🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
raze-darakhte-kaj-08.mp3
9.64M
#کتاب_صوتی
#راز_درخت_کاج
#خاطرات_مادر
#شهیده_زینب_کمایی
💐 قسمت #هشتم💐
کپی و استفاده از صوت با ذکر صلوات ، بلامانع است .
شهدا را یادکنید حتی بایک صلوات
هدیه به امام زمان عج الله
اللهمَّ عجل لولیک الفرج
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعاگوی شما عزیزان هستم
محتاج دعای خیر شما عزیزان 🤲
التماس دعای فرج آقاجان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنگام استجابت دعاست
به احترام اذان تعطیل وبه استقبال
نماز اول وقت میرویم 🤲
الهی حاجت دلتون با حکمت خداوند
یکی باشه
اللهمَّ عجل لولیک الفرج
التماس دعا 🤲
Azan Marhoum Aghati.mp3
1.05M
⚜🌷🕊اذان
⚜🌷🕊چه ضرب آهنگِ
⚜🌷🕊قشنگی است
⚜🌷🕊می گوید
⚜🌷🕊خدا همین نزدیکیست
⚜🌷🕊گوش کن
⚜🌷 ⚜🌷🕊«الله اکبر»
☀️#رفیق_مثل_رسول
#قسمت_۱۶
مامان بین عکس های دوران مجردی بابا،عکسی از میدان فردوسی به من نشان داد.مجسمه ی شاه شکسته بود.به جای مجسمه شاه،پسر جوانی با کاپشن مشکی عکس امام رحمة الله علیه را بالای سرش گرفته بود.مامان با ذوق به آن جوان اشاره کرد،گفت:نگاه کن این باباست.
چقدر جالب
همانطور که داشتم با دقت به تک تک عکس ها نگاه میکردم،گفتم:بابا که اصالتا همدانی هستند. از چه سالی اومدند تهران؟
حدود سال پنجاه و یک از همدان به تهران اومدن.
مامانم نگاهی به من کرد و گفت:پسرجان مثل اینکه قراره امشب بدون افطاری بمونیم.
ترجیح دادم با آلبوم برم آشپزخانه،اما بهم گفت:بهتره که آلبوم و سرجاش بذارم.
خب وقتی بابا میان تهران ،کجا کار میکرده؟
وقتی اومد خواستگاری من ،برام گفت که وقتی میان تهران،میره کارگاه بافندگی حاج حسین کنی تا زمان پیروزی انقلاب و ورودش به سپاه هم همونجا بوده.
با مامان حرف میزدیم که بابا آمد داخل،سلام علیکی باهم کردیم. بابا گفت:چی شده دارید خاطرات مرور میکنید؟
هفته آینده باید انشاء با موضوع زندگی خودم بنویسم ،ببرم مدرسه.
زندگینامه شهید مدافع حرم🕊🌹
#رسول_خلیلی
ادامه دارد...
☀️#رفیق_مثل_رسول
#قسمت_۱۷
بابا مثل همیشه با صبوری گفت:از وقتی جنگ شروع شد.تمام مسئولیت های شما دوتا با مادرتون بوده،خیلی کم خونه بودم.
مامان یک ظرف نبات جلو دست بابا گذاشت،گفت:علی آقا شما چندتا تیکه نبات برام خرد.منم مختصری از زندگی خودم و خودت براش تعریف کردم.به خصوص خاطره عقدمون پیش حضرت آقا رحمة الله علیه.
بابا با قندشکن شاخه نبات را به دو قسمت تقسیم کرد و گفت:اونروز مثل همین نبات زعفرانی شیرین و زیبا بود.
من تونستم ی دل سیر حضرت امام و ببینم و
دستشون و ببوسم.
ایشون بعداز خوندن خطبه به هردوی ما سفارش کردند با هم بسازید.این نصیحت بزرگ برکت زندگی ماست.
بابا اونموقع جلسات کدوم یک از آقایون میرفتید؟
اون زمان همه ی بچه مذهبی ها پای ثابت سخنرانی های آقای کافی توی مهدیه بودند.منم این جلسات و میرفتم.کمکم که انقلاب اوج گرفت و توی فعالیت های مبارزاتی افتادم به مسجد الهادی برای شنیدن سخنرانی آقای غفاری و آقای فخرالدین حجازی هم میرفتم.
بعداز انقلاب مجالس شیخ حسین انصاریان و آقا مجتبی تهران رو برای درس اخلاق میرفتم .از وقتی اومدیم کرج همین هیئت هفتگی هست.
زندگینامه شهید مدافع حرم🕊🌹
#رسول_خلیلی
ادامه دارد...
☀️#رفیق_مثل_رسول
#قسمت_۱۸
صدای زنگ تلفن باعث شد حرف بابا ناتمام بماند.سریع رفتم که جواب تلفن را بدهم.صدای روح الله را شنیدم،خیلی خوشحال شدم.شروع کردم به حرف زدن با روح الله.
به روح الله گفتم:داداش گوشی رو میدم به مامان باهم حرف بزنید.بابا سبد سبزی خوردن و پارچ شیررا اورد،از دستش گرفتم و داخل سفره گذاشتم.بابا هم رفت کنار مامان نشست تا بتواند با روح الله حرف بزند.
هرچهار نفرمان به شدت به هم وابستگی عاطفی داشتیم.این وابستگی ،این روزها که روح الله برای گذراندن یک دوره آموزشی از ما دور شده بودبیشتر خودش را نشان می داد.مامان سر سفره افطار و سحر همیشه میگفت :امسال جای روح الله حسابی خالیه،بابا هم هرروز که از سرکار برمیگشت، اولین سؤالش بعد سلام و احوال پرسی این بود که،روح الله زنگ نزده؟
مامان بعداز خداحافظی با روح الله گوشی را به دست بابا داد،سریع رفت سمت آشپزخانه، میدانستم الان بغض دارد ،اما تمام سعی خودش را می کرد که ما متوجه نشدم.
بلند شدم پشت سرش رفتم،نگاهی به من کرد و گفت:بچه برای پدرومادر همیشه بچه است،حتی اگر قد بکشه و مرد بشه.همین طور که حرف میزد،چشم هایش قرمز شد.
بابا صدام کرد،بیا بابا جان،روح الله کارت دارم.گوشی را گرفتم ،گفتم:جانم.مثل همیشه روح الله کلی بهم سفارش کرد،مراقب خودت باش.حواست به درست و دوستات باشه.
چشم که میگفتم ،مطمئن بود که به حرف یا سفارشی که میکند گوش میدهم.
جویای حال و احوال فرید،فرزاد و پدرام شد.
خندید و گفت:خیالم از بابت آزمایشگاه تو و فرید ناراحته..نه دیگه قول دادم و حواسم را جمع کنم.بعداز خداحافظی با روح الله ،رفتم وضو بگیرم.پیش خودم گفتم:امشب حتما به فرید میگم که گزارش کارهای مارو برادرش فرزاد به روح الله می ده.
یک دفعه یاد سفارش آقا مرتضی افتادم که میگفت:موقع وضو ذکر بگید تا حواستون جمع باشه،دست و صورتم را خشک کردم .دو مرتبه با نیت و تمرکز بیشتری وضو گرفتم.
زندگینامه شهید مدافع حرم🕊
#رسول_خلیلی
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ممنونم از حمایت شما عزیزان
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
✨﷽✨
🏴چرا مردم مدینه فاطمه(س) را یاری نکردند؟
➖ یکی از زشتترین انواع ترسها در جامعه «ترس از تحقیر و سرزنش» است که یک ترس روانی است. این بدتر از ترسِ از مرگ یا فقر است که سلطهگران بهکار میگیرند.
➖ مردم کوفه از سرِ چه ترسی امامحسین(ع) را یاری نکردند؟ ترسیدند که مبادا لشکر یزید بیاید و آنها را تکهتکه کند. اما در فاطمیه، مردم از چه چیزی ترسیدند و نالۀ فاطمه(س) را جواب ندادند؟ آیا کسی تهدید کرده بود که آنها را تکهتکه میکند؟
➖ وقتی امامحسین(ع) صدا زد «هَل مِن ناصرٍ ینصُرنی» هرکسی به ایشان کمک میکرد، کشته میشد، اما وقتی فاطمۀ زهرا(س) بین در و دیوار ضجه زد، اگر کسی به ایشان کمک میکرد، کشته نمیشد. کمااینکه زبیر با شمشیر آمد که مثلاً کمک کند، اما شمشیرش را گرفتند و خودش را نکشتند.
➖ در مدینه نه ترس از فقر بود، نه ترس از کشتار بود، بلکه یک ترس روانی وجود داشت؛ مردم مدینه در رودربایستیِ همدیگر ماندند و فاطمه را کمک نکردند، آنها سکوت زشتی کردند و این خیلی خیانتکارانه بود.
➖ یک جوّ روانی سنگین علیهِ علی(ع) ایجاد شده بود که هیچکسی به ایشان کمک نمیکرد. حتی نقل شده است تعداد زیادی در یک شب به علی(ع) وعدۀ یاری دادند اما روز که شد، در رودربایستی ماندند و نیامدند!
📚استاد پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_شجاعی
√ حتیٰ مذهبیها، انقلابیها، جهادیها و ... حتماً جذب جبهه باطل میشوند اگر این یک شاخصه را نداشته باشند!
ارسالی از اعضای محترم
برا سلامتی و حاجت روایی و
عاقبت بخیری این عزیز صلوات🤲
ممنونم ازلطف و حمایت شما عزیزان
منتظر ارسالیهای زیباتون هستیم
لطفا به این آدرس ارسال کنید
👇👇👇👇👇👇👇
@mahdi_fatem313
🔴 باد آورده را باد میبره
در زمان سلطنت خسرو پرويز بين ايران و روم جنگ شد و در اين جنگ ايرانيها پيروز شدند و قسطنطنيه كه پايتخت روم بود بمحاصره ي ارتش ايران در آمد و سقوط آن نزديك شد .
مردم رم فردي را به نام هرقل به پادشاهي برگزيدند. هرقل چون پايتخت را در خطر مي ديد، دستور داد كه خزائن جواهرت روم را در چهار كشتي بزرگ نهادند تا از راه دريا به اسكنديه منتقل سازند تا چنانچه پايتخت سقوط كند، گنجينه ي روم بدست ايرانيان نيافتد.
اينكار را هم كردند.
ولي كشتيها هنوز مقداري در مديترانه نرفته بودند كه ناگهان باد مخالف وزيد و چون كشتيها در آن زمان با باد حركت مي كردند، هرچه ملاحان تلاش كردند نتوانستند كشتيها را به سمت اسكندريه حركت دهند و كشتي ها به سمت ساحل شرقي مديترانه كه در تصرف ايرانيان بود در آمد.
ايرانيان خوشحال شدند و خزائن را به تيسفون پايتخت ساساني فرستادند.
خسرو پرويز خوشحال شد و چون اين گنج در اثر تغيير مسير باد بدست ايرانيان افتاده بود خسرو پرويز آنرا ( گنج باد آورده ) نام نهاد.
از آنروز به بعد هرگاه ثروت و مالي بدون زحمت نصيب كسي شود، آن را بادآورده مي گويند.