صفحهای برایم باز شد یک دریایی بود خیلی بزرگ با موجهای عجیب، سر موجها آتش بود. آن شخص را که حق ما را خورده بود دیدم که روی موجهاست، میسوزد و خاکستر میشود، پودر میشود و به دریا میرود و دوباره در آب کامل میشود، سر موج میآید و میسوزد و بارها این تکرار شد...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/rGo80
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۹
#حمید_محمدینصرآبادی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فصل: سوم
قسمت: نهم
عنوان: دست زور
مهمان: آقای حمید محمدی نصرآبادی
تهیه کننده و مجری: عباس موزون
🎬 در آپـــــــارات ببینیــــد (بخش اول)
🎬 در آپـــــــارات ببینیــــد (بخش دوم)
📺 در تلوبیـــــون ببینیـد (بخش دوم)
🔊 از ایران صدا بشنوید (صوتی)
⬇️ دانلود با حجم کم در کانال سروش (بخش اول)
⬇️ دانلود با حجم کم در کانال سروش (بخش دوم)
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۹_بخش_۱
#فصل_۳_قسمت_۹_بخش_۲
#حمید_محمدی_نصرآبادی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔️ @abbas_mowzoon
🆔️ @abbas_mowzoon_links
26.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت دهم فصل سوم)
🔸شهریور سال ۱۳۹۵ بود برادرم رفته بود استخر، وقتی برمیگشت بیاد سر کار یک ماشین ۲۰۶ به پایش میزند، از ماشین پیاده میشوند و یکی سریع گوشیاش را میزند، یکی دیگر گاز اشکآور و چند ضربه چاقو و پرتش میکنند.
🔸یکی از همسایه مغازهها زنگ زد که برادرت را با چاقو زدند، دویدم و رسیدم بالای سر برادرم.
۲۰۶ فرار کرد و پشت چراغ قرمز گیر افتاد. رفتم پلاک ش را بردارم از ماشین پیاده شدند با چاقو، ترسیدم و عقب برگشتم. بار دیگر در چراغ قرمز و باز من خواستم پلاک بردارم که پیاده شدند گاز اشک آور زدند و با چاقو به سرم زدند...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/95v2D
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۰
#عباس_واعظی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
21.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت دهم فصل سوم)
🔸یک حس قوی به من گفت: تو میمیری یک عرقی روی پیشانی من آمد انگار یک زمزمه ای میآمد که تو میمیری، به دوستم گفتم فقط بگو خانوادهام بدهیام را بدهند.
بدهیام حقم بود که به زور گرفته بودم و میدانستم کل عذابی که کشیدم بخاطر به زور گرفتن این بدهی بود...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/GVRau
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۰
#عباس_واعظی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
17.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت دهم فصل سوم)
🔸در اتاق احیا پزشک گفت: سریع خون صحرایی، گفتند: کجایش بزنیم؟ تمام رگها خشکیده.
رگ پاهایم را گرفت و خون را قبول کرد. پزشک گفت: سریع دو واحد دیگر، زخم گردن را دوختند و یک واحد دیگر به پاهایم زدند و شد سه واحد خون. دکتر گفت: باز خون بیاورید خون اگر تمام شد، در پروندهام ۸ واحد خون ثبت شده.
🔸دکتر که داشت گردنم را بخیه میزد یکی از کارکنان بیمارستان با فاصله زیاد در گوشی به همکارش گفت: دکتر فکر کرده حضرت عیسی(ع) است میخواد مُرده زنده کنه، ببرندش سردخانه، این حرف را زد و رفت...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/i8WAH
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۰
#عباس_واعظی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
15.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت دهم فصل سوم)
🔸در ذهنم دقیق همه شنیدهها ذخیره شد وقتی بهوش آمدم به هرکس آنچه گفته بود میگفتم تعجب میکردند.
🔸مثلاً برادرم شمال بود در راه برگشت بود که با او تماس میگیرند و میگویند چنین اتفاقی برای عباس افتاده، بارانی شدید میآمد، همسرش به او میگفت: بزار باران بند بیاد ولی برادرم قبول نکرد.
به هرکس میگفتم اگر قبول میکرد ادامه میدادم اگر قبول نمیکرد ادامه نمیدادم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/cd4WJ
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۰
#عباس_واعظی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
24.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت دهم فصل سوم)
🔸علاوه بر شنیدن، میدانستم مثلاً کجای حیاط بیمارستان دارند صحبت میکنند.
بعد صداها تمام شد به اندازه پلک بر هم زدنی همه چی سیاه شد، یک جای تاریک تاریک بودم.
احساس میکردم دارم از زمین کنده میشوم، مثل آسانسوری که داره با سرعت شما را بالا میبرد.
🔸چشم باز کردم دیدم همه جا برف بود، سراسر سفید، دست و پایی از خودم نمیدیدم ولی پشت سرم را میتوانستم ببینم.
یک قدرتی میگفت: باید این مسیر را بروی و نباید بایستی به اجبار...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/Rr2YO
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۰
#عباس_واعظی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links