eitaa logo
روایت امید
66 دنبال‌کننده
14 عکس
8 ویدیو
0 فایل
یادداشت های عبدالله عصاره طلبه عصر انقلاب
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نشریه خط
🔻خانه طلاب جوان | نشریه خط برگزار می‌کند؛ 🌐 گعدهٔ علمی مجازی با موضوع: 👈"فرهنگ، سیاست و امنیت در قتلگاه فضای مجازی" 🔖تأملاتی در باب حیات فردی و اجتماعی و الزامات پیش رو در نبرد جاری 🎙با حضور آقای علی نجاتی مهر؛ پژوهشگر نظام حکمرانی،سیاست و فرهنگ 📆تاریخ: شنبه ۲۳ مهرماه 🕘زمان: ساعت ۲۱ 📍حضور برای عموم آزاد است ⬅️شناسه(لینک) گروه گعده در کانال نشریه خط بارگزاری خواهد شد. 📢 لطفا رسانه ما باشید 🌐 کانال نشریه علمی_فرهنگی خط @KHAT_NASHRIYE
هدایت شده از خانه طلاب جوان
برگزار می کند● 🌀 ثبت نام آغاز شد (ویژه طلاب، دانشجویان و فعالان فرهنگی سراسر کشور) 📚 صراط (سیر مطالعاتی منظومه فکری مقام معظم رهبری) 🍂🍁 فصل اول: گام نخستین 🍁🍂 (شخصیت شناسی رهبر انقلاب؛ رسالت طلبگی_دانشجویی_فرهنگی) 🗓 دوره مجازی 0⃣8⃣ روزه 📆 ثبت نام: ۲۲ لغایت ۳۰ آبان ماه ۱۴۰۱ 💻 از طریق سایت خانه طلاب جوان🔻🔻 https://khanetolab.ir/serat-study-form-sabtenam/ 🌀🌀 خانه طلاب جوان 🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
هدایت شده از reza aghazade
1401-08-27.mp3
3.53M
🎙شما به قسمت سوم دیده ‌‌بان گوش میکنید 📆 ضبط شده در ۲۷ آبان ۱۴۰۱ 📋این قسمت : " شبکه اجتماعی و تفرقه " 📄 إنَّ فِرۡعَوۡنَ عَلَا فِی ٱلۡأَرۡضِ وَ جَعَلَ أَهلَهَا شِيَعًا - قصص (۴) 📄 چگونگی ایجاد ۲ قطبی در جامعه توسط شبکه های اجتماعی 📄 ارائه ی یک نمای کلی جامعه ی خودمون به دشمن، هزینه ی استفاده از خدمات رایگان شبکه های اجتماعی میباشد 📄 شکستن جامعه به چند تکه و ساختن آن بر اساس تکه های ایجاد شده 🌀🌀 دیده بان 🔰🔰 https://eitaa.com/talabedideban
استیصال ده روز دیگه خانمش وضع حمل می کرد‌. انگشت خانمش از قبل عفونت داشت. تشخیص دکترها سرطان بود و اینکه به سرعت داره به بقیه بدن و بچه هم سرایت می کنه. همه متفقا گفته بودن به خاطر این تومور دست باید قطع بشه. می گفت مقدمات عمل رو فراهم کردیم و خانمم رو بردیم اتاق عمل. بعد از یکی دوساعت نمی دونم چرا یه دفعه داد زدم: «آقا من رضایت ندارم. عملش نکنید.» برگشتیم منزل‌ با این امید که هر جوری شده دستش قطع نشه. یه دکتر خیلی معروف معاینه کرد و گفت: «فقط شست رو قطع می کنم و مابقی رو درمان می کنم.» قرار گذاشتیم برای ساعت 8 صبح 29 اسفند. شب قبلش حال عجیبی داشتم. مدام گریه می کردم؛ به پدرم پناه برده بودم. پدرم می گفت: «به دانش آموزات گفتی برات دعا کنند؟» گفتم: «آره». گفت: «برو خیالت راحت باشه». ولی من آروم نمی شدم. ساعت هشت باید بیمارستان می بودیم، ولی ما ده رسیدیم. پذیرش بیمارستان گفت: «دکتر خیلی منتظرت بود. با عصبانیت رفت.» با یک استیصالی نشستم؛ نمی دونستم خوشحال باشم که دوباره قرار عمل لغو شده یا ناراحت باشم که این غده داره به همه بدن و بچه نوزادم سرایت می کنه. همین طور در افکار خودم بودم که یه نفر از کادر بیمارستان اومد جلو و یه نگاهی به خانمم کرد و رفت انگشتت رو گرفت. یه دفعه عصبانی شدم و شروع کردم باهاش دعوا کردن. گفت: «بابا من دکترم. بذار ببینم چی شده؟» بهش گفتم: «هر کی می خوای باش...» از میدون به در نشد، بدون اینکه عصبانی بشه گفت: «پانسمانش رو باز کن». مردد بودم. تو این وضعیت چاره ای جز قبول نداشتم. انگشت رو نگاهی کرد و گفت: «خانم تازگی ها مرغ پاک کردی؟» خانمم گفت: «آره». دکتر گفت: «یه تکه خیلی خیلی کوچیک از استخون مرغ رفته توی دستت و این عفونت به خاطر