eitaa logo
محسن عباسی ولدی
58.9هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
350 فایل
صفحه رسمی حجت الاسلام #محسن_عباسی_ولدی متخصص | نویسنده | مدرّس 🌱 مسائل تربیتی و سبک‌زندگی‌دینی 🌐 پایگاه‌های اطلاع رسانی: ktft.ir/v 📬 ارتباط با مدیر: @modir_abbasivaladi 📱نشـانی صفحات مجازی حاج‌آقا در پیام‌رسان‌ها: @abbasivaladi
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃آرامش زمین و آسمان قبلاًها وقتی کسی را می‌دیدم که به خود آسیب می‌زند هر چه فکر می‌کردم، نمی‌توانستم درکش کنم. مگر می‌شود کسی خودش به خودش آسیب بزند؟ کسی را دیدم که تیغی به دستش گرفته و روی دستش می‌کشد و وقتی خون، قطره قطره از دستش می‌چکد لبخند می‌زند و گاهی کارش به قهقهه هم می‌کشد. تنها تصویری که از این آدم‌ها در ذهنم نقش می‌بست تصویر کسی بود که حتّی از ذرّه‌ای عقل محروم است. وقتی می‌شنیدم کسی خودش را کشته می‌نشستم و ساعت‌ها در فکر فرو می‌رفتم که چه طور می‌شود کسی خودش به زندگی خودش پایان دهد. این کار حماقت می‌خواهد یا جسارت و یا هر دو را؟ آخر چه قدر حماقت؟ چه قدر جسارت؟ امّا از وقتی که یقین کرده‌ام من هم خودآزارم گویی آرام آرام دارم می‌فهمم این آدم‌ها را. آقا! هر چه گشتم و گشتم تیغی تیزتر از تیغ غفلت از تو نیافتم هر چه فکر کردم و فکر کردم جان را لطیف‌تر از تن دیدم. کار هر دم من کشیدن تیغ غفلت است روی روحی که دور از تو نگهش داشته‌ام. این تیغ را می‌کشم و همراهش لبخند می‌زنم صدای قهقهه‌های من در کنار این روح پرخراش صدای غریبه‌ای نیست برای تو. حالا می‌شود انکار کرد که بهره‌ام از عقل حتّی به اندازۀ ذرّه‌ای نیست؟ مگر می‌شود تردید کرد کسی که خودش را از تو محروم می‌کند از هر چه زندگی است محروم می‌شود؟ چه طور می‌شود این قدر حماقت داشته باشم که خودم را از تو محروم کنم؟ شاید هم جسارتم زیاد شده که بی‌ترس و واهمه تو را کنار می‌گذارم از زندگی و خیال می‌کنم هنوز هم زنده‌ام. چه قدر سیاه است تصویری که این روزها دارم از خودم می‌کشم. کاش چیزی می‌گفتی تا سیاهی این تصویر ذرّه‌ای هم که شده کمتر می‌شد. مثلاً می‌گفتی غفلت از تو تیغ نیست و تو را کنار گذاشتن خودکشی نیست. اگر نه، کاش می‌گفتی غفلتم از تو آن قدرها نیست که بشود نامش را خودآزاری یا خودکشی گذاشت. شبت بخیر آرامش زمین و آسمان! @abbasivaladi
بازی با کاج🌲 🌲 🔆میوه‏ های مخروطی‌شکل درخت کاج، وسیله‏ های خوبی برای بازی است. 🔹میوۀ کاج، به سه صورت عمده وجود دارد: در ابتدا، سبز است و پولک‏های میوۀ کاج، کاملاً فشرده است. بعد قهوه‏ ای می‏شود؛ امّا همچنان پولک‏ها به هم فشرده است. بعد از مدّتی، پولک‏ها از هم باز می‏شوند. ✅برخی از بازی‏هایی را که می‏توان با میوۀ درخت کاج انجام داد، در این جا می‏ آوریم: 1⃣ از میوۀ کاج در مرحلۀ اوّل و دومش ــ که پولک‏ها به صورت فشرده در کنار هم هستند ــ ، می‏توان همچون یک فرفرۀ چوبی استفاده کرد. میوۀ کاج را میان انگشت شست و انگشت وسط بگیرید و آن را روی یک جای صاف، مثل سینی یا کف سرامیک، بچرخانید. معمولاً کودکان نمی‏توانند به این شیوه، میوۀ کاج را بچرخانند؛ امّا تماشای صحنۀ چرخیدن میوۀ کاج برای آنها جالب است. 