eitaa logo
محسن عباسی ولدی
54.4هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
343 فایل
زیر مجموعهٔ کانون فرهنگی_تبلیغی آیین فطرت توحیدی کانال ‌زیر نظر مستقیم حاج آقا عباسی ولدی اداره ‌می‌شود. کانال ها و آدرسهای کانون: ktft.ir/v سایت و ادمین فروش انتشارات آیین فطرت: ketabefetrat.com @foroosh_fetrat ارتباط با مدیر: @modir_abbasivaladi
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸امروزه متأسفانه به دلیل فراگیر شدن شبکه‌های اجتماعی و دسترسی آسون به فیلمای مستهجن و محتواهای ضداخلاقی، نگاه جوونا توی طول روز به صحنه‌های محرک فراوانی می‌افته.📛 🔸خیلی از جوونا به دلیل دست کم گرفتن این مسائل، دچار فشارهای طاقت فرسای جنسی شدن و خیلی هم به بلای خودارضایی مبتلا شدن.😔 ⬅️ البته فقط فیلم و عکس نیست که محرکه👇
⬅️ نگاه کردن به خانما و آقایونی که توی پوشش خودشون دقت لازم رو ندارن هم یکی از عوامل محرکه. برا جبران بی دقتی اونا، ما باید دقت لازم رو داشته باشیم. اگرچه سخته، ولی توی کوچه و خیابون هم حواسمان رو جمع کنیم تا نگاهمون به چیزی که نباید، آلوده نشه. ✔️ 🔹امام صادق علیه السلام می‌فرماین: 🍃هیچ کس با چیزی چون فرو گذاشتن چشم، خود را حفظ نکرد؛ چرا که چشم خود را از نگاه به حرام باز نمی‌دارد مگر آنکه پیش از آن، عظمت و جلال خداوند را در دل خویش احساس کرده باشد.🍃 🟠 ادامه دارد... 🌐 https://ketabefetrat.com @abbasivaladi
▪️هر کدامتان ستاره‌ای هستید از آسمان آویخته. زمینِ‌ دلمان با محبت شما آسمان می‌شود؛ دیدنی‌تر از آسمان بالای سرمان. ▪️بوی عطر موسوی‌تان هوای ایران را بوییدنی کرده است. چقدر بزرگید که سینۀ دشت‌های پهناورمان ظرفِ قطره‌ای از عظمت شما نمی‌شود! ▪️ما به بارگاه شما که می‌رسیم، چونان طفلِ از مادر جدا افتاده‌ایم که تازه به آغوش مادر رسیده و آرمیده است. ▪️شما مهمان ما نیستید، ایران برای شماست. اقیانوس شما در مشهد است؛ آرام و آرام‌بخش. ▪️ایران بدون شما آسمانی بی‌خورشید و ستاره و ماه است. من با وجود شما ایران را بهشتِ نقدی می‌دانم که خدا پیش از برپایی قیامت در همین دنیا برپا کرده است. ▪️همۀ هستی‌مان فدای پدرتان موسی بن جعفر علیه السلام که این چنین آسمان سرزمینمان را ستاره باران کرده است. 📚تقدیمیه کتاب ایران، جوان بمان! 🏴 شهادت پیشوای هفتم شیعیان علیه السلام بر همه شیعیان و عاشقان اهل بیت علیهم السلام تسلیت باد. 🌐http://ketabefetrat.com @abbasivaladi
🏴 در عزایت شده، فــــــــاطمه نوحه گر بـــــــر دل دخـتـرت، رفـتـنـت زد شـرر فدای تو، که زندگی ات پر بــــلاست آخر سر، گریه کنِ تو امام رضاست شهادت امام موسی کاظم علیه السلام رو تسلیت عرض می‌کنیم... به همین منــــاسبت تا دقایقی دیگر پخش زنده کوتاه از حرم مطهر دخترشان حضرت مــعــصــومــه (سـلام الله عـلـیـهـا) در کــانـال 👇 https://eitaa.com/tarbiatkadeh 🏴
از تولید کسانی که وسط میدان هستند استفاده کنیم و آنها را تبلیغ کنیم. مثلاً ببینید حاج آقای راجی H_raji@چه تمیز و حرفه‌ای کار می‌کند. آدم وقتی به محصولات نگاه می‌کند ناخودآگاه یاد این جمله می‌افتد: شیر مادر و نان پدر حلالت. حتما عضو کانالشان بشویم https://eitaa.com/soada_ir 🔸 نشانی صفحه حجت الاسلام عباسی ولدی: https://virasty.com/mohsen_abbasivaladi @abbasivaladi
