eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
22.4هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
: •┄══🌤❝سـلـام❞🌤══┄• 🌤 شهید عباس کردانی ذکر روز دوشنبه: یا قاضی الحاجات 100 مرتبه •┄═•🌤•═┄• @abbass_kardani✅ •┄═•🌤•═┄•
🌸حاج قاسم 🌸 در یک عملیات چند گردان به طور مشترک در عملیات شرکت کرده بودند و همه گردان ها به جز گردان فاطمیون شکست خورده بودند😔 از حاج قاسم سلیمانی سوال کردند که نبرد را ادمه بدهیم یا عقب نشینی کنیم ⁉️ گفت : آقای توسلی در عملیات هستند ؟ گفتیم : بله ☺️ حاج قاسم گفت : پس ادامه بدهید که ان شالله پیروزید 💪 شهید مدافع حرم علیرضاتوسلی🌹 🦋🌹🦋 @abbass_kardani 🦋🌹🦋
اسمش عباس است.... عباس یکی از خلبانان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بوده است ... برای گذراندن دوره برای دوماه به آمریکا رفت.... یک روز ژرنال اورا به اتاق خود احضار کرد وعباس به اتاق او رفت ...اون ژرنال برایش کاری پیش آمد وبه بیرون اتاق رفت ... عباس نگاهی به ساعت خود کرد وقت نماز بود واز این مدتی که ژرنال نبود استفاده کرد... روزنامه که با خود داشته به گوشه اتاقی پهن کرد و شروع کرد به نماز خواندن .... وسط نماز بود که ژرنال وارد اتاق شد عباس متوجه ورد او شده بود عباس میخواست نماز را ادامه ندهد وبشکند ولی او ادامه داد نماز تمام شد وری صندلی نشست اون ژرنال آمریکا ی ازش پرسید که چکاری میکردی .... عباس گفت که داشتم عبادت میکردم اون ژرنال گفت برام بیشتر توضیح بده ... عباس گفت که ما در ساعت های خواصی خداراعبادت می‌کنیم . ژرنال به عباس لبخندی زد و پرونده اش رو امضا کرد او به عباس دست داد وعباس هم به اون احترام گذاشت... راز نماز اول وقت... 🦋🦋شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات 🦋🦋 🦋🌹🦋 @abbass_kardani 🦋🌹🦋
همسر سردار شهید : 🌹 وقتی این مرد بزرگ از جبهه به می آمد آن قدر کار کرده بود که شده بود یک پوست و استخوان و حتی روزها گرسنگی کشیده بود، جاده ها و بیابانها را برای شناسایی پشت سر گذاشته بود، اما در خانه اثری از این بروز نمی داد. 🌹 می نشست و به من می گفت در این چند روزی که نبودم چه کار کرده ای، چه کتابی خوانده ای و همان حرفهایی که یک در نهایت به دنبالش هست. 🌹 من واقعاً احساس می کردم. 🌱 یک گل صلوات هدیه به این شهید بزرگوار و همه شهدا 🌷🍃 🦋🦋یاد شهدا کمتر از شهادت نیست 🦋🦋 🌹🦋🌹 @abbass_kardani 🦋🌹🦋
💠 رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) : 🌹سيَأتي عَلَيكُم زَمانٌ لا يَكونُ فيهِ شَيءٌ أعَزُّ مِن ثَلاثٍ: دِرهَمٍ حَلالٍ، أو أخٍ يُستَأنَسُ بِهِ، أو سُنَّةٍ يُعمَلُ بِها. ✨ روزگارى به شما روى خواهد آورد كه در آن، چيزى كمياب‌تر از اين سه نيست: 1️⃣ درهمى (مالِ) حلال 2️⃣ يا برادرى (مؤمن) كه با او انس گيرند، 3️⃣ يا سُنَّتى كه بدان عمل كنند. (یعنی اکثر مردم از سنت رسول خدا و معصومین علیهم السلام رویگردان شده‌اند و گرفتار بدعت‌ها هستند.) 📚 کنزالعمال ج۱۱، ص۱۲۶ 🦋🌹🦋 @abbass_kardani 🦋🌹🦋