🔰چرخاندن میوۀ کاج، روش دیگری هم دارد. 🔸نخ ضخیمی مثل کاموا را دور میوۀ کاج ببندید. انگشتتان را روی میوه بگذارید، امّا میوه را زیاد فشار ندهید. انتهای نخ را بگیرید و خیلی زود، آن را به طرف خود بکشید و دست دیگرتان را نیز هم‏زمان از روی کاج بردارید. میوۀ کاج، شروع به چرخیدن می‏کند. 2⃣ میوه‏ های کوچک و بزرگ کاج را به کودکانتان بدهید تا با رنگ‏های خوراکی یا گواش، رنگ کنند. 3⃣ به کودکانتان کمک کنید تا پولک‏ های میوۀ پیر کاج را بکَنند. هر کدام از پولک‏ها را رنگ کنید و در بازی چسباندنی از آن استفاده کنید. ✅آشنایی با قوانین طبیعت و بالا رفتن خلّاقیت، از فواید این بازی است. 📚 بازی ، بازوی تربیت ص ۵۸ - ۵۷ @abbasivaladi
🍃دنیای مهربانی مرا ببخش که این شب‌ها حرف‌هایم همه تلخ‌اند. هنر شیرین کردن کام تو را ندارم نمی‌دانم از شرم این همه تلخ کردن کامت باید چه کار کنم؟ وقتی کام خودم شیرین نیست چه طور می‌توانم کام تو را شیرین کنم؟ امشب هم می‌خواهم کامت را تلخ کنم. قصدم تلخ کردن کامت نیست می‌خواهم حرف بزنم. حرف‌های شیرین بلد نیستم. خب معلوم است دیگر کامت تلخ می‌شود با حرف‌های تلخ من. اگر خسته‌ای از من و حرف‌های تلخم می‌توانی ساکتم کنی و اگر دلت نمی‌آید، می‌شود گوشَت را ببندی به روی حرف‌های من. آقا! حالا که نمی‌توانم از گرداب عذابی که این روزها با طوفان خودآزاری پدید آمده ،خلاص شوم می‌خواهم قید همه چیز را بزنم. من تصمیم گرفته‌ام، دنیاطلب شوم. این طور،‌ زندگی کردن برایم آسان‌تر می‌شود. چه کار کنم؟ دیگر نمی‌کشم. مگر چه قدر توان دارد آدم ناتوانی چون من؟ تا کی می‌شود بار این عذاب وجدان را تحمّل کرد؟ هر چه فکر می‌کنم که به چه دردی می‌خورم برای تو فکرم به جایی قد نمی‌دهد. دنیاطلب که شوم برای تو هم خوب می‌شود. تو هنوز امید داری به من درست است که امید، خوب است امّا این امید، مایۀ غم شده برای تو. عقب‌رفتن‌های من،‌ آینۀ دق توست. خدا را شکر که این همه عاشق سینه چاک داری که دائم در حال پیشرفت‌اند و کارشان نشاندن لبخند روی لب توست. دیگر مرا می‌خواهی برای چه؟ من می‌روم سراغ دنیا. تو هم با یاران عاشقت خوش باش. این طور هم من خوشم، هم تو. آدم دنیا طلب، عذاب وجدان می‌فهمد؟ نه. تو هم که دنیاطلب‌ها را دوست نداری. داری؟ پس دیگر غصّۀ مرا نخواهی خورد. اشتباه که نمی‌کنم؟ خب دروازۀ دلت را باز کن می‌خواهم از این جا بروم در دل دنیا. ممنون که با این همه بدی سال‌ها مرا در دل خودت جا دادی. من که سرمایه‌ای برای جبران ندارم خدا عوض خیر بدهد به تو. منتظرم. در خانۀ دلت را باز کن. می‌خواهم بروم سراغ دنیا. دنیا منتظرم نشسته. چرا مرا زندانی کرده‌ای در دلت؟ رفتن من، سبک شدن بار غم توست. یک بار تصمیم گرفته‌ام ایثار کنم می‌خواهم آتش جهنّم را بخرم به قیمت آسایش تو. باز باشد، باز نکن. من می‌نشینم این جا تا یک روز از دستم خسته شوی و در را باز کنی تا بروم در آغوش دنیا. شبت بخیر دنیای مهربانی! @abbasivaladi
