🏴باب الحوائج🏴
کاش می فهمیدیم
معنای باب الحوائج را.
به گمانم اگر تو را باب الحوائج خواندهاند
نه از آن روست
که حاجتت آب بود و به آن نرسیدی
و خدا به پاداش خونی که از تو به زمین ریخته شد
باب حوائج خلائقت کرد، نه!
تو حاجت برآورده شدۀ زمینی
که اگر نبودی
حق در همان کربلا
زیر زمین دفن میشد.
ما تو را برای حاجتهایمان میخواهیم.
کاش خودت حاجتمان میشدی.
کسی اگر تو را بیابد
به درِ حاجتها دست یافته.
از تو که وارد شود
دیگر حاجت برآورده نشدهای نخواهد داشت.
تو اجابت همۀ حاجتهایی علی!
#کربلا
#محسن_عباسی_ولدی
🏴 @abbasivaladi
🍃نفَس مهربانی
یادت هست ابوذر
از کاروان جا مانده بود؟
سپاهی که فرماندهش پیامبر مهربانیها بود؟
خبر رسید به جدّت رسول خدا صلی الله علیه و آله و او فرمود:
رهایش کنید.
اگر در او خیری باشد
خدا او را به شما ملحق خواهد کرد
و اگر هم چنین نباشد
خدا شما را از دست او راحت کرده است.
آقا!
من هم جا ماندهام از کاروانی که
تو پیشقراول آن هستی.
آن که از کاروان جدّت عقب ماند
ابوذری بود که روی قلّۀ ایمان نشسته بود.
من که خاک پای ابوذر هم نمیشوم
منی که در درّۀ نفس سقوط کردهام.
بیا تو هم مرا رها کن
و به هر کسی که دلش نگرانم بود بگو:
اگر در او خیری باشد
خدا او را به ما ملحق خواهد کرد
و اگر چنین نباشد
ما را از دست او راحت کرده.
حالا بگو چرا این قدر دلت شور میزند؟
این اندازه دل نگرانی برای چه؟
در را باز کن و بگذار بروم.
من هم خدایی دارم.
اگر به درد تو بخورم
خودش مرا به آغوش تو برمیگرداند
و اگر هم به درد نخورم
خلاص میشوی از به درد نخوری مثل من.
من اگر این قدر التماس میکنم
که در را باز کنی تا بروم
باور کن که فقط دارم به راحتی تو فکر میکنم.
امشب بیا من و تو با هم با خدا قراری بگذاریم.
تو از طرف من به خدا بگو:
خدایا! اگر من به درد صاحبم میخورم
هر جا که رفتم حتّی در دل عمیقترین چاهها
مرا برگردان به آغوشش
و اگر به دردش نمیخورم
حتّی اگر در عمق دلش جا دارم
زودتر مرا بیرون کن.
خب، این هم از قرار من و تو و خدا.
دیگر ناراحت چه هستی؟
بگذار بروم آقای مهربانیها!
شب بخیر امشب را میگویم
چشم به در دلت میدوزم
به این امید که در را باز کنی و من بروم از این دل.
شبت بخیر نفَس مهربانی!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
🏴علی اکبر🏴
ای کاش تو باز میکردی
گره این معما را آقا!
چرا حسین وقتی به علی اکبر رسید
وقتی که در آغوشش گرفت
وقتی که صورت به صورتش گذاشت
و وقتی عرق از پیشانی اکبر پاک کرد
جوانان بنی هاشم را صدا زد
که بیایند و اکبر را تا خیمه همراهی کنند؟
چه نیازی بود به آمدن جوانان؟
مگر علی خودش توان راه رفتن نداشت؟...
#بهانه_بودن
#کربلا
#محسن_عباسی_ولدی
🏴 @abbasivaladi
❓چرا محبت نمیکنیم؟
5⃣ تربیت خانوادگی
❗️برخی از والدین، در خانوادههایی بزرگ شدهاند که به هر دلیل، ابراز محبّت در میان آنان، مرسوم نبوده است.