♥️ (ع) فرمودند: 🌴أَيُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِنْ قُلْتُمْ سَمِعَ، وَإِنْ أَضْمَرْتُمْ عَلِمَ، وَبَادِرُوا الْمَوْتَ الَّذِي إِنْ هَرَبْتُمْ مِنْهُ أَدْرَكَكُمْ، وَإِنْ أَقَمْتُمْ أَخَذَكُمْ، وَإِنْ نَسِيتُمُوهُ ذَكَرَكُمْ. 🍃 اى مردم! از خدايى بترسيد كه اگر سخنى بگوييد مى شنود و اگر چيزى را در دل پنهان داريد مى داند و بر مرگ پيشى گيريد كه اگر از آن فرار كنيد به شما دست مى يابد و اگر بايستيد شما را مى گيرد و اگر فراموشش كنيد شما را فراموش نخواهد كرد. 📚 نهج البلاغه حکمت ۲۰۳ 🦋🌹🦋 @abbass_kardani 🦋🌹🦋
💎 اهمیت رعایت نکات بهداشتی در سیره اهل‌بیت (علیه‌السلام) 🔰فرازهایی از کتاب «مفاتیح‌الحیات» تالیف آیت‌الله جوادی آملی: 🔻امام صادق (ع): 🔅سلامتی نعمتی پنهان است؛ هرگاه باشد، فراموش شود و هرگاه از دست رود، به یاد آید. 🔻 رسول خدا(ص) می‌فرماید: 🔅ای انسان! طهارت و پاكیزگی را بیشتر رعایت كن تا خدا بر عمرت بیفزاید. 🔻رسول خدا(ص): 🔅 هیچ كس نباید شب با دست چرب بخوابد و اگر چنین كرد و شیطان به او آسیب رساند جز خودش را سرزنش نكند. 🔅هرگاه از خواب برخاستید به ظرفی دست نبرید مگر اینكه سه بار دستانتان را بشویید... 🔹امام صادق(ع): 🔅هركس پیش و پس از غذا دستش را بشوید در گشایش و سلامتی زندگی می‌كند 🔻رسول خدا(ص) می‌فرماید: 🔅هنگام عطسه كردن دستانتان را جلو صورت بگیرید و با صدای آهسته عطسه كنید. 🔻رسول خدا (ص) در احادیثی می فرماید: 🔅اسلام پاکیزه است ،پس خود را پاکیزه کنید، چرا که جز پاکیزه به بهشت وارد نشود. 🔅نظافت از ایمان است و ایمان با صاحبش در بهشت اند. 🔅پشت در خانه خاکروبه جمع نکنید که آن، جای شیطان‌ها (آلودگی) است. بدترین بندگان چرکین هایند. خدا چرکین بودن و ژولیدگی را دشمن می دارد. 🔻امیرمومنان (س): 🔅خانه هایتان را از تارهای عنکبوت پاکیزه نگه دارید، چرا که مایه فقر است. 🦋🌹🦋 @abbass_kardani 🦋🌹🦋
22.mp3
9.19M
🔈 🔇 جلسه بیست و دوم صوتی 👆👆👆 کتابی 👌 و بر اساس واقعیت ؛ کسانی که مرگ را تجربه کرده اند لطفا از اول جلسه که در کانال گذاشته شده بررسی کنید تا بیشتر متوجه داستان بشید. @abbass_kardani🌹
▪️اگر به جای گفتن دیوار موش دارد و موش گوش دارد بگوییم : "فرشته ها در حال نوشتن هستند..." نسلی از ما متولد خواهد شد که به جای مراقبت مردم، "مراقبت خدا" را در نظر دارد! قصه از جایی تلخ شد که در گوش یکدیگر با عصبانیت خواندیم: *بچه را ول کردی به امان خدا ! *ماشین را ول کردی به امان خدا ! *خانه را ول کردی به امان خدا ! و اینطور شد که "امانِ خدا" شد: مظهر ناامنی! ایکاش میدانستیم امن ترین جای عالم، امانِ خداست... @abbass_kardani
رسم پای فرزندان علی در میان باشد خودم بند پوتین هایت را می بندم. @abbass_kardani
