047_درس_چهل_و_هفتم_چی_کار_کنیم_که.pdf
223.8K
#درس
درس چهل و هفتم:
چی کار کنیم که خودمون رو غرق نعمت بدونیم؟
https://eitaa.com/abbasivaladi
🍃دوست عزیزم🍃
🍃کسی را دوست داشتم.
خیلی هم دوست داشتم.
یک روز که نمیدیدمش
گویی یک روزگار بود که در غربت نفس میکشیدم.
وقتی که پیشم بود
در بیابان هم بودم
گویی در یک شهر شلوغ دارم زندگی میکنم.
🍃یک بار کاری کردم که خیلی رنجید از من
و با من قهر کرد.
اوّلش باورم نمیشد که قهر کرده باشد
ولی یک روز، دو روز، سه روز
نه، گویی بنای سر زدن به من نداشت.
او قهر کرده بود با من.
باید باور میکردم.
🍃چه قدر روزها تاریک شده بود برایم.
خورشید حتّی اگر وسط آسمان بود
توان روشن کردن روز مرا نداشت.
چه قدر منتظر نشستم
که پیغام و پسغامی برایم بیاید
ولی نیامد که نیامد.
هر کسی که او را میشناخت
وقتی پیشم میآمد
سلام نکرده، خیال میکردم
حامل پیغام آشتی است.
وقتی که حرفش را میزد و نزدیک رفتنش میشد
با خودم میگفتم
حتماً پیغام او را گذاشته، آخر حرفش به من بدهد.
کاغذی از لای در خانه اگر خودنمایی میکرد
میگفتم حتماً او برایم دستی به قلم برده
و خطی نوشته.
🍃چه حالی داشتم در روزهایی که
منتظر لحظۀ آشتی کنان ایستاده بودم.
آقا!
این که چرا این خاطرهها را به یادم آوردی، نمیدانم
ولی هر چه هست
این مثل قبلیها نیست
که بخواهد ثابت کند من منتظرت نیستم.
🍃به گمانم اینها را به خاطرم آوردی
تا بفهمم تو در دوری من داری چه میکشی. نه؟
خواستی به من بفهمانی
که چه قدر منتظرم هستی.
درست میگویم؟
من داشتم قبول میکردم که منتظرت نیستم
ولی حالا باید قبول کنم که حواسم نبوده تو منتظرم هستی.
و باز هم همان سؤال قدیمی:
«تو چرا مرا دوست داری؟»
🍃شبت بخیر دوست عزیزم!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
https://eitaa.com/abbasivaladi
☘من در کار تو دخالت نمیکنم.
اصلاً نمیتوانم دخالت کنم.
مگر من چه قدر میفهمم که بخواهم در کار تو دخالت کنم.
حتّی «چه قدر» هم اشتباه است.
من هیچ نمیفهمم، هیچ هیچ.
فقط تو میفهمی.
☘ولی میخواهم حرفی را که مدّتی است در دلم مانده
با تو واگویه کنم.
میشود نام این واگویهها را دخالت نگذاری؟
تو اینها را فقط بشنو.
بعدش هر کاری که دوست داشتی بکن.
ولی بگذار بگویم که اگر نگویم، دق مرگ میشوم.
☘آقا!
من خُلقم این گونه است:
وقتی یقین میکنم که دوستم داری
گویی خیالم آسوده میشود
و دیگر مثل بچّههای لوس
هر کاری که دلم میخواهد میکنم.
من برای آدم شدن به کمی اضطراب هم نیاز دارم.
☘میشود نشانهای برایم بفرستی
تا احساس کنم دلت نمیخواهد مرا ببینی؟
کاری کن که تردید کنم در این که دوستم داری یا نه.
یک بار که در خانهات را زدم، در را باز نکن.
التماس هم کردم، اعتنا نکن.
پشت در خانهات اگر بست نشستم
مثل آدمهای پست با من رفتار کن.