📡 پیامدهای ماهواره در خانواده ⁉️چه شد که پای ماهواره به خانه‌هایمان باز شد؟ فصل4️⃣ : هم‌رنگ جماعت شو؟! (جوزدگی) ✅ عزّت حقیقی ❇️ چه‌قدر کوچک است انسانی که برای شخصیت خود در نزد این انسان‌های کوچک، ارزش قائل می‌شود. مگر مردم می‌توانند به کسی عزّت دهند و عزّت کسی را از او بگیرند؟ ما در بارۀ مفاهیم کلیدی زندگی، باید تعریفی را که مورد پذیرش قرآن و اهل بیت علیهم السلام است، به دست بیاوریم و بر اساس آن، زندگی کنیم. برای پیدا کردن عزّت، باید کجا رفت؟ خداوند، پاسخ این پرسش را این‌چنین داده است: مَن کانَ یُریدُ العِزَّةَ فَلِلَّهِ العِزَّةُ جَمیعاً. هر کس سربلندى مى‏خواهد، سربلندى، یک‌سره از آنِ خداست. 👈تمام عزّت، در دست خداست و هر کسی را که بخواهد، عزیز می‌کند و هر که را بخواهد، به خاک ذلّت می‌کشانَد. وقتی که انسان در راه طاعتِ عزیزِ واقعی _ که خداست _ قرار گرفت، خداوند، عزّت او را در میان مردم، تضمین می‌کند. خداوند متعال، در قرآن کریم می‌فرماید: إِنَّ الَّذینَ آمَنوا وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ سَیَجعَلُ لَهُمُ الرَّحمٰنُ وُدّاً. کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده‏اند، به زودى [خداى‏] رحمان براى آنان، محبّتى [در دل‌ها] قرار مى‏دهد. 📚در روایتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که ایشان فرمود: هنگامى که خداوند، کسى از بندگانش را دوست دارد، به فرشتۀ بزرگش جبرئیل مى‏گوید: «من، فلان کس را دوست دارم. تو هم او را دوست بدار». جبرئیل هم او را دوست خواهد داشت. سپس در آسمان‌ها ندا مى‏دهد که: «اى اهل آسمان! خداوند، فلان کس را دوست دارد. او را دوست بدارید». به دنبال آن، همۀ اهل آسمان، او را دوست مى‏دارند و پس از آن، پذیرش این محبّت، در زمین منعکس مى‏شود. و هنگامى که خداوند، کسى را دشمن بدارد، به جبرئیل مى‏گوید: «من از او متنفرّم. تو هم او را دشمن بدار». جبرئیل، او را دشمن مى‏دارد. سپس در میان اهل آسمان‌ها ندا مى‏دهد که: «خداوند، از او متنفّر است. او را دشمن بدارید. همۀ اهل آسمان‌ها از او متنفر مى‏شوند. سپس انعکاس این تنفّر، در زمین خواهد بود. ❓در این جا، یک سؤال جدّی مطرح می‌شود که چگونه می‌توان به این عزّت، دست یافت؟ ◀️امام خوبی‌ها، صادق آل محمّد علیه السلام فرمود: هر که می‌خواهد بی آن که ایل و تباری داشته باشد، عزیز باشد و بدون آن که مال و ثروتی داشته باشد، بی‌نیاز باشد و بدون آن که سلطنتی داشته باشد، هیبت داشته باشد، باید از خواری معصیت خدا به عزّت طاعت او در آید. 🎖کسی که به عزّت حقیقی دست پیدا می‌کند، تحقیر مردم، او را به تنگ نمی‌آورد. درست مثل کسی که ثروتمند است و پول‌های اندکی که دست این و آن می‌بیند، چشم او را نمی‌گیرد. کسی هم که بندگیِ خدا را می‌کند، از نظر عزّت، نسبت به مردم، احساس بی‌نیازی می‌کند و از همین رو، شخصیتی که دیگران به او می‌دهند، جذّابیتی برایش ندارد. 🔅وقتی که ما عزّت را تنها در دست خدا دیدیم، دیگر از نوع برخورد دیگران، غمگین نخواهیم شد؛ چرا که آنان، قدرت تحقیر ما را ندارند. از همین رو، خداوند متعال به رسول عزیز خود فرمود: وَ لا یحزُنکَ قَولُهُم إِنَّ العِزَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً هُوَ السَّمیعُ العَلیمُ. سخن آنان، تو را غمگین نکند؛ زیرا عزّت، همه از آنِ خداست. او شنواى داناست. 📚بشقاب‌های سفره پشت باممان، ص 178-184 @abbasivaladi