👆این افراد، محبّت کردن را یاد نگرفتهاند و به همین دلیل هم محبّت نمیکنند.
⚠️البته برخی از اینها با مطالعه یا ورود به فضاهای اجتماعی غیر از خانواده، محبّت کردن را آموختهاند؛ امّا از آن جایی که تا به حال، آن گونه که باید به فرزندانشان محبّت نکردهاند، نوعی شرم و خجالت کاذب، موجب میشود که نتوانند به فرزندانشان محبّت کنند.
توصیۀ ما به کسانی که محبّت کردن را نیاموختهاند، این است که به بحث شیوههای ابراز محبّت(که در آینده به آن خواهیم پرداخت) توجّه ویژه کنند.
به آن دسته از والدینی هم که از محبّت کردن شرم دارند، باید گفت:
🔸اوّلاً توجّه داشته باشید که محبّت دیدن، حقّ فرزندان شماست که در صورت ادا نشدن این حق، اتّفاقات ناگواری در انتظار آنهاست.
🔸ثانیاً در میان شیوههای ابراز محبّت، برخی از شیوهها وجود دارد که حتّی شرم و حیای کاذب هم نمیتواند مانع آن باشد؛ مثل تواضع، خوشرویی، خوشزبانی، خوشاخلاقی، صداقت، مصافحه و ... . این شرم و حیای کاذب، بیشتر مانع محبّتهای زبانی است.
⬅️پس شما به این دلیل که نمیتوانید محبّتتان را به صورت زبانی ابراز کنید، از محبّتهای رفتاری غافل نشوید.
🔸ثالثاً شرم و خجالت کاذب هم با توکّل بر خدا و با ابراز محبّت، آن هم به صورت تدریجی، از میان خواهد رفت.
📚منِ دیگرِ ما، کتاب دوم، ص۷۳
#من_دیگر_ما
#کتاب_دوم
#گزارههای_رفتاری
#تربیت_فرزند
@abbasivaladi
🍃بهشت من
چند شب است که دارم التماس میکنم
در دلت را باز کنی تا از این خانه بروم
امّا گویی صدایم را نمیشنوی
حتّی سوسوی امیدی هم نمیدهی
تا دلم خوش باشد در دلت را باز خواهی کرد و من خواهم رفت.
چه طور باید بگویم
با چه زبانی، با چه واژههایی
تا باورت شود که من به خاطر تو میخواهم از دلت بیرون بروم.
من از درد سر شدن بیزارم
ولی حالا هم دردسر تو هستم و هم درد دلت.
کسی را که مرهم درد نیست و خودش درد است
باید بیرون کرد از دلی که هزار هزار دل به دنبال اوست.
چه قدر بگویم بگذار بروم آقا؟!
بگذار تو را از دست خودم رها کنم.
در این سالهایی که در دلت خانه داشتم
جز پاکی چیزی ندیدم.
چه طور راضی شدهای به نگه داشتن آلودهای چون من؟
دل تو بهشت خداست
مگر بهشت جای آلودگان است؟
در این که من آلودهام شکی نیست
در این که دلت بهشت خداست هم تردیدی نیست.
ولی گویی باید شک کرد در این قانون
که بهشت جای آلودگان نیست.
بهشتتر از دل تو کجاست؟
و آلودهتر از من کیست؟
هر چه بیشتر در دلت میمانم
خودم را به عذاب خدا نزدیکتر میبینم.
این چه بهشتی است
که حس عذاب میدهد به من؟
در بهشت دل تو بودن، بزرگترین نعمت خداست
اعتراف میکنم که من کفران این نعمت کردهام
و حالا صدای پای عذاب خدا را میشنوم
که درست پشت سر من قرار دارد.
چه قدر ندای «لَئِن کَفَرتُم إنَّ عَذابی لَشدید» را خوب میشنوم.
دیگر توان در این بهشت بودن
و شنیدن صدای پای عذاب را ندارم.