جایی اگر کارم گیر افتاد
کاری به گره کارهایم نداشته باش.
هر چه قدر هم کلاف زندگیام پیچ در پیچ شد
فقط بنشین و تماشا کن.
اصلاً یک بار بلند بگو تا دیگران هم بشنوند.
بگو: من دوستت ندارم
و حتّی بگو که با من قهری.
☘من وقتی به اضطرابِ دوست داشتن یا نداشتنت مبتلا میشوم
انگار که حواسم به کارهایم جمعتر میشود.
ولی اگر خواستی این کارها را بکنی
مثل آن پدر مهربانی نباش
که در میان قهرش به قدری مهر نهفته
که بچّۀ لوس میفهمد این قهرها نمایشی است.
مرا واقعاً بترسان.
من به این ترسها محتاجم.
☘شبت بخیر مهربانترین پدر!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
https://sapp.ir/abbasivaladi
🔸معنای بندگی🔸
🔸چه قدر خوب که این روزها و شبها
غرق چشم گفتن به تو شدهام و زیباییهایش!
و چه فکرهای قشنگی این روزها
دارد از ذهنم عبور میکند.
اصلاً از وقتی به برکت چشم گفتن به تو میاندیشم
ذهنم محلّ عبور و مرور فکرهای خوب شده.
🔸این روزها این فکر دارد در حیاط ذهنم دور میزند
و من هم ایستاده کنار پنجره از تماشایش غرق لذّتم:
تو چه کار کردهای که خدا
چشم گفتن به تو را چشم گفتن به خودش قرار داده؟
چرا خدا تو را این قدر دوست دارد
که اگر کسی سرباز گوش به فرمان تو بشود
محبوب خدا میشود
و کسی اگر از فرمانت سر باز بزند
از چشم خدا میافتد؟
چه قدر مقام چشم گفتن به تو بالاست
که خدا بیچشم گفتن به تو
چشم گفتن به خودش را نمیپذیرد.
🔸کمی که با خودم فکر کردم
و در سخنان خودتان اندیشیدم
دیدم راز این معمّا در همین یک جمله است:
تو جز آنچه خدا بخواهد نمیخواهی.
همین.
🔸خوش به حالت که این قدر غرق خدا شدهای
که ذوب شدن در تو
فانی شدن در خدا شده.
🔸شبت بخیر معنای بندگی!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
https://eitaa.com/abbasivaladi
مگر تو خودِ خیر نیستی؟
هر چه غیر از تو
نام خیر دارد
اگر از تو فاصله بگیرد
مگر شرّ نمیشود؟
و مگر میشود بویی از خیر
به مشام کسی برسد
بیآنکه از کوی تو گذر کرده باشد؟
حالا میشود شب بخیر را معنا کرد:
شبت بخیر یعنی
وقتی که این شب، برایت به خیر تمام شود.
یعنی وقتی که بیدار شدی
چشمت به رخ محبوب باز شود.
یعنی دست محبوب به شانهات بخورد
و تو را بیدار کند.
اصلاً یعنی تپش قلب محبوب
لالایی شبانهات باشد.
یعنی وقتی بیدار شدی
محبوب را در سجاده ببینی
که در قنوت نماز شبش
دارد نام تو را به زبان میآورد...
به من بگو شبت بخیر
من به شب بخیرهای تو محتاجم.
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
http://eitaa.com/abbasivaladi
🍃🌸🌸🌸
✅ خلاصهی #درس چهل و هشتم:
بدون ریز شدن توی نعمتا، می شه بندۀ شاکری بود؟
🍃🌸🌸🌸
✅ تو درس قبل گفتیم برای این که همیشه خودمون رو غرقِ نعمتای خدا ببینیم، باید به صورت جزئی و ریز به نعمتای خدا فکر کنیم.