🍃نیت_عاشقانه🍃 روزي از «رضا» پرسيدم: تا به حال چند بار مجروح شده اي؟ تبسمي كرد و گفت: يازده بار! و اگر خدا بخواهد به نيت دوازده امام، در مرتبه ي دوازدهم شهيد مي شوم.» او همان طور كه وعده داده بود، مدتي بعد در منطقه ي «شرهاني» به وسيله ي تركش خمپاره راه جاودانگي را در پيش گرفت. راوي : همسر سردار شهيد «رضا چراغي» _ فرمانده ي لشگر محمد رسول الله (ص) ❤️شادی ارواح طیبه شهدا وسلامتی خانواده شهدا صلوات❤️ @abbass_kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای امام زمان لوتی‌وار زندگی کن.mp3
7.86M
❁﷽❁ 🎵 برای امام زمان لوتی وار زندگی کنیم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@abbass_kardani🌹
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─ پارت : ۸ * سریع و کلافه رفتم پیش شیدا ، هر کار میکردم تا بتونم خودمو اروم کنم و به اون پسره احمق فکر نکنم نمیشد ، اخرم شیدا این حالمو ک دید پرسید : - چیزی شده مانا؟؟ - ن چ چیزی !! - یه جوری شدی ، بهم ریختی انگار . - ن خوبم ، فقط اینجا یکم زیادی شلوغه ... - خب عروسیه دیگ ، چیز عادیه شلوغی و صداهاش . - اره ،،، میگم سمیرا رو ندیدی؟؟ - ن نمیدونم کجا واسه خودش میچرخه . چند دقیقه ک گذشت و همینطور به تماشا رقاص ها و بقیه میگذروندم همون پسره بی شخصیتو دیدم ک داره با یکی دیگ صحبت میکنه و شربت کوفت مکنه . همینطور ک غضبناک بهش نگاه میکردم یه فکری بسرم زد ، رو ب شیدا گفتم : - شیدا اون پسره رو میبینی ؟؟ بهش اشاره کردم . شیدا هم جایی ک دستم ب طرفش بود و نگاه کرد و دیدش . - خب ک چی !! خوشگله نه ؟؟ - برو ازش ساعتو بپرس . شیدا با تعجب بهم خیره شده . - وااا مگه ساعت نداری ، خو از گوشیت ببین - دارم بابا ، میخوام یه کاری کنم . - چیکار ؟؟ - اااا انقد سوال نپرس ، برو جون مانا انجام بده اینی ک بهت گفتم . - اخه نمیگه دختره چرا اومده از من ساعت میپرسه ، اونم با وجود اینهمه ساعت و گوشی و ادم . - تو کاری ب اینا داشته باش . برو دیگگگگه ، خواهشششش - از دست تو مانا ‌... باشه - مرسی عشقمممم . ی چشمک زدم بهش و راهیش کردم تا بره . خیلی عادی به پسره نزدیک شد و خیلی ریلکس ازش ساعتو پرسید ، اونم دستشو برگردوند تا ساعتشو ببینه و جواب شیدا رو بده کهههههههه ....... تمام شربتی ک تو لیوان بود ریخت رو لباس گرون قیمت و شیکش . اخیشششششش دلم خنک شد ... وقتی اینطور شد شیدا حسابی شرمنده شد و ترسیده بود ، پسره با عصبانیت رو به شیدا بلند شد ، اما چیزی بهش نگفت ، منم سریع رفتم طرفشونو دست شیدا رو گرفتم و اوردم سمت میزمون و یه پوزخند بهش زدم و به گند رو لباسش اشاره کردم و زدم به خنده . اما فقط اتیشی بهم نگا میکرد و چیزی نگفت و سریع از تالار خارج شد . شیدا با نگرانی گفت : - وااای مانا دیدی چیشد؟؟ - بله ، عالی شد . - چراا ، همش تقصیر توعه ، گفتی ساعتو بپرسم ، اونم شربتا ریخت رو لباسش و نابود شد ، - حقشه ، هنو کمشه پسره عوضی - وااا ،،، چرا اینطور میگی ؟؟ مگه چیکارت کرده؟ ماجرا رو براش تعریف کردم تا از همه چی اگاه بشه . اخرم با خنده گفت : - پس حقشه پسره دیوونه . - اره ک حقشه - ولی عجب مارمولکی هستی ها مانا ... - ب من میگن مانا خانم نه برگ چغندر با هم زدیم زیر خنده . مدتی گذشته بود ک سمیرا اومدم پیشمون . با لبخند گفت : - سلام به دوستای گلم ، خیلی خوش اومدین خوشحالم کردین . با دلخوری بهش گفتم : - سلام سمیرا خانم ، نمیومدین دیگ ، مهمونای دیگتون منتطرن بفرماید ، ما ک کسی نیستیم . خیلی ناراحت و شرمنده گفت : - وااای ببخشید تو رو خدا ، والا وقت سرخاروندن ندارم ، ول نمیکنن ک ادمو . شیدا گفت : - اره دیگ ،،، خواهر عروس بودن هم این سختیا رو داره ، - اره والا ، به هر حال شما ببخشید منو شرمنده ک نتونستم بیشتر پیشتون باشم . دیگ چخبرا ؟؟ - خبرا ک دست شماست سمیرا خانم . - ن بابا ، من ک خبری ندارم ... بعد با ذوق پرسید : - بچه هااا ... لباسم چطوره ؟؟ ارایشم چی !! و با نیش باز یه چرخ زد و منتظر بهمون نگاه کرد . گفتیم نزنیم تو ذوقش و با لبخند گفتم : - خیلی خوشگل شدی سمیرا ، دفعه اول ک دیدمت همینطور خیرت شده بودم . ذوق زده گفت : - وااااقعااا ، وااای میدونستم . معلوم نی امشب چن تا کشته مرده دادم . - اووووه حالا انقد تحویل نگیر از خودت ی تعریف کردم . - حقیقته خب . پ خبر کنم اورژانس دم در باشه برا پسرامون . هر سه تامون از این خودشیفته بودنش خندیدم . شیدا گفت : - راستی سمیرا ،،، تو ک انقد از خان داداشت تعریف میکردی چرا معرفیش نکردی بهمون؟؟ نکنه نیومده ؟؟ - ایییی واااای ، کلا یادم رفته بودش . الن بهتون نشونش میدم . ب اطراف نگاهی انداخت و گفت : - اااااا کجاست ، همین جا زود ک ، کجا غیبش زده !!! من گفتم : - اونم برادر عروسه ، مث تو معلومه سرش خیلی شلوغه دیگه . - نه بابا از اول برا خودش اینجاست ، هیچ کار نکرده ک . همینطور ک داشت دنبالش میگشت ب سمت در سالن نگاه کرد و لبخند اومد رو لبش . - اهاااان ، اقا سهرابمون هم اومد ، اونهاش بچه ها . سرهامونو به سمت جایی ک سمیرا اشاره کرد برگردوندیم و با گفتن مشخصات پسری ک داشت میومد و ما دنبالش گشتیم و در اخر با دیدنش هم چشم و هم دهن منو شیدا نیم متر باز شد و با هم گفتیم : - اینههههه ؟؟؟؟ نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
باعرض سلام وخدا قوت خدمت شما بزرگوارانی که این رمان دنبال میکنید شرمنده به خاطر اشتباهی که امروز در قسمت رمان پیش امد راستش چون باید سر زمین کمک کنم به پدرم خسته بودم وعجله رفتن متوجه نشدم عذر خواهی میکنم وممنونم از توجه شما بزرگواران
🌷امیرالمؤمنین علیه السلام: تو 👇 چون یخی جامد است که "درخواست" آن را قطره قطره آب می کند، پس بنگر آن را نزد چه کسی فرو می ریزی مَاءُ وَجْهِكَ جَامِدٌ، يُقْطِرُهُ السُّؤَالُ؛ فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ پس سعی کنید خود رو اسیر هوای نفسانی نکنید تا آجر به آجر آبرویی که برای خود ساختید و بالا بردید رو فقط در یک لحظه غفلت ، خراب و نابود نکنید ، که اگر این شد بازگشت آن ؛ کار بسیار سختی است و دیگر به آن اعتبار و آبرویی که قبل ساختید را ، باز سخت خواهید گشت. ⚠️ پس حسابی مراقب باشید. 📚نهج البلاغه حکمت ۳۴۶ @abbass_kardani🌹