خاطرات_آزادگان
ماه_رمضان
در_اسارت
روزهداری در گرمای ۵۰ درجه شهر رومادیه
#قسمت_اول
رمضان آن سال، بسیار سخت بود. هوای بالای ۵۰ درجه شهر رومادیه با نبودن امکانات سرمایشی و یخچال، توان اسرا را میگرفت.
سه ماهه اول اسارت را گذرانده بودم. عراقیها سعی میکردند از همان اوایل اسارت زهرچشمی از بچهها بگیرند تا اسرا موفق به انجام عبادات و روزه نشوند، لذا طبق برنامه قبلی باید ساعت هفت و نیم صبح صبحانه را تحویل میگرفتیم.
تقریباً شش قاشق آش شوربا مانندی سهم هر نفر بود.
در کل شش سال اسارت فقط یک قاشق، یک بشقاب روحی و یک لیوان روحی داشتیم و برای نگهداری سهمیه صبحانه و ناهار مشکل داشتیم.
به ناچار شش قاشق سهمیه صبحانه را داخل لیوان ریخته و ناهار هم که حدود هشت قاشق برنج بود را باز داخل همین لیوان میریختیم.
هنگام افطار هم معمولاً آب پیاز، آب لوبیا (گاهی دو دانه لوبیا سهم ده نفر بود!!!!)، آب بادمجان، آب گوجه فرنگی، آب بامیه و گاهی هم آب گوشت البته بدون گوشت به خوردمان میدادند.
جایی برای گرم کردن شوربا و برنج داخل لیوان نداشتیم. مجبور بودیم آنها را بهصورت سرد با یک نان سَمون ( به اندازه یک نان ساندویج کوچک) که داخل آن خمیر بود و به اندازه کمی روی آن برشته شده بود افطار کنیم و سهمیه شام با مشخصاتی که بیان شد را برای سحر، داخل همان لیوان خالی شده میریخیتم.
راوی :
جانباز_و_آزاده_عزیز
کرامت_یزدانی
خاطرات_آزادگان
ماه_رمضان
در_اسارت
روزهداری در گرمای ۵۰ درجه شهر رومادیه
قسمت_دوم
آب سرد نداشتیم. گاهی بدون آب روزه میگرفتیم و برای افطاری مقداری آب برای نوشیدن داشتیم. همین مقدار آب هم بسیار گرم بود.
بچهها با ابتکار و خلاقیت خاصی شیشههای دارو را از سطلهای زباله درمانگاه میآوردند و به دور آن پارچه میبستیم تا بتوانیم به این وسیله آن، آب خنک داشته باشیم.
یکی از روزهای ماه مبارک در سال ۶۴ را خوب به یاد دارم. نزدیک به ۱۰۰ شیشه با پوشش پارچه، گوشه بازداشتگاه برای ۶۳ نفر گذاشته بودیم.
همه چشم انتظار بودیم تا افطار شود و آب خنک بنوشیم.
پنج دقیقه قبل از افطار، بعثیها به داخل آسایشگاه ریختند و دستور دادند همه را بیرون از آسایشگاه بریزیم.
لبهای روزهدار اسرا با دیدن این صحنه، کویریتر شد.
موقع افطار صحنه عجیبی رخ داد، بچهها از تشنگی روی موزاییکهای خیس زبان میکشیدند تا از باقی ماندههای آب و نمناکی زمین حداقل بتوانند زبان و لبهای خود را خیس کنند!
هنوز که هنوز است موقع افطار موقع نوشیدن آب این صحنه را به خاطر میآورم.
به سبب همین سرد بودن غذاها و نداشتن جایی خنک برای نگهداری آنها، اسیران ایرانی دچار امراض گوارشی از قبیل اسهال خونی و غیره شدند، به همین دلیل بعثیها به زور دهانمان را باز میکردند و قرصهای مختلفی به داخل دهانمان میریختند تا مثلاً ما را معالجه کنند ولی در اصل میخواستند تا ما روزههای خود را افطار کنیم.
راوی :
جانباز_و_آزاده_عزیز
کرامت_یزدانی
سردار_شهید
محمد_ابراهیم_همت
دوران_سربازی
ماه مبارک رمضان
مسئول آشپزخانه
قسمت_هفتم
سربازها را زیر آفتاب داغ سرپا نگه داشتهاند. هر کس چیزی میگوید. یکی میگوید: «سرلشکر متوجه سحری پختن محمد_ابراهیم_همت شده! حالا میخواهد او و روزه_داران دیگر را در حضور همه تنبیه کند.»
دیگری میگوید: «سرلشکر همیشه میخواهد روزه_روزه_دارها را بشکند.»
ابراهیم به فکر فرو رفته است. سربازها جور دیگری به او نگاه میکنند. با ورود ماشین سرلشکر به پادگان، سروصداها میخوابد.
به دنبال ماشین سرلشکر، تانکر آب و یک کامیون پر از نظامی چماق به دست وارد پادگان میشود.
نفس در سینه همه حبس میشود. شیپور ورود سرلشکر نواخته میشود.
لحظه ای بعد، او با سگش از ماشین پیاده میشود و منتظر اجرای دستورها میماند.
نظامیها، سربازها را به صف میکنند و به طرف تانکر آب میبرند.
سرلشکر در حالی که پیپ اش را روشن میکند، با خشم و غضب به سربازها نگاه میکند.
نظامیها به هر سرباز یک #لیوان آب گرم میخورانند. هر کس مقاومت میکند، بدنش از ضربات شلاق و چماق زخم میشود.