🍃دست خدا معلوم است که گاهی خودت دستی به دلم می‌کشی تا تنگ بودن دنیا را خوب بفهمم. قدر این فرصت‌ها را خوب می‌دانم. اگر حس گاه به گاهِ من به زندان بودن دنیا نباشد، همۀ وجودم در باتلاق خطرناکش فرو می‌رود. «دنیا برای ماندن نیست» همیشه برایم یک شعار بود؛ ولی وقتی تو دستی به روی دلم می‌کشی، می‌شود حقیقتی که با سلّول‌های بدنم درکش می‌کنم. چه قدر خوبی و چه اندازه مهربان که نمی‌گذاری دنیا را مقصد خویش کنم. دنیا وقتی که مقصد می‌شود، بی‌رحم می‌شود؛ بی‌رحم‌تر از آنی که در خیال بگنجد. دنیای مقصد شده، کاری می‌کند که آدم حتّی دستش به روی فاطمه بلند شود. دنیایی که مقصد می‌شود، کاری می‌کند که آدم فاطمه را بکشد. چه قدر این دنیا تهوّع‌آور است. می‌دانم که خودت حواست هست؛ ولی دوست دارم التماس کنم و بگویم هر چه قدر هم که بد شدم، دست کشیدن به روی دلم را رها نکن. شبت بخیر دست خدا! @abbasivaladi
😊 " آرامش" واژه پر تکرار شرکت کنندگان این دوره... 🤲 دورۀ آموزشی (سطح یک)؛ چلّۀ عاشقانه با خدا ✅ دوست داری تو هر شرایطی حالت خوب باشه؟ ✅ میخوای یه رفیق همیشگی داشته باشی؟ ✅ می‌دونی چه جوری باید محیط خانواده رو جذاب کنی؟ برای تربیت صحیح بچه‌هات، دنبال یه تکیه گاهی؟ خلاصه کلام: دنبال آرامشی؟ ‌ 🔻🔻🔻 🧐 پس دل دل نکن! ثبت نام کن. ‌ 🔺🔺🔺 🎙مدرس دوره: حجةالاسلام 📋 بخشی از نظرات بیش از 🔅۵۶،۰۰۰🔅 شرکت کنندگان قبل رو (اینجا) بخونید. ⏳مهلت ثبت نام: ۱۵ تا ۲۵ بهمن ۱۴۰۲ 🗓زمان برگزاری: ۲۶بهمن تا ۷ فروردین 🌹هزینه دوره: صلوات بر محمد و آل‌محمد https://eitaa.com/tarbiatkadeh/1953
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_حتما متنی را که می فرستم بخوان و منتشر کن. _نویسنده اش کیست؟ _نمی شناسمش. _چند متن از او خوانده ای؟ _راستش را بخواهی، یکی و نصفی. _پس چرا... _مته به خشخاش نگذار! وقتی بخوانی حسی که به من دست داد را می فهمی، آن وقت خودت همین پیام را برای دیگران ارسال می کنی. ✍🏻حجت الاسلام عباسی ولدی @abbasivaladi
بسم‌الله «ولی من رای میدم. چون پسرم اتیسم داره.» همینکه جمله‌ام تمام شد با ترمز محکم و ناگهانی راننده، همه هُل خوردیم سمت جلو. نمی‌دانم خشونت توی ترمزش به خاطر تعجب بود یا از مخالفت صریح و قاطعم با حرف‌هایش جا خورد. مسافران در حال نچ نچ داشتند خودشان را به عقب بر می‌گرداندند که راننده پنجره‌اش را پایین کشید تا صدای «گوسفند» گفتنش به ماشین جلویی برسد. از پنجره باز شده، سوز هوای بهمن‌ماه می‌خورد توی صورتم و مرا با خودش به بهمن پارسال می‌برد؛ وقتی که توی همین تاکسی‌های سبز رنگ نشسته بودم و بین انگشت‌هایمْ کاغذ آدرس داروخانه‌ای در کوچه پس کوچه‌های جنت‌آباد شمالی را فشار می‌دادم. یک واسطه بهم اطمینان داده بود که آنجا رسپیریدون دارد؛ قرصی کوچکتر از عدس. اندازه نقطه‌ای که توی زندگی پسرم بین کلمه مرگ و زندگی فاصله می‌انداخت. پسر دو ساله من، درکی از ارتفاع نداشت. این یک نوع کم‌حسی در اتیسم است. بدون آن قرص، ممکن بود خودش را از هر بالا بلندی به پایین پرتاب کند. آن سطح مرتفع می‌خواست مبل باشد یا قله‌ی سرسره‌ای در پارک. می‌توانست پشت بام خانه‌ای سه طبقه باشد یا پنجره باز ماشین در حال حرکت. وقتی به مقصد رسیدیم هوا تاریک شده بود. رفتم توی داروخانه خلوت. ناخودآگاه با صدای پایین‌تر از معمول از مرد پشت شیشه پرسیدم رسپیریدون دارید؟ مرد چند ثانیه‌ای به من نگاه کرد. انگار می‌خواست از دزاژ استیصال صورتم شناسایی‌ام کند که آیا واقعا کودک اتیستیک دارم یا نه. منتظر جواب دستگاه خیالی دروغ‌سنجی‌اش نماندم. نسخه را از کیفم بیرون کشیدم و گفتم «آقا بخدا برای همین کاغذ ۳۷۰ تومن پول ویزیت روانپزشک اطفال دادم. ثبت اینترنتی هم هست. می‌تونید کدملی بچه‌مو چک کنید.» بغض اگر چهره داشت، در آن لحظه حتما شکل من بود. سراغ رایانه‌اش نرفت. فقط جوری با احتیاط و آهسته برگه قرص را روی پیشخان گذاشت که انگار داریم کوکائین رد و بدل می‌کنیم. تشکرکنان قرص را توی دستم فشار دادم. هنوز در خروجی را باز نکرده بودم که صدای مرد توی داروخانه پیچید: «خانم این آخریش بود. دیگه اینجا نیاین.» آنجا به اشک‌هایم اجازه ریختن ندادم. اما کمتر از یک هفته بعدْ دیگر دلیلی برای اختفای اضطرابم نداشتم و می‌شد راحت و رها گریه کنم. توی تاکسی بودم. قرص‌های تو برگه یا بهتر بگویم، روزهای آرامش خانه‌مان، تمام شده بود. صبح زود، کاسه‌ی چه کنم را برداشته بودم تا آن را سمت متصدی داروخانه سیزده آبان بگیرم. راننده، رادیو را برای اخبار ساعت هفت روشن کرد. گوینده اخبار، اول مطمئن‌مان کرد که اینجا تهران است؛ و صدا، صدای جمهوری اسلامی ایران. بعد جوری که انگار مخاطبش فقط خود خود من باشم متن اولین خبر را خواند: «دانشمندان ایرانی توانستند قرص رسپیریدون را بومی‌سازی کنند. ماده اولیه این دارو در لیست جدید تحریم‌ها علیه ایران قرار داشت. این دارو برای درمان و کنترل اتیسم به کار می‌رود...» نه صورتم را پوشاندم و نه صدایم را پایین آوردم. اشک شادی که پنهان کردن ندارد. شیرین‌تر این که تنها بیست روز بعد، همسرم با سه برگه رسپیریدون از داروخانه‌ی محله‌مان به خانه آمد. من رای می‌دهم چون پسرم اتیسم دارد. چون می‌دانم اگر با صندوق‌های خالی اقتدار و امنیت این مملکت خال بردارد، هزاران مادر نگران مثل من، برای یافتن داروهای ساده‌ای مثل تب‌بر و سرماخوردگی، راهی این مسیر پر رنج می‌شوند. این تنها جایی است که نمی‌خواهم هیچ مادری درکم کند‌. صدای بوق ممتد راننده مرا به بهمن ۱۴۰۲ و حوالی انتخابات برگرداند. زنی با غیظ داشت راجع به چای دبش و قیمت گوشت و شاسی‌بلندهای نماینده‌ها حرف می‌زد. پسر جوان کنارش که نگاه خیره‌ی معذب‌کننده‌ای به یقه‌ی باز زن داشت، در تایید حرفش گفت: «آدم یه گوسفند توی مراتع سوییس باشه شرف داره به اینکه یه شهروند باشه تو این مملکت خراب شده» خواستم بگویم اتفاقا خیلی از مردمان سرزمین‌های جنگ‌زده‌ی اطرافمان رفتند سوییس؛ منتها مثل گوشت گوسفندی، قلب و چشم و کلیه‌شان با قاچاق اعضای بدن رفت توی فریزرهای اروپا، نه مراتع سرسبزش! اما نمی‌شد. چون هم به مقصد رسیده بودم و هم بعید بود پسرک خبری از آمار شهروندان ربوده شده یا مفقود شده‌ی لیبی و عراق و سوریه، در خلال جنگ‌های داخلی‌شان داشته باشد. در را که برای پیاده شدن باز کردم از راننده پرسیدم: «این عبارت *آهسته ببندید* که زیر دستگیره نوشته رو خودتون میدید بزنن یا سازمان تاکسی‌رانی برای همه ماشینا میزنه؟» راننده که انگار سر درد و دلش باز شده باشد گفت: «نه خواهر من! خودم زدم. خون دل خوردم تا این ماشینو خریدم. مردم مراعات نمی‌کنن که! باید خودم حواسم بهش باشه. به امید این و اون باشیم که کلاه‌مون پس معرکه است.» با خنده‌‌ام تاییدی نثارش کردم و گفتم: «چقدر خوبه آدم به چیزی که مال خودش می‌دونه تعلق و تعصب داشته باشه، حالا چه ماشینش باشه، چه وطنش!» 🆔https://ble.ir/callmeplz