eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
672 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘﷽⚘ مولاے مـــــــنـــــــــ امام زمانم (عج) عـادت کـرده ام هـر وقـت دیگـر کـارے نداشـتم یاد شـما بیـافتم... الان کجـایے گـل نرگـس؟ شـاید در ســجده اے شـاید در حـال گریه شـاید در بین الحـرمین قـدم میزنے شاید در تاریکے قبرستان بقیـع شـاید در کـویرے یابیـابانے جـایے هق هق گـریه هایتـان بلـند شده... قـربانت شوم پرونده‌ے اعمـال مرا زمین بگـذار مـن تمـام امیـدم به ایـن اسـت که به دسـت شمـا آدم شـوم و چـیزی نـدارم غیـر اینکـه مثـل گذشـته بگـویم : شـرمنـده ام شـرمنـده ام آقاے مـن حـلالم کنیـد... در افق آرزوهایم تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
🔴 یا انیس النفوس 🔵 شیخ جعفر مجتهدی(ره) : 🔺 در هر کجای عالم که قلبا حضرت رضا علیه السلام را صدا بزنید و به ناحیه مقدسه ایشان توجه کنید آن بزرگوار سریعا نظر می کنند و این معناي حقیقی کلمه انیس النفوس است. 🌕 آری امام زمان علیه السلام هم عَینُ الله‏ الناظِرَة ( چشم بینای خداوند) هست و با توجه به احاطه شهودی که به کل عالم دارد هر کس کوچکترین توجه قلبی در قلب خود به سوی امام عصر داشته باشد حضرت در همان لحظه آگاه می‌شود و از توجه او مطلع است.
﷽ ‌⁉️چگونه حیا می تواند زمینه ساز ظهور شود⁉️ ✅بيازماييد اگر شخصي در برابر كار بد خجالت ميكشد، بدانيد نبوغي دارد. چون حيا با عقل هماهنگ است. از حياي او ميفهميم كه ميتواند عاقل خوبي باشد. ✅همان گونه كه از اميرالمؤمنين (عليه السلام) نقل شده است كه جبرئيل بر حضرت آدم (عليه السلام) نازل شد و او را ميان عقل، حيا و دين مخيّر كرد، آن حضرت عقل را برگزيد؛ دين و حيا گفتند ما مأموريم هر جا كه عقل هست ما هم باشيم. ✅گاهي انسان احساس تنهايي ميكند چون با كسي نيست.در اين حال از ارتكاب گناه پروايي ندارد؛ زيرا كسي او را نمي بيند تا خجالت بكشد ولي بررسي مي‌كند و مي‌بيند كه در حقيقت تنها نيست، «كرام كاتبين» فرشتگان، انبيا و اوليا و از همه بالاتر، ذات اقدس اِله بر همگان آگاه است، آنگاه خجالت ميكشد. ✅اگر انسان در مشهد، مرئي و منظر اين همه ذوات نوراني باشد و احساس شرم نكند، معلوم ميشود يا وجود آنها را باور نكرده و يا باور را جدّي نگرفته است. ✅ اما اگر انسان اين راهها را طي كند، بر هواي خود امير است؛ وقتي بر هواي خود امير بود، سياستمدار خوبي در حوزه نفس خود است و وقتي در حوزه نفس خود سياستمدار خوبي بود، ميتواند امير، فرمانروا و سياستمدار ديگران نيز باشد و جامعه اسلامي را جامعه برينِ عقلي كند و به دست صاحب اصليش ولي عصر امام زمان (ارواحنا فداه) بسپارد.
درمحضرحضرت دوست
‌‌🌷مهدی شناسی ۴۲🌷 💠اسامی امام زمان عج الله فرجه 🌹اباصالح 🔸امام زمان عج الله فرجه، پدر معرفتی هر ص
‌🌷مهدی شناسی ۴۳🌷 💠اسامی امام زمان عج الله فرجه 🌹اصل 🔹ريشه و بُن از مهمترين معانی کلمه‌ی اصل است. 🍃 وجود حضرت بقية الله بن و ريشه تمام خيرات و برکاتی است که در عالم امکان جاری و ساری است. اگر در بين مردم کسی وجودش مبارک است و نامش در خيرات پرآوازه است و اگر علم و کمال فردی زبانزد است و محبوب القلوب بودنش چشم گير، همه و همه به برکت وجود يوسف فاطمه(عج) است. 🔸هر منتظری اگر به جلوه نام حضرت متوسل شود، خيرات و برکات را از بن و ريشه آن طلب کرده است. اين شخص هيچ حسنه‌ای را ظاهری و روبنايی دريافت نمی‌كند بلکه تمام حسنات عطا شده‌اش به سرچشمه متصل می‌شود و آنچه از اصل و سرچشمه حقيقی آبياری شود خشکيدن و بی‌ثمر بودن تهديدش نمی‌کند. 👈🏻اگر اصل را در مقابل فرع قرار دهيم بايد بگوييم تمام خيرات و برکات، فرعِ وجود مقدس حضرت حجت هستند. 🔺به ميزانی كه اتصال فرع به اصل محکم‌تر و قوی‌تر باشد بيشتر از عنايات حضرت تغذيه می‌شود. همچنانکه شاخه‌ درخت اگر محل اتصالش به درخت وسيع‌تر و پهن‌تر باشد، پايداريش در حوادث بيشتر خواهد بود. ◀️در معنای سوم، اصل را «ذات» هر چيز دانسته‌اند ذات در اين معنا در مقابل عَرَض قيام می کند. وقتی سخن از ذات چيزی به ميان می‌آيد، سخن از ماندگاری و ثبات است. 〽️ذات، حقيقتی جدانشدنی از اصل است در حاليکه عرض ثبوت ندارد و وجودش وابسته به ذات است. با اين توضيح بايد گفت خيرات و حسناتِ تبلور يافته در وجود حضرت بقية الله ذاتی است. اما خيرات و برکات ديگران عرضی و وابسته به ذات مقدس حضرت است.
4_5979062631762233437.mp3
3.09M
⭕️ صوت مهدوی 🎧 چقدر برای امام زمان ارزش داریم؟؟ 👤 استاد معاونیان 
🔴 دستور برای جلب توجه خاص امام زمان 🔵 آیت الله بهجت (ره): 🌕 دائم سوره قل هو الله احد را بخوانید و ثوابش را به امام زمان (عج) هدیه کنید.این کار عمر شما را بابرکت می‌کند و مورد توجه خاص حضرت قرار می گیرید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 آیا امام زمان از زمان ظهور آگاهی دارد ؟ 🔵 در رابطه با اینکه حضرت از زمان ظهورشان خبر دارند یا نه دو نظر از علما وجود دارد. برخی از علمای شیعه به خاطر تشبیهی که زمان ظهور با زمان قیامت شده آن را خارج از علم امام می دانند. در روایتی که در کتاب کمال الدین شیخ صدوق آمده در جریان شعر دعبل که برای امام رضا(ع) می خواند، دعبل از امام رضا(ع) می پرسد؟ آن قائمی که از فرزندان شماست کی می آید؟، امام در پاسخ دعبل می فرمایند: مثل ظهور امام زمان(عج) همانند زمان قیامت است، بعد اشاره می کنند به آیه 187 سوره اعراف که مساله قیامت وقتش برای هیچکس معلوم نیست جز خدا، این اتفاق امر سنگینی است و ناگهانی رخ می دهد. با توجه به تصریح امام به ناگهانی بودن قیامت، برخی گفته اند که وقتی زمان ظهور مثل زمان قیامت است و خدا می فرماید: من زمان قیامت را به هیچ کس نمی گویم. پس ظهور را هیچکس نمی داند ولی برخی می گویند، پس امام زمان(ع) هم زمان ظهور خود را نمی دانند. در مقابل برخی از اندیشمندان شیعه به آیه دیگری استناد می کنند که آیه 25 و 26 و 27 سوره جن است که وقتی سخن از قیامت است، خدا می فرماید: ای پیامبر(ص) به مردم بگو که من نمی دانم این قیامت کی فرا می رسد. خدا از زمان قیامت آگاهی دارد و هیچکس را بر این غیب مطلع نمی کند. مگر فرستادگانی که خداوند آنها را برگزیده است. استثنایی در این آیات آمده که خدا می فرماید: من زمان قیامت را به عده ای اطلاع می دهم. پس اگر زمان ظهور مانند زمان قیامت است، اگر زمان قیامت را وقتی عده ای از بندگان می دانند. پس زمان ظهور را هم می دانند، 🔺 و نکته آخر اینکه اگر امام عصر از زمان ظهور مطلع نیست چرا در مواردی در تشرفات بشارت نزدیکی ظهور را داده است ؟ یعنی از زمان ظهور مطلع نبوده اما خبر از نزدیکی آن داده است ؟ 🌹 طبق این استدلال ها میتوان نتیجه گرفت که امام زمان (عج) از زمان ظهور مطلع هست.
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ترنج باز هم بی خیال از پله بالا رفت و بدون اینکه به مهتاب نگاه کند گفت: _خودم می دونم اسمش چیه موقع انتخاب واحد اسمش جلوی درس بود. - وای امروز عصر کارگاه داریم. چهارشنبه هم چاپ. بعد برگه را دوباره مچاله توی کوله اش چپاند و دنبال ترنج از پله بالا دوید. -اه ترنج با توام. -خوب شنیدم چکار کنم حالا؟ مهتاب موهایش را که از مقنعه بیرون زده بود دوباره کرد توی مقنعه و گفت: -یعنی اصلا برات مهم نیست؟ ترنج شانه ای بالا انداخت و گفت: -نه. همچین موضوع مهمی هم نیست. تازه... مهتاب که همیشه مرض فضولی داشت با همین حرف ترنج انگار که کک به جانش افتاده باشد ورد برداشت که _تازه چی؟ تازه چی؟ بگو دیگه. ترنج کیفش را گذاشت روی صندلی و چادرش را برداشت و با دقت تا کرد. مهتاب داشت خون خونش را می خورد که ترنج اینقدر خونسرد بود. -ای بمیری ترنج بگو دیگه. ترنج نگاه بی تفاوتش را دوخت به مهتاب و گفت: 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -طرف دوست داداشمه. اندازه موهای سرتم اومده خونه ما. حدودا شیش هفت ساله من تقریبا هفته ای دو سه بار دیدمش البته به جز این این اواخر. اگه تو الان فهمیدی استادمون شده من الان یک ماهه می دونم. پس ببین همچین سوژه داغی هم نیست. بعد از اون مطمئن باش به هیچ کدومتون محل خرم نمیده. چون مقام بلندشون اجازه نمی ده به زیر پاشونم یه نگاهی بندازن. اگه نگاه تو صورت یکی تون کرد به من بگین تره فرنگی. حال دهنتو می بندی و این حرفارو تو کله ات نگه میداری و اصلا به اون مغزتم خطور نمیکنه که بخوای این حرفا رو به کسی بگی. بعد نفس عمیقی کشید و با دقت چادرش را توی کیفش قرار داد و روی صندلی ولو شد. کتابی بیرون کشید و درحالی که کاغذ نشانه اش را بر می داشت گفت: _اون دهنتم ببند و بگیر بتمرگ مهتاب تقریبا روی صندلی وا رفت. ترنج میدانست گرچه مهتاب همیشه توی کار این و آن سرک میکشید ولی عادت نداشت شایعه پراکنی کند و مهم تر از ان اگر از او می خواستی حرفی را به کسی نگوید محال بود کسی بتواند از زیر زبانش حرفی بیرون بکشد. کم کم سر و کله بچه ها پیدا شد. تقریبا همه داشتند درباره استاد جدید حرف میزدند. ترنج بی خیال پاهایش را روی صندلی جلویی دراز کرده بود و توی کتابی که دستش بود غرق شده بود. دانشکده ای که تمام دانشجویانش دختر باشند ورود یک استاد جوان مجرد نمی توانست چیز بی اهمیتی باشد. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 بچه های رشته های دیگر حسابی به بچه های گرافیک حسودیشان شده بود. ده دقیقه از ساعت شروع کلاس گذشته بود و از استاد خبری نبود. ترنج نگاهی به ساعتش انداخت و کتابش را برگرداند توی کیفش. از جا بلند شد. _کجا؟ مهتاب بود که پرسید. سلیمی رو نمی شناسی وقتی ده دقیقه گذشت نیامد دیگه نمی آد و زیر لب غر زد. _اه اول صبحی ما رو کشوندن اینجا بعد استاد تشریف نیاوردن. حالا دانشجوی بدبخت نیامده بود پدرش و در آورده بودن. چادرش را برداشت و سرش کرد. مقنعه اش را توی آینه کوچکش مرتب کرد و کیفش را برداشت. یکی دیگر از بچه ها پرسید: _یعنی بریم؟ ترنج شانه ای بالا انداخت و گفت: _من که می رم. فوقش استاد بیاد جلسه اول همش توضیح و تهدیده. کیفش را انداخت روی شانه اش و چادرش را مرتب کرد. مهتاب تند تند وسایل پراکنده اش را جمع کرد و گفت: _نمی مونی تا کلاس بعدی 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