بذارید بازم بریم سراغ آیات و روایات و ببینیم چه قد به ما راه رو دقیق و روشن نشون دادن و از خودمون بپرسیم چرا این قد غافلیم؟
🍂تو حدیثی اومده که:
هر گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله آب می نوشید، می فرمود:
🍃حمد و سپاس مخصوص خداوندی است که به ما آبی گوارا و زلال عطا فرمود و به عقوبت گناهانمان به ما آب شوری که به تلخی می زند، نداد.
📚(قرب الإسناد، ص 21).
⁉️ می شد آبی که هر روز می خوریم این طوری گوارا نباشه؛ امّا چرا از ده بیست باری که آب می خوریم، یه بارشم به این فکر نمی کنیم؟
🔰خلاصه خاطره ای که توی متن درس اومده رو تعریف میکنم تا یه مقدار بیشتر از گذشته حواسمون به ریزِ نعمتایی که خدا بهمون داده جمع شه.
☑️ اوّلین روزِ یکی از سالا به دیدن یه جانباز جوونی که از گردن به پایین قطع نخاع بود، رفتیم. جز سرش هیچ جای بدنش حسّی نداشت. کلاس دوم راهنمایی، خرمشهر، تو بمبارون هوایی سقف روی سر دانش آموزا خراب می شه. تیرآهن سقفم روی گردنش می افته و قطع نخاع می شه. حالا بیشتر از بیست ساله که از اون روز گذشته و اون تو همۀ این مدّت، جز سالی دو سه بار که با آمبولانس گشتی تو شهر می زنه، کنج خونه افتاده و داره روزگار می گذرونه.
▪️ازش پرسیدم: تو که از گردن به پایینت حسّی ندارد، وقتی مریض میشی، از کجا می فهمی؟
▫️گفت: نمی فهمم.
▪️گفتم: پس چه طور مداوا میکنی؟
▫️گفت: به قدری بیماریم پیشرفت میکنه که به عفونت تبدیل می شه و از بدنم بیرون میزنه. اون وقته که دکترا میفهمن و درمونم رو شروع میکنن.
❗️خدایا! من تا حالا به درد از این زاویه نگاه نکرده بودم. درد چه نعمت بزرگیه و من چه بندۀ غافلی هستم! هر وقت که درد به سراغم می اومد، همیشه از تو آروم شدنش رو طلب میکردم؛ بدون این که درد رو نعمتی بدونم که باید شکرش رو به جا بیارم.
☑️ وقتی جایی از صورتش میخارید، به مادرش میگفت که صورتم میخاره. بعدم نشونی میداد که کجای صورتش می خاره..
‼️دارم گیج می شم از این همه نعمتی که توشون غرقم. هر چی فکر میکنم، یادم نمیآد زمانی رو که برا خاروندن صورتم خدا رو شکر کرده باشم.
▪️بهش گفتم: با این همه مشکلی که داری از خدا گلایه نداری؟ ازش ناراحت نیستی؟
▫️تا این رو شنید، حالتش تغییر کرد و گفت: نه، نه، خدا خیلی خوبه، خیلی خوبه. شکر خدا، شکر خدا.
☑️این طور حرف زدنش تیر خلاص بود. با همۀ وجودم پیش اون احساس کوچیکی میکردم.
‼️خدایا! از طرف تو چه قد نعمت و از طرف من چه قد غفلت!
⏪ توضیحات و روایات بیشتر در این باره رو می تونید توی متن کامل درس بخونید.
#خلاصه_درس چهل و هشتم
http://eitaa.com/abbasivaladi
➖➖🍃🌸🌸🌸🍃➖➖
🌸 اینم فایل پیدیاف درس چهل و هشت، برا کسایی که دوست دارن متن کاملش رو بخونن:
👇👇👇👇👇
048_درس_چهل_و_هشتم_بدون_ریز_شدن.pdf
234.1K
#درس
درس چهل و هشتم:
بدون ریز شدن توی نعمتا، میشه بندۀ شاکری بود؟
http://eitaa.com/abbasivaladi