تصویر کمتر دیده شده از #شهید_همت
فرمانده لشکر۲۷ حضرترسولﷺ
در جبهه های غرب
هدیه به روح مطهر شهید #صلوات
#شهدا #دفاع_مقدس
به شهدابگوييد
قصهی شما
اینجا تمام نميشود،
شما
بود و نبودِ تان
برکت باران رادر پی دارد..
بارانی که شوينده ی آلاينده های ماست
طراوت ايمان ماست...
راز سر به مهر دلهای عاشق ماست
ما را از برکت خود محروم نکنيد
هر چند ما روسياهيم...
شهدا دستمان را بگیرید.......
❤️اللهم عجل لولیک الفرج ❤️
#کانال_شهیدمحمدنکاحی ❤️
📃 بخشی از وصیتنامه شهید همت:
مادرجان، به خاطر داري که من براي يک اطلاعيه #امام حاضر بودم بميرم؟
♦️کلام او الهامبخش روح پرفتوح اسلام در سينه و وجود گنديده من بوده و هست.
🌹اگر افتخار شهادت داشتم از امام بخواهيد برايم دعا کنند تا شايد خدا من روسياه را در درگاه با عظمتش به عنوان يک شهيد بپذيرد.
هدیه به روح مطهر شهید #صلوات
#شهدا #دفاع_مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 با شورت و شلوارک هم بیرون میآیند اگر برخورد قانونی نکنید؛ هیچ حد و مرزی نمیشناسند، کثافتی میسازند بدتر از ترکیه و تایلند
👈 مستند کوتاه و دوربین مخفی درباره پوشش بیحجابها در صورت برداشتن قانون.
خودشان میگویند فقط مأمور جلویمان را گرفته...
پ.ن: بدونید کیا با ظاهر انقلابی دارن آب به آسیاب دشمن میریزن. حضرت آقا هم فرمودن که سرویس های جاسوسی پشت این بی حجابی ها هستن و تعجب نکنید اگر افرادی رو با ظاهر انقلابی نفوذ بدن بین انقلابیون برای رسیدن به اهدافشون.
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🌷 #هر_روز_با_شهدا_3917🌷
#پايى_كه_جا_نماند!
🌷در یکی از عملیاتها در ساعت یک شب بامداد وظیفه کمک رسانی به یکی از زخمیها را برعهده داشتم، ناگهان شب هنگام در زیر نور مهتاب نوجوانی را دیدم که در کنار خاکریز افتاده است. نوجوان نگاهش را به سمت من برگرداند و از من درخواست کمک کرد تا برای رسیدن به آمبولانس کمکش کنم. نگاهم را به سوی نوجوان برگرداندم و متوجه شدم با حالتی نیمه هوش پای قطع شده خود را بغل کرده است. با دیدن این صحنه شتابان به سوی آن نوجوان ١۶ ساله دویدم و او را به آغوش کشیدم. در آن لحظه از دیدن آن صحنه دردناک پیشانی رزمنده نوجوان را بوسیدم.
🌷وقتی این رزمنده شجاع از قرار گرفتن در آغوش من مطمئن شد؛ چشمهایش را به آرامی بست. گویی این عزیز سفر کرده منتظر یکی از همرزمانش بود تا سپس با اطمینان و آرامش شربت شهادت را بنوشد. سپس این شهید نوجوان را با پای قطع شده در آمبولانسی که دیگر شهدا در آنجا قرار داشتند، گذاشتم و در آن لحظه همه حواسم معطوف به این بود که پای آن بزرگوار از جسمش جدا نشود. در آنحال به فکرم رسید که پای قطع شده این شهید را با بند پوتینش به بالای زانویش گره زنم و او را برای زندگی در عالم دیگر، کنار دیگر دلاورمردان گذاشتم.
راوى: رزمنده دلاور حسين محمدى
شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🔴 پسر از نقل کارهایش، شرمسار میشود
✍ یکی از بزرگان، پسری داشت، یک روز به پسرش گفت: من حاجتی دارم، آیا اگر بگویم، آن را انجام میدهی؟
پسر گفت: بلی
پدر گفت: هرشب که به خانه میآیی، اعمال آن روزخودت را برای من شرح بده.
شب که شد، پسر نزد پدر آمد تا به قول خود وفا کند، تعدادی از کارهای آن روز خود را ذکر کرد و از گفتن تعدادی دیگر، خودداری نمود. آن وقت پدر به او گفت: من بنده ضعیفی از بندگان خدا هستم، وقتی تو خجالت می کشی که اعمال بد خودت را به من بگویی، فردای قیامت، چطور آنها را به خدا میگویی؟ و چگونه اعمالت را در حضور خلایق میخوانی؟
🔹 اقرا کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا سوره اسراء آیه ۱۴
تو خود نامه اعمالت را بخوان، زیرا خودت به تنهایی برای رسیدگی به حساب خویش کافی هستی.
📚 کتاب داستانهای شهید دستغیب (معاد و قیامت)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠گفت و گوی دوستانه
🌀سوال یکی از حاضرین درباره «چگونگی تشخیص حرمت موسیقی، از مطرب به حلال»
✅حجت الاسلام دکتر رفیعی به این پرسش پاسخ می دهند
🌹با نشر این کلیپ شما هم در ثواب آگاه سازی دیگران شریک باشید.
aac_My Video14.mp3
11.5M
🎙 گفتگوی دوستانه با جوانان با موضوع "جایگاه موسیقی در اسلام" و تفکیک موسیقی حلال و مطرب!
#گفتگوی_دوستانه
#بخش_اول
#حجت_الاسلام_رفیعی
مثل_شهدا
سردار_رشید_اسلام
شهید_والامقام
حاج_احمد_کاظمی
صبح اول وقت، وارد مغازه شدم. بسم الله گفتم و نگاهی به چوب های کج و معوج تلنبار شده در گوشه مغازه انداختم. دست تنها بودم. کلی کار روی زمین مانده داشتم. برش و آماده کردن چوب ها وقت گیر بود. تو فکر بودم که رسید، ۸-۹ سالش بود گفتم:
می تونی کمکم کنی؟
چه کمکی؟
برش بزنی؟
آره اندازه کن تا ببرمشون
اندازه ها را خط می کشم، تو دقیق رو خط کشی ها برش بزن.
باشه، خیالت راحت، می تونم.
ته دلم قرص نبود. با رگه هایی از نگرانی، اره و چوب های بی زبان را دادم دست احمد و از مغازه بیرون زدم. نزدیک ظهر برگشتم. چشمانم از خوشحالی برق می زد. باور نمی کردم برش هایی به آن تمیزی و دقیقی کار پسربچه ای هشت نه ساله باشد.
📚یادگاران ، جلد 19 کتاب
روحش شادیادش گرامی باذکر صلوات