ابراهیم با بغض و کینه به سرلشکر نگاه میکند.
گروهبان، خودش را به او میرساند و با طعنه میگوید: «این کارها، نتیجه یکدندگی توست. اگر قبلاً کسی میتوانست مخفیانه #روزه بگیرد، حالا دیگر نمیتواند. این کار هر روز تکرار میشود.»
ارسالی از اعضای محترم
شهید گرانقدر مهدی جوادزاده🌻
تاریخ ولادت: 1340
محل ولادت: تهران
تاریخ شهادت :1362
محل شهادت: بر اثر شکنجه های کومله در بیمارستان لقمان تهران
مزار: قطعه 28_بهشت زهرا تهران
یادشهداکمترازشهادت نیست
امنیت اتفاقی نیست
مدیون قطره قطره خون شهدائیم
قدر دان خون شهدا باشیم
ادامه دهنده راه شان باشیم
صلوات یادت نره رفیق شهدایی
زیارت عاشورا نیابت شهید عزیز
مهمان امروز کانال
وشهید مدافع حرم عباس کردانی
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
🪴🌾🪴🌾🪴🌾🪴🌾🪴
🔰زندگینامه شهید مهدی جوادزاده
💐🍃شهید جوادزاده درسال 1340در تهران بدنیا آمد .قبل از اینکه به مدرسه راه یابد قرآن را کاملاً فرا گرفته بود و نمازش را مرتب میخواند و در سن 7سالگی به مدرسه اسلامی رفت با اینکه در آن گونه مدارس شهریه از محصلین گرفته میشد در دوران سیاه ستم شاهی مهدی با درک و بینش وسیع اجتماعی که داشت هیچگاه نسبت به مسائل بی تفاوت نبود و درهمان راهنمایی فعالیتهای سیاسی خود را شروع کرد و در دبیرستان که مدرسه دارالفنون بود به اوج مبارزات رسید .
🍁بعد از اتمام درس قصد داشت به حوزه یا دانشگاه راه یابد ولی عشق به اسلام وجهاد در راه خدا مانع شد .بعد از پایان امتحانات داوطلبانه به جبهه های جنوب رفت و مشغول تعلیم و تربیت کودکان یتیم و جنگ زده خوزستان شد .
✨آخرین سمت او مسئول بسیج و عضو شورای فرماندهی سپاه سنندج بود تا اینکه شبی بعد از مجروح شدن و انتقال به بیمارستان لقمان به شهادت رسیدند قبل از اینکه خانواده بر بالینش برسند روحش شاد.
🌺خاطرات خواهر شهید:
کلاً امورات درسی ما ۷ خواهر و برادر برعهده ایشان بود و ایشان با مهربانی تمام به مشکلات ما رسیدگی میکرد .
🍃به پدر و مادر هم کمک میکرد . نه تنها در کارهای مغازه کمک حال پدر بود ، بلکه وقتی از راه میرسید ، در کارهای منزل به مادرهم کمک میکرد .
افراد فامیل نیز از محبتهای ایشان بینصیب نبودند.
یکی از الطاف ایشان نسبت به فامیل این بود که وسیله نقلیه نداشتند ، به دنبال آنها میرفت و آنها را به خانه ی ما میآورد و سپس برمیگرداند.
🥀🕊ایشان در سن ۲۲ سالگی در سال ۱۳۶۲ در اثر آسیبهای وارده از شکنجههای گروهک ضد مردمی کومله در بیمارستان تهران به شهادت رسید.
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🌷🌿نحوه شهادت شهید مهدی جوادزاده
بعد از هجوم نامردانه صدام به خاک مقدس شهید جوادزاده به ندای امام لبیک گفت و به جبهه سنندج به صورت بسیجی اعزام شد و بعد از تلاشها و مجاهدت های بسیار فرمانده بسیج سنندج، و سپس عضو شورای فرماندهی سپاه کردستان شد .
او استراحت و خواب و خوراک را کنار گذاشته و هر کاری که برای مردم محروم و جنگ زده کردستان میتوانست انجام میداد .از سلمانی گرفته تا معلمی قرآن و نهج البلاغه برای دانش آموزان تا ساخت خانه و پیگیری مشکلات دیگر از هیچ کاری دریغ نمی کرد .
بارها پیش آمده بود که فرصت تماس با خانواده به نیمه شب موکول کرده و در طول دو سال فرصتی برای مرخصی و دیدار با خانواده نداشت .
در زمستان سال ۶۱ در هوای یخ و برفی سنندج خودروی حامل فرماندهان سپاه سنندج از کار می افتد و عوامل کوموله متوجه خوردو شده و به سوی آنان حمله ور میشوند .
فرماندهان بعد از دفاع جانانه اما اسیر کومله ها شده و بعد از یک شبانه روز شکنجه در سرما و یخبندان سنندج بدون لباس، رزمندگان متوجه نبود آنان شده و بعد از درگیری و به درک واصل شدن عوامل کومله آنان را آزاد کردند.
رزمندگان اسلام ،بدن های یخ زده و شکنجه شده آنان را به بیمارستان لقمان تهران منتقل می کنند .
بعد از آب شدن بدن های یخ زده با توجه به ضعف بسیار شدید شهید به بیماری سرطان خون مبتلا شده و بعد از تحمل ۴ ماه بیماری در اثر شکنجه ها به درجه رفیع شهادت نائل میشود .
روحش شاد و راهش پررهرو باد 🥀
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