[ملکوتِ اسما]
معتقدم هرچیزی برای خودش ملکوتی دارد، البته که حرف بیراهی هم نیست، برای مثال گفته اند ملکوت رنگ ها سفید است. برای همین میگویم نام ها و اسما هم ملکوت دارند، مثل ملکوتِ نامِ مُصطفی.
برای من، چمران همان ملکوت نام مصطفی است در عصرِ غوطه ور شدنِ عالم در مصرف و شهوت و لذت.
همان مصطفایی که در اولین یادداشتش مینویسد: «میخواهم انسان بهتری بشوم» و میشود. آن مصطفایی که فیزیک دوست ندارد، اما برای خدایش، برای اعتلای دینش آنقدر درس میخواند که رتبه یک میشود آن هم وسطِ وسط کفرستان، در دل شیطان بزرگ. به راستی خدای مصطفی چقدر برایش عزیز است!
مگر می شود ملکوت اسم مصطفی، آن مصطفایی نباشد که به تمام امکانات و جاه و مقامش در آمریکا، آن غایت آمالِ خیلیها، پشت پا می زند، به ویرانههای لبنان میرود، غم بچهشیعههای در فقر و فلاکت آنجا را میخورد و همراه امام موسی، نهالی به تنومندی حزبالله میکارد.
اصلا دقیقا همان جایی که مصطفی، به دل کوههای پاوه می زند و غائلهی کردستان را با شیربچههای اصغر وصالی میخواباند، ملکوت است. یا شاید هم آنجایی که در ساعات اخیر، در جایی اطراف دهلاویه دارد از پاها و دستها و جوارحش حلالیت میگیرد. به راستی مصطفی چریک است یا عارفِ واصل؟! مگر میشود چریک انقدر دلنازک باشد؟!
اصلا مگر می شود مصطفای چمران، ملکوتی نباشد و دلِ امام برایش تنگ شود به حدی که از فرط دل تنگی بگوید به چمران بگویید دلم برایش تنگ شده...؟ و این حرف پیر خمین برای من حجت است که چمران، ملکوت نام مصطفی است، همان جا که میگوید: «مثل چمران بمیرید.»
بله مصطفی یعنی برگزیده شده و مصطفی چمران، برگزیده است برای چریک بودن، برای عاشق بودن، برای عارف بودن، برای شهید بودن و برای راهنما بودن...
پ ن: بخوانید و بخوانیم مناجاتهای دکترای فیزیک کوانتوم خواندهای که از قضا چریک است؛ تا بفهمیم برای معرفت حق، مانعی وجود ندارد الا نفسمان.
پ ن۲: چمران در نهایت وظیفهشناسی است، روزی درس میخواند برای خدا، روز بعد میرود لبنان برای خدا، بعد میشود وزیر دفاع آن هم برای خدا، روز دیگر در کردستان و بعد در اهواز... او نه تنها وظیفهشناس است که آرام هم نمینشیند.
#چ
#چمران
@abd_haqir
[بلندگو های غرغر]
در چند روز گذشته مدام دنبال واکنشی از سوی جنبش و بدنه دانشجویی برای یک اتفاق مهم بودم که در روز «۳۰ خرداد» اتفاق افتاد:
«حمله پلیس آلبانی به پادگان اشرف۳»
در بزرگی ابعاد اتفاق به چند مورد اشاره می کنم و سپس ادامه مطلبم را می نویسم:
۱_ پلیس و دولت آلبانی در حالی به کمپ اشرف سه حمله کردند که بشدت در مواضعشان در سالهای قبل از این گروهک و استقرارشان در تیرانا استقبال و حمایت می کردند.
۲_این حادثه دقیقا در روز ۳۰ خرداد اتفاق افتاد یعنی همان روز مقدس منافقین، روزی که آنها در سال ۱۳۶۰ تصمیم به مبارزه مسلحانه گرفتند، این یعنی یک همکاری برنامه ریزی شده بین دولت آلبانی و جمهوری اسلامی ایران.
۳_در جریان این حمله که تمام سیستم های منافقین جمع آوری شد و چندین منافق مجروح شدند، یک کشته داشت، نفر دوم عملیات مرصاد(فروغ جاویدان) و طراح «عملیات مهندسی»، عبدالوهاب فرجی نژاد با اسم مستعار علی مستشاری. این هم یعنی یک ترور کاملا هدفمند نه یک کشته اتفاقی.
۴_همزمان با این اتفاق و پس از اعلام خبر صحبت آیت الله رئیسی با مکرون فرانسوی، نشست سالیانه منافقین در پاریس کنسل می شود.
۵_ آمریکا حامی همیشگی منافقین در بیانیه ای پس از این واقعه اعلام می کند:« «ما از حق دولت آلبانی برای تحقیق درباره فعالیتهای غیرقانونی احتمالی در خاک خود حمایت میکنیم.»
۶_ و از همه مهمتر اینکه همه این اتفاقات تنها چند ماه پس از شورش مهسا امینی که اصلی ترین هدفش انزوای جمهوری اسلامی بود صورت می گیرد.
حال سوال اصلی من از رفقای عزیز در جنبش و تشکل های دانشجویی این است که مگر ما بخشی از ماهیتمان بلندگو بودن برای توفیقات این نظام نیست؟
دقیقا منتظر چه اقدامی هستیم تا آن را سر دست بگیریم و افتخار کنیم؟ مگر ما سینه هایمان مملو از انتقام نیست؟ پس چرا این را که جمهوری اسلامی مجرمین و خائنین به ملتش را دنبال می کند و در مواقع مقتضی ضربه کاری می زند را فریاد نمیزنیم؟
حقیقتا فکر می کنم همه ما تبدیل به بلندگوهای غرپراکنی شده ایم، آنهایی که فقط بدی ها را میبینند و ذره بین شان در سیاهی های نه چندان زیاد این پیراهن سفید زوم شده است. اصلا چه ارزشی دارد این حجم از رایزنی دیپلماتیک و ... تا وقتی میشود سر چند متر زمین اوقاف کلی لگد به اول و آخر نظام زد؟
پ ن: حتما عملیات مهندسی را سرچ کنید و بخوانید، هم برای آگاهی خوب است هم برای تنفرتان از این فرقه هم سختی دهه ۶۰ برای انقلاب اسلامی.
@abd_haqir