اونه» گفتم: «دکتر! همه آزمایش ها می گه تو خونش علائم سرطانه». گفت: «این عفونت آزمایش رو به خطا می اندازه». همونجا انگشت رو باز کرد و استخون مرغ رو درآورد و نشونم داد‌ و بعد دست رو پانسمان کرد و گفت فقط 70 تومن ازت می گیرم که شب سال نو ازت عیدی گرفته باشم. حال عجیبی داشتم. فهمیدم که چرا بی اختیار داد زدم که خانمم اتاق عمل نره، چرا بی اختیار دیر رسیدم به بیمارستان. یاد حرف پدرم افتادم. مطمئن شدم که دعای بچه های دانش آموزم کار خودش رو کرده بود. معلم کلاس پنجمه. بهم می گفت: «الان سالها از اون واقعه می گذره و حتی جای بخیه هم روی دست خانمم نمونده‌‌. پیشنهادهای کاری زیادی هم بهم شده که حقوقش بیشتر از کار معلمیه. ولی من نمی خوام دست از این کار بکشم. همدم بودن با این بچه ها به من روح می ده. عشق من همین دعاهای پشت سرمه.» https://eitaa.com/abdollahassareh
هدایت شده از روایت امید
یک برنامۀ دقیق قرارمان ساعت هشت است. هشت و یک دقیقه دم در خانه‌شان هستم. مهدی هم طبق معمول سر وقت رسیده. بقیه رفقا هم کم کم از راه می‌رسند. وارد خانه می‌شوم؛ خانه ای به غایت ساده و کوچک! صاحبخانۀ جوان با تواضع و سربه‌زیری خاصی، خوش آمد می گوید. با خودم می گویم احتمالا برادرش است. پس باید منتظر بمانیم تا پدرش بیاید. در این افکار غوطه‌ورم که مهدی ازش سؤال می‌کند شما پدر شهید هستید؟ می گوید: «بله». خودم را کمی جمع و جور می کنم و تلاش می کنم تا راهی را برای صحبت با او باز کنم. دلهره دارم. از مواجه شدن با کسی که عزیزش را از دست داده می‌ترسم، بماند که از شهادت فرزند شهیدشان کمتر از سه ماه گذشته و هنوز داغ خانواده تازه است. برخلاف تصورم آرام آرام پدر شهید شروع به صحبت می‌کند. حالا ترس دیگری در جانم افتاده. نکند با گفتن خاطرات فرزندش بی‌طاقت شود؟ از این طرف مادرش هم گوشۀ دیگری نشسته و همه حرفها را گوش می کند. با شروع صحبت پدر شهید متوجه می‌شوم که باز هم اشتباه کرده‌ام؛ آرامش عجیبی بر دل این خانواده حکم‌فرماست. می گوید: «ملازم امام زاده سیدمعصوم بود. شانه‌اش را خیلی راحت زیر بارهای سنگین می‌داد. چندباری بهش گفتم چرا فرش‌های امام زاده را خودت تنهایی جمع می‌کنی؟ امام‌زاده خادم دارد و کارش لنگ نمی‌شود. سرش را نزدیک گوشم می آورد و آهسته می گفت، بابا اذیتم نکن؛ دوست دارم من هم سهمی داشته‌باشم.» انگار خودش را آمادۀ کارهای سخت‌تری می‌کرده. شاید برای جایی که تنها می‌شود و از دست کسی هم کمکی بر نمی‌آید. دوباره ادامه می دهد: «با اینکه کار اصلی‌اش طلبگی بود چه شب‌هایی که تا صبح مشغول درست‌کردن ماسک و آماده کردن بسته‌های معیشتی می‌شد. وقتی اول صبح می‌خواستم سر کار بروم تازه سروکله‌اش پیدا می‌شد. این طور وقت‌ها که شب خانه نمی‌آمد کمی نگران می‌شدم. بهش می‌گفتم بابا! آبروداری کنی! من از تو جز طهارت چیزی انتظار ندارم. می‌گفت نترس پدر! سرافرازت می‌کنم.» مهدی راست می‌گفت؛ برنامه‌اش را طوری چیده بود که به سرافرازی پدرش منتهی شود. پدرش جلوه های دیگری از روحیۀ خدمتش را می گوید: «اطراف خانه مان پیرزنی بود که جوراب می فروخت. گاهی خودش را به او می‌رساند و جورابی ازش می خرید و در حین حساب کردن، بدون اینکه آن خانم متوجه شود، جوراب ها را دوباره سرجایش می گذاشت و بر می گشت.» روی خدمتی که می‌کرد حساب باز کرده بود. نه فقط خدمت به محرومین؛ مهدی برای اینکه طرحش را با سرعت بیشتری پیاده کند، نوکری و خدمت در هیأت امام حسین را روز به روز جلوۀ بیشتری ‌می‌داد: «برای هیأت کم نمی‌گذاشت. اصلا در داخل خانه بند نمی‌شد. مدام از این هیأت به آن هیأت، از