🍃حضرت بهشت من هنوز نشسته‌ام این جا دم در خانۀ‌ دلت. منتظرم در را باز کنی. اسباب و اثاثیه‌ام را جمع کرده‌ام. می‌خواستم عکسی را که از من روی دیوار دلت کوبیده‌ای بردارم و با خودم ببرم. هر کاری کردم، کنده نشد. این عکس را می‌خواهی چه کار کنی؟ هر روز ببینی و ذرّه ذرّه آب شوی؟ من که خیری ندارم برای تو ولی بیا و از خیر من بگذر. تحمّل آزار و اذیت من اگر مایۀ کمال توست بیا و به جای این نردبان کمال پلّۀ دیگری پیدا کن. تو هر چه قدر بیشتر به خدا نزدیک شوی من خوشحال‌تر می‌شوم امّا راستش دوست ندارم با تحمّل اذیت‌های من به خدا نزدیک شوی. قبلاًها خدا را شکر می‌کردم که مدارا را نصف ایمان گذاشت تا تو از مدارا کردن با من خسته نشوی ولی حالا دلم نمی‌خواهد من تو را آزار بدهم تو تحمّل کنی من سقوط کنم تو به خدا نزدیک‌تر شوی. دیگر بس است بیشتر از این تاب آزردنت را ندارم. درست است بدم به قدری بد که اندازه‌اش از دستم بیرون است امّا این قدر بد نشده‌ام که آزردنت برایم آسان باشد. آزردن تو دل می‌خواهد من دل آزردنت را ندارم. اگر بناست به جهنّم بروم بگذار دلیلش دنیاطلبی‌ام باشد دوست ندارم وقتی دست و پا در زنجیر رو به جهنّمم می‌برند و جرمم را روی پیشانی‌ام می‌نویسند بنویسند: آزار امام. قول می‌دهم وقتی از دلت بیرون رفتم به قدری بد شوم که دیگر دلت برایم نسوزد کمکم کن از گناه آزردنت پاک شوم. خودت می‌دانی هر گناهی جز گناه آزردن تو امید بخشش دارد مرا مبتلا به گناهی نکن که اگر با آن از دنیا بروم بی‌حساب، خودم باید رو به آتش بروم. باز هم منتظر می‌نشینم تا در دلت را باز کنی. شبت بخیر حضرت بهشت! @abbasivaladi
محسن عباسی ولدی
🏴قاسم بن الحسن🏴 من در بارۀ قاسم سؤال دارم اما همین جا اگر می‌شود پاسخم را بده تو هم قبول داری که هفتاد و دو سرباز بیشتر در لشگر حسین نبود؟ اهل تاریخ نکند هزار را از کنار هفتاد و دو انداخته‌اند نکند هفتاد و دوهزار پا در رکاب حسین بوده‌اند و ما خبر نداریم؟ و شاید سی هزارِ آن طرف درست نیست و شاید آن سوی لشکر حسین فقط سی نفر بوده‌اند و این هزار، اضافی است؟ من آخر چطور قبول کنم که امام زمان پسر رسول خدا پسر امیر مؤمنان پسر فاطمه را فقط هفتاد و دو نفر همراه شوند و پسر ابوسفیان پسر معاویه پسر هند جگرخوار را سی هزار نفر؟ تو توانسته‌ای این غربت را برای خودت هضم کنی بگو چطور تا من هم حل کنم این حیرت گلوگیر را برای خودم. فعلا می‌گذارم و می‌گذرم از این غربت ولی باز هم باز می‌گردم به سوی آن حالا بیا و پرسش‌هایم را در بارۀ قاسم جواب بده. قصۀ شب عاشورا و «آیا من در میان کشته شدگان هستم» چیست؟ قصّۀ «مرگ در کام تو چگونه است» و «أحلی من العسل» چیست؟ یک بار ابتدا تا انتها برای من بگو تا من بچشم شیرینی عسلی را که قاسم از نوک شمشیرها چشید. و کسی می‌گفت قاسم، یادگار برادر حسین بود قاسم برادر زادۀ حسین بود؟ کدام برادر؟ من شنیده‌ام که به او می‌گویند قاسم بن الحسن یعنی قاسم حضور مجتبای مدینه بود در کربلای حسین؟ قاسم امانتی بود در دستان حسین که وقتی که نگاهش می‌کرد حسن زنده می‌شد برایش ولی چطور می‌شود امانت را به میدان فرستاد من قصّه‌ای شنیدم امّا تو بگو درست است یا نه؟ قصّۀ التماس و اشک و غش چیست؟ تو هم شنیده‌ای؟ راستی قاسم که رفت به میدان بعدش چه شد؟ کِی برگشت؟ چگونه برگشت؟ یادگار مجتبی یادگار کربلا هم شد؟ چند سال بعد از عاشورا زنده ماند؟ چرا کسی از قاسمِ پس از عاشورا حرفی نمی‌زند؟ این که دیگر معلوم است وقتی نوجوان سیزده ساله به میدان می‌رود کسی کاری به او ندارد؟ در رسم کدام قبیله است که با نوجوان سیزده سالۀ بدون زره بجنگند؟ ولی چرا هر چه می‌گردم کسی از احوال قاسمِ پس از عاشورا چیزی ننوشته؟ جایی دیدم که چیزی از قاسم نوشته بود اما به گمانم آن قاسم قاسم دیگری بود قاسمِ مجتبی نبود قاسمی که در باره‌اش نوشته بودند به قاسمی می‌خورد که مسلمان نباشد قاسمِ حسن که محو خدا بود! قصّۀ آن قاسم به قاسمی می‌خورد که جوانی رشید یا میانسالی پهلوان باشد. قاسمِ کربلا سیزده سال که بیشتر نداشت آن قصّه برای قاسمی بود که کشته شده باشد مگر قاسمِ حسین را کسی کشته بود؟ آن قاسم را روی نی دیده بودند قاسمی که من می‌شناسم آرامگاهش آغوش حسین بود نه جای دیگری. 🏴 @abbasivaladi
🍃مهربان من چرا این قدر نگرانی؟! مگر با رفتن من از دل تو چه چیزی در این عالم جا به جا می‌شود؟ من اگر جهنّمی شوم چیزی که از بهشت تو کم نمی‌شود. مگر خودتان نگفته‌اید کار ما جز بندگی چیز دیگری نیست و رسالتمان رساندن آشکار پیام خدا؟ خب، تو بندگی‌ات را کردی پیام خدا را به من رساندی محبّتت را در حقّم کامل کردی شب و روزت را گذاشتی برای این که من جهنّمی نشوم. همین حالا فریاد می‌زنم تا همه خوب بشنوند که تو هر چه داشتی، آوردی تا من بهشتی شوم. این من بودم که جهنّمی شدن را انتخاب کردم. آقا! دنیایی منتظر آمدن توست. این درست است که داری خودت را برای همچو منی می‌کُشی؟ من ارزش این همه دل‌نگرانی را دارم؟ غصّۀ من خواب راحت را از تو گرفته. تو کارت زیاد است. باید خوب بخوابی. چرا برای من گریه می‌کنی؟ اشک تو ارزشش بیشتر از آن است که جز خدا کسی قیمتش را بداند. با هر قطره از این اشک، می‌شود همۀ‌ بهشت را خرید و همه را بهشتی کرد. چرا این اشک‌ها را خرج من می‌کنی؟ می‌دانم قوّت تو خدایی است امّا بار من هم سنگین است. این بار را بر زمین بگذار کمی هم که از سنگینی بار روی دوشت کم شود خودش غنیمت است. دیگر از بار بودن خسته‌ام. در را باز کن و مرا خلاص کن از سنگینی بارِ بار بودن. خوش به حالت که تا امروز بال بوده‌ای؛ امّا بار،‌ هرگز. حساب دستت هست حتّی اگر از دست من بیرون رفته باشد. می‌دانی چند شب است که دارم التماس می‌کنم در دلت را باز کنی تا من بروم و دیگر بارت نباشم. امشب هم گذشت و در را باز نکردی. عیبی ندارد. این بار سنگین و کمرشکن مهربانی‌ات را بگذار کنار بارِ بار بودنم. حتماً خیالت آسوده است که توان کشیدنشان را دارم. شبت بخیر مهربان من! @abbasivaladi