بگذار بروم پیش جهنّمیها
آن جا همیشه منتظر عذابم
برای همین هم زجرم زیاد نخواهد بود.
فقط باید در بهشت، صدای پای عذاب را شنید تا فهمید
زجرآورترین احتضار را در همین بهشت میشود چشید.
دیدی حالا؟
اگر مرا از دلت بیرون کنی
از این احتضار دم به دم رهایم کردهای.
باز هم منتظرم آقا!
میخواهم از دلت بروم بیرون.
در را باز کن.
شبت بخیر بهشت من!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
محسن عباسی ولدی
🏴سقای علقمه🏴
آقای من!
مشکهای سینۀ ما
پر از آه حسرت است.
تو از سقای علقمه بگو
و از مشکِ به دندان گرفتهاش بخوان
تا ما احساس کنیم
سوراخ سوراخ شدن سینهمان را.
این آههای در سینه مانده
شاید این طور
روی زمین بریزد
یا به آسمان برود.
سینۀ ما دیگر
توان نگه داشتن این همه آه را ندارد.
ما گرفتار زمینیم
ولی به دنبال آسمان.
از عباس بخوان
تا احساس کنیم
زمین خوردهایم
و جز خدا دادرسی نیست
و حتی دلمان به دستهایمان هم خوش نباشد
که ما را نگه دارد از زمین خوردن.
بخوان تا بدانیم
زمین خوردنهایی هست
که راز رسیدن به آسمان است...
#بهانه_بودن
#کربلا
#محسن_عباسی_ولدی
🏴 @abbasivaladi
🍃مولای من
چند شب التماس کردم
مرا از خانۀ دلت بیرون کنی، بیرون نکردی.
خواستم بار دوشَت نباشم، خودت نخواستی.
عزم کردم از دلت بروم
تا یکی از دردسرهایت کم شود، نگذاشتی.
گفتم بیخیالم شو، تا خیالت آسوده شود
در را محکم بستی، یعنی نمیخواهی بیخیالم شوی.
گفتم بگذار بروم
اگر به دردت بخورم
خود خدا مرا به دلت برمیگرداند
حرفم را گوش ندادی.
من کار خودم را کردم.
باید تلاش میکردم که راضی کنم تو را
ولی نتوانستم.
گویی من حریف دل تو نیستم.
تو مهربانتر از آنی که در خیالم بگنجد.
باشد، برمیگردم
به همان جایی که در دلت برایم خالی گذاشتهای
زیر عکسم که روی دیوار دلت کوبیده شده.
بر میگردم و باز میشنوم صدای مناجات تو را با خدا
که داری التماس میکنی
راه آدم شدن مرا هموار کند.
بر میگردم و مینشینم زیر باران اشکهایی که
برای خوب شدن من میریزی.
بر میگردم و میسوزم
با داغی که از آدم نشدن من به دلت مانده.
هنوز هم نمیدانم چه قدر مهربانی!
امّا اگر چه میدانی
بگذار راستش را بگویم:
من دوست نداشتم از خانۀ دلت بیرون بروم.
اگر در را باز میکردی
پیش از آن که قدم بیرون خانۀ دلت بگذارم میمردم.
این از بدی من است یا از جهالت و نادانیام نمیدانم
ولی چند شب داشتم امتحانت میکردم.
هر بار که به تو التماس میکردم
هزار بارش را به خدا التماس میکردم
که حتّی برای لحظهای خیال بیرون کردن من از دلت
در سرت نیفتد.
نه این که نمیدانستم مهربانی!
امتحان مهربانی تو
برای اطمینان دلم بود.
ولی حالا که فهمیدهام این قدر مهربانی
بیچارهتر از همیشه شدهام.
باید چه کار کنم با این همه بیچارگی؟
کاش میشد این را به همه فهماند
که این اندازه تحمّل مهربانی
خودش ریاضتی کشنده است.
باید به اندازۀ من بد بود
و مولایی چون تو مهربان داشت
تا فهمید معنای این ریاضت را.
شبت بخیر مولای من!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi