🔷️ قسمت اول از قصه ۱۳۶۴
امروز که میخواستم یه قسمت دیگه ای از قصه ۱۳۶۴ رو بنویسم، با یه واقعیتی توی زندگیم روبرو شدم.
شایدم امروز این واقعیت بود که نقاب خودش رو در مقابل چشمان من کنار زد و من با این واقعیت روبرو شدم که احساسات قراره قربانی واقعیتهای زندگی بشن ..
اگه قانون زندگی رو نپذیری و بخوای اصرار در حفظ احساست داشته باشی ، کارت به اتاق های بدون پنجره میرسه .
جایی که هر روز صبح بهت قرص و شربت میدن که بین هوشیاری و خواب دست و پا بزنی .
یا حتی اگر حال و روزت وخیم نشه ، از دید بقیه مردم تبدیل میشی به یه آدم دیوانه که ... بگذریم.
🧵زنِ تنها، با ۵ تا بچه قد و نیم قد کنار قبر همسر و پسرش نشسته بودند و برخلاف اکثر خانواده های داغدار که تا هفتم یا چهلم تنهاشون نمیذارن ، این بار تنهایی زودتر و زودتر سراغشون اومده بود.
🏷 انگار روزگار عجله داشت تا روی سرد و ترسناکشو به این خانواده نشون بده .
💭اقدس دختر بزرگ خانواده است تقریبا نزدیک ۱۵ یا ۱۶ سالشه .
اینکه میگم "تقریباً" علتش داره.
روز شناسنامه گرفتنِ برای اقدس ، انقدر بابا حسینش ذوق داشت که میخواست زودتر همه کارهای ترخیص و ... انجام بشه .
به متصدیِ نوشتن شناسنامه مُشتلق داد و متصدی هم که هول شده بود تاریخ تولد و چند ماه اینور اونور نوشته بود .
💭دو تا سینی حلوا رو اقدس بلند کرد و گفت "مامان پاشو بریم پاشو الان دیگه هیشکی نمونده فقط ماییم". یه حرفی زد اقدس که توی گوش زن مثل بمب صدا کرد : مامان پاشو بریم الان بچهها گرسنشون میشه.
زن که روی قبر پسرش افتاده بود با شنیدن این جمله دخترش یادش افتاد که فقط هزار تومن داره.
*درسته هزار تومن سال ۱۳۶۴ پول کمی نبود اما پول زیادی هم نبود این هزار تومان هم باقیمانده از طوفان قبلی زندگی بود ،
که اثر این طوفان هنوز روی پای اقدس دختر بزرگ خانواده وجود داشت.
موقعی که اقدس سنش کمتر از اینها بود یه روز اومد خونه و به به مامان گفت مامان حال ندارم وپامم درد میکنه.
* شب خوابید و صبح بیدار شد اقدس دیگه نمیتونست راه بره بعد از کلی از این دکتر به این دکتر رفتن بابا حسین و زن فهمیدن اقدس فلج اطفال گرفته.
*انقدر مریضیش سنگین و سخت بود که یک سال نتونست بره مدرسه .
یک سال اقدس توی بیمارستان بستری بود و تنها ملاقات کننده اش زن و بابا حسین بود.
روزهای زیادی بعد از عمل پای اقدس زن، دختر بزرگش رو روی ویلچر از محله نظام آباد تا بیمارستان امیر اعلم تا مطب دکتر ، تا خیابان مولوی تنها میبرد و در تمام لحظهها امیدش ، بی عیب راه رفتن دخترش بود روزهایی که زن فقط و فقط به شکرانه سلامتی اقدس و راه رفتن هرچند با کمی لنگ زدن او به یاد میآورد .
* همه رفته بودند زن مانده بود هزار تومان پول ، دو قاب عکس با روبان مشکی ، ۵ فرزند قد و نیم قد ، آیندهای تاریک و هولناک در مهر ماه سال ۱۳۶۴
....
#قصه_۱۳۶۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹عیدتون مبارک🌹🌹
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت...
# مبعث #وضعیت_بله #استوری
#ایران_ما 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
6.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷️ ایران ، فدای اشک و خنده ی تو..
1.42M
(حرف فکر میاره ، فکر هم که دیگه نگم براتون )🎬 قسمت ۱
عباس مریدی(مجری برنامه سندباد)
(حرف فکر میاره ، فکر هم که دیگه نگم براتون )🎬 قسمت ۱
عنوان امسالت که گذشت رو توی حافظه بلندمدتت چی میذاری؟؟🌹
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چون لایو ایتا قابلیت زوم نداره براتون جدا فیلمبرداری کردم و همینک ارسال میکنم🙏🌹👇
25.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اجرای گروه ارکستر سمفونی در تالار وحدت