eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
649 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
درمحضرحضرت دوست
💥قسمت ۷۹ و ۸۰ در دل به حرف هایش میخندم .خدا میداند چقدر تا بحال از او ترسیده ام اما اگر به همچین آ
🌱رمان جذاب و خواهر برادری ✔️قسمت ۸۱ و ۸۲ _خودت میدونی دارم راجب چی صحبت میکنم سر تکان میدهم +هم تعجب کردم هم خیلی خوشحالم دوباره آبی چشم هایش را به چشم هایم میدوزد و لبخند کوچکی محزونی میزند _حق داری ، من تو خانواده ای بزرگ شدم که حتی تو خونشون قرآن پیدا نمیشه و بعد پوزخندی میزند سعی میکنم آرامش کنم +چرا از یه دید دیگه بهش نگاه نمیکنی . تو انقدر آدم خوبی بودی حتی با وجود همچین خانواده ای خدا این توفیق رو بهت داده که بتونی راه درست رو انتخاب کنی . سکوت میکند و به فکر فرو میرود .سعی میکنم بحث را عوض کنم +میتونم بپرسم چند وقته نماز میخونی ؟ _خیلی وقت نیست، ۸ روزه لبخندی از سر شادی میزنم +پس الان خیلی پاکی برای من حتما دعا کن سرش را پایین می اندازد ادامه میدهم +وقتی انسان توبه میکنه همه ی گناهانش پاک میشه عین بچه ای که تازه متولد شده _میدونی نورا دلم میخواد عوض بشم ، دلم میخواهد مثل شهدا باشم +میشی . اگه خودت بخوای میشی قطره ی اشکی از گوشه ی چشم سر میخورد اما سریع با پشت دست پاکش میکند .چقدر این لحظه ها برایم شیرین است با احتیاط میپرسم +خانوادت میدونن ؟ _نه ؛ فعلا بهتره ندونن . دلم برایش میسوزد . اگر شهروز بفهمد دمان از روزگارش درمی‌آورد . +چطوری تا الان نفهمیدن ؟ _چون کل این ۸ روز رو تو مسجد نماز خوندم با تعجب نگاهش میکنم . ادامه میدهد _اگه میخواستم هم نمیتونستم تو خونمون نماز بخونم چون پولی که باهاش این خونه رو خریدم نزدیک ۲ سال تو بانک بود و ندادس بخاطر همین نماز توی خونه ی ما ابرو بالا می اندازم +پس خود عمو محسن و بهاره خانم چطوری تو خونتون نماز میخونن؟؟ با لحنی تاسف بار میگوید _مامان بابام که یکی در میون نماز میخونن ولی همونایی هم که میخونن باطله!!! دلم برایش میسوزد . مظلوم تر از چیزیست که فکرش را میکردم . +میخوای با مامان بابای من صحبت کنی ؟ حتما میتونن کمکت کنن لبخند پر محبتی به صورتم میپاشد _عمو محمد و خاله میدونن اخم تصنعی میکنم و با دلخوری میگویم +مامان بابام میدونن ؟ پس فقط من اضافه بودم که بهم نگفتی بلند میخندد _شما که تاج سری . حالا که فهمیدی دیگه از چی ناراحتی ؟ شانه بالا می اندازم و بعد از کمی مکث میگویم +راستی چی شد که یهویی تصمیم گرفتی عوض بشی ؟ _راستشو بخوای خیلیم یهویی نبود بعد از چند وقت تحقیق این تصمیمو گرفتم ولی ماجراش مفصله بعدا برات تعریف میکنم اما فعلا در همین حد بدون که سجاد باعث و بانیش بوده پس بخاطر همین شهریار و سجاد مدام پیش هم بودند و با هم صمیمی شده بودند . شهریار بعد از کمی مکث و من و من کردن میگوید _نورا من خیلی وقته میخوام ازت عذرخواهی کنم ؛ فکر کنم الان بهترین موقعیته ابرو بالا می اندازم +بابت ؟ سرش را پایین می اندازد و به تسبیح در دستش خیره میشود _بابت اون روزی که فهمیدیم به هم محرمیم. میدونی.........باید مراعات میکردم ولی من چون خانوادم حساسیت نداشتم رو این موضوعات نمیدونستم کار اشتباهی تازه الان دارم متوجه میشم لبخند میزنم و سر تکان میدهم +میفهمم ؛ گذشته ها گذشته دیگه بهش فکر نکن ، کاری هم که کردی گناه نبود که بخوای خودتو بخاطرش سرزنش کنی لبخند خجولی میزند و چیزی نمیگوید . بعد از چند دقیقه تصمیم میگیرم موضوعی را که بخاطرش به اتاق شهریار آمدم را بیان کنم با احتیاط میگویم +شهریار یه خواهشی ازت دارم لطفا نه نیار نگاه پرسشگرش را به صورتم میدوزد _بستگی داره خواستت چی باشه با حالت خواهشگرانه ای میگویم +ازت میخوام دیگه پیگیر ماجرای نازنین نشی ابرو هایش را در هم میکشد _متاسفم ولی نمیتونم باید پیداش کنم +ازت خواهش کردم شهریار «شنیدم مصرعی شیوا ، کی شیرین بود مضمونش منم مجنون آن لیلا، که صد لیلاست مجنونش» فریدون مشیری «غرق عشق تو شدم، بلکه تو شاید روزی دل به دریا بزنی، عازم دریا بشوی» احسان نصری