eitaa logo
عباس موزون.کانال رسمی
51.6هزار دنبال‌کننده
827 عکس
1.6هزار ویدیو
2 فایل
✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانشگاه: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران مدیر: عباس موزون ادمین کانال: @My_Eita_Admin
مشاهده در ایتا
دانلود
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و ششم فصل چهارم) 🔸زمستان سال ۱۳۹۴ روز شنبه قرار بود همایشی شرکت کنم ذهنم کامل درگیر آن همایش بود. همانطور که سر جایم دراز کشیده بودم، حس کردم روی شکمم گرمایی هست. گرمایی غیرطبیعی که این گرما یکدفعه پخش شد زیر دنده‌هایم و آرام آرام بالا می‌آمد. حس کردم نیرو یا فشاری از سمت پهلوهایم دنده‌هایم را فشار می‌دهد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/g7YHv 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و ششم فصل چهارم) 🔸گرما به گوش‌هایم رسید، یک لحظه صداهای موجود اطرافم متوقف شد! انگار مانعی روی گوش‌هایم بود و این مانع برداشته شد و به جایش نمی‌دانم چه بگویم؛ ندا، صدا یا نوا بود، نجوا مانندی که جدید هست ولی گویا ناآشنا نیست، قبلا جایی شنیده باشم شبیه خاطره خییییلی خییییلی دور، این صدا شبیه به کلمات قرآنی بود و قابل فهم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/PyiAn 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و ششم فصل چهارم) 🔸زمان که متوقف شد، مثل کات کردن، گویی دو چیز از هم جدا شده، انگار از مکانی به مکان دیگری رفتم. اینبار فضایی که درونش بودم متضاد بودند، یک رنگ‌ سیاه و سفیدی که سیاهی‌اش بیشتر بود نوعی خاکستری (نه این خاکستری که اینجا می‌بینیم) انگار این خاکستری بودن با آن فضا مناسبت داشت... 🔸 هیچ ذهنیتی از خودم که چه کسی هستم نداشتم، یا اینجا چه می‌کنم؟! اصلاً هیچ خاطره‌ای از خودم یا اتفاقاتی که چند دقیقه قبل از آن بود را هم نداشتم، انگار ذهنم خالی بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/XP958 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و ششم فصل چهارم) 🔸زمان معنا و مفهوم نداشت که بگویم به اندازه چند سال، چند ماه یا چند قرن، انگار زمان فقط به درد همین دنیا می‌خورَد، گویی آنجا نیازی بهش نیست. و باز برخوردی اتفاق افتاد، حضور واقعی خودم را حس می‌کردم، ولی فضای اتاق بود همان اتاق خواب! با تمام آن وسایل و شرایط عادی‌اش. 🔸به صورت مایل مانند به فاصله ۱متر، ۱متر و نیم جسم خودم را می‌دیدم و باز برایم سئوال نشد من که اینجا ایستادم چه کسی هستم؟! آن که آنجا خوابیده چه کسی هست!!. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/H0QpF 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و ششم فصل چهارم) 🔸یک پایی را دیدم سفید و نورانی ولی با نگاه کردن به آن می‌دانستم پای یک انسان نیست، اولین درک من از دیدن پا از پنجه تا پاشنه‌اش بود که روی شکم من داشت فشار می‌آورد، (با پنجه پا روی شکمم را فشار می‌داد) همان لحظه گفتم پس بخاطر این پا بود که گرما احساس می‌کردم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Ymsef 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و ششم فصل چهارم) 🔸یک جاده سفید نورانی می‌دیدم که انتهایش را نمی‌دیدم انگار انتهایی نداشت، انگار یک ذرات معلق نورانی وجود داشتند که این جاده بواسطه این ذرات بوجود آمده بودند، دانه دانه ذرات جان داشت، مثل ما آدم‌ها می‌دانستند چه و که هستند، دارای شعور بودند و هر کدام شخصیت جداگانه‌ای داشتند، ولی همزمان یک اتحادی بین‌شان بود که سبب تشکیل جاده شده بودند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/GYOAs 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و ششم فصل چهارم) 🔸یک آن جا خوردم که من مُرده‌ام!! ولی باز باور نمی‌کردم، نمی‌خواستم باور کنم و انگار یک‌ جوری خودم را دلداری می‌دادم که اینها خواب است. با خودم گفتم (روحم را بیاورم به جسمم ملحق کنم بیدار بشم) ولی نمی‌توانستم چنین کاری کنم، چون اصلاً روح در کنترل آن موجود بود که هنوز نمی‌دانستم آن چیست؟!! 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/jmJwn 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و ششم فصل چهارم) 🔸در اینجا نوزاد ۹-۸ ماهه می‌دیدم. احتمال می‌دادم داخل اتاق است ولی به طور کامل اتاق نمی‌دیدم بخشی را می‌دیدم که آنجا اتاق است. انگار نوزاد بیسکویتی در دست داشت و می‌خورد و با دست دیگر با اسباب بازی‌هایش بازی می‌کرد. 🔸 صحنه بعد بچه دو سه ساله دیدم که با بچه‌های هم سن و سال خودش بازی می‌کند. به آنها نگاه می‌کردم برایم مرور می‌شد ولی هنوز نمی‌دانستم اینها را که می‌بینم همه یک نفر هستند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/u6Bzc 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هفتم فصل چهارم) 🔸روح جلو میره و منِ واقعی داشتم پشت سرش می‌رفتم، ولی به محض برخورد با یک حائل، انگار که با صورت خوردم توش، یعنی کاملاً حس کردم که صورت دارم، صورت روح... 🔸 همینکه می‌خواستیم رد شیم، اصلا انگار این حائل ما رو پس می‌زد، یعنی اجازه عبور از خودش رو به ما نمی‌داد... دو جور عطش داشتم، یک عطش واقعا تشنه بودم از گرمای سوزانی که اونجا بود و یک عطش برای رفتن.... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/7f1rU 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هفتم فصل چهارم) 🔸در انتهای اونجا، یه حائل دیگه‌ای کشیده شده بود که شفاف بود. پشت این حائل یک جهان خیلی بزرگتری بود پر از نور شدید... کاملا حس می‌کردم اون جهانی که هست من قبلاً تو اون جهان بودم بعد اومدم اینجا... 🔸حس کردم سه نفر دارن نزدیک میشن به اون حائل ولی انقدر اون نور شدید بود، چهره‌هاشون رو نمی‌تونستم تشخیص بدم، چیز محو مانندی می‌دیدم، حسم نسبت به اون سه نفر حس خویشاوندی بود و کاملاً می‌دونستم این پدربزرگ منه و اون دوتا مادربزرگ‌های من هستند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/zh14Y 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هفتم فصل چهارم) 🔸 برگشتم به همون دنیای تاریک. من موندم و تاریکی و واقعا می‌گم یه حسرت، حسرت که چرا نتونستم برم!؟ 🔸 دیدم ملک‌الموت دستش (دست راست) رو برد سمت گوش راست، انگار که یه چیزی رو گوش می‌داد و باز حالت ذهنی معنا منتقل شد به ذهن من که دقیقا اینجور: به خدا قسم که من دستور داشتم تو و این هشت نفر رو به اون دنیا منتقل کنم ولی الان به من دستور رسید که تو رو برگردونم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/oM5F0 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هفتم فصل چهارم) 🔸 این دفعه رفتم داخل فضا، فضایی که میگم فضاییه که تمام سیارات تمام ستاره‌ها و کرات هرچیزی که در فضا هست من همه رو به یکباره می‌دیدم، روبروی من کره زمین بود، دقیقا روبروی من کره زمین بود 🔸 تمام موجوداتی که داخل اون فضا قرار داشتند و ما یعنی من و روحم با اونها همه با هم مجموعا داشتیم یه چیزهایی شبیه مطالب قرآنی که باز گفتم دوباره اینجا تکرار میشد و به حدی این همنوایی انقدر زیبا، باعظمت و با ابهت بیان میشد و این عشق و صمیمیتی که بین همه ما بود بخاطر همین وجود خداونده، بخاطر خود خداوند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/UslzC 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هفتم فصل چهارم) 🔸از شدت عشق و علاقه به خداوند همه با هم انگار ذوب می‌شدیم، باز دوباره ساخته می‌شدیم، دوباره ذوب می‌شدیم، دوباره ساخته می‌شدیم... 🔸 با همون سرعتی که گفتم اون همراه داشت، روح رو به سمت کره زمین هدایت می‌کرد و من هم به ناچار پشت سرش داشتم می‌رفتم و برگشتم هرچی به زمین نزدیکتر می‌شدیم، احساس می‌کردم زمین بزرگ و بزرگتر میشد 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/pkX4z 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هفتم فصل چهارم) 🔸این دفعه روح توی پشت‌بام خونه بود و شب... اون همراهه به حالت فشار با یه فشار خیلی زیادی روح رو وادار می‌کرد که از پشت بام عبور کنه کم‌ کم تا برسه به اون جسم 🔸 آروم آروم این زدن شروع شد هی شدت پیدا کرد گرمای این خون رو حس کردم و تازه اون موقع اینجا بود که فهمیدم این همون زندگی دوباره است که خداوند موهبتش رو دوباره بهت داد انگار خدا دوباره گفت این زندگی رو بهت دادم تا ببینم چکار می‌کنی، این دفعه چکار می‌کنی... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/NqGrU 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هشتم فصل چهارم) 🔸یه روز اتفاق من و برادرم با پیکان سواری داشتیم می‌رفتیم ماهیگیری، در جاده بودیم سر پیچ برادرم یه کم پیچید، از روبرو یک ماشین دیگر می‌آمد که پا رو گاز گذاشت تا فرمان را بگیرد بچرخاند دستانش محکم شده بود، ترسیدیم و رفتیم زیر ماشین... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/an9V5 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هشتم فصل چهارم) 🔸برادر خواهرانم گفتند: برادرت رفته خارج از کشور برای کار، ولی من شب خواب دیدم خانه‌ام گفتم می‌خوام برم پیشش (برادرم) پیرمردی گفت: برادرت آن پایین است رفتم نزدیک دیدم برادرم در آن قبرستان دراز کشیده و‌ خواب است؛ بعد از این آن دنیا را دیدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/RNjrd 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هشتم فصل چهارم) 🔸آخر آن دنیا را دیدم، آدم‌هایی در جهنم انسان بودند دست و پا داشتند ولی قیافه‌هایشان فرق می‌کرد حیوانات بَد بَد بودند... گفتم چرا چهره‌هایشان فرق دارد؟ فرشته گفت: بخاطر گناهانشان است. 🔸امام رضا(علیه‌السلام) را دیدم لباس‌های سفید چهره نورانی، نشناختم فرشته گفت: امام هستند، سعی کردیم جلو برویم فرشته دست مرا گرفت و مرا خیلی دور کرد، من مُدام برمی‌گشتم نگاه می‌کردم که ببینم هنوز هست... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/WTYwX 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هشتم فصل چهارم) 🔸من حادثه بدی دیدم همه رفتند جز من این نعمت است باید جبران کنم پیش خدا. شکارچی‌ها پول فشنگ را برای خانه خرج کنند به نفع خودشان است. شکار اول خوشی است، امتحانی است بعد خوبی نمی‌ببینی. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/btqpd 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و نهم فصل چهارم) 🔸۲۷ مهرماه سال ۹۸ تصادف کردیم. ماه صفر بود و همسرم از سفر کربلا برگشته بود. سه روز مرخصی داشت، گفت: برویم الیگودرز، چند روز الیگودرز ماندیم. در راه برگشت نزدیک محلات تصادف کردیم. خواهرم، دختر برادرم (مهتاب) همراه ما بودند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/mRo98 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و نهم فصل چهارم) 🔸وقتی در این حالت بودم دو موجود بالای سر من بودند. چهره‌هایشان قابل دیدن نبود خیلی نورانی بود. مهتاب که با همان لباس عروسش که ۵۰ روز قبل تنش بود با یک کتاب قرآن که در دست داشت کنار تختم ایستاده بود و آن دو موجود نورانی را مهتاب می‌توانست ببیند با آنها حرف می‌زد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/9NKE0 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و نهم فصل چهارم) 🔸در همین حین آنجا را که می‌دیدم چقدر زیباست مهتاب را می‌دیدم یک لحظه انگار از کنارم رفته بود. یک نفر را دیدم از درب داخل شد؛ عمویم بود خیلی دوستش داشتم، دیدم اشک از گوشه چشمانش پایین میاد، دستش را کشید روی چشمانم و چشمانم را بست این را حس کردم با گریه به برادر شوهرم گفت: نسرین امروز تمام می‌کند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/dl8Th 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و نهم فصل چهارم) 🔸آرزو خانم دوست جدیدی که جدیداً با ایشان آشنا شده بودم و شب قبل تصادف تماس گرفت و از برگشتن ما پرسید که گفتم: می‌خواستیم بمانیم ولی آقای صانعی گفتند برگردیم بهتر است برسیم به مدرسه. 🔸دیدم آرزو خانم داره دعا می‌کند و می‌گوید: یا امام حسین(ع) نسرین خانم برگردد من سر نذر حلیم بابام یک گوسفند نذر می‌کنم؛ یا امام رضا(ع) نذر می‌کنم اگر شده یک روزه برم مشهد و برگردم که نسرین خانم و همسرش برگردند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/uZCVe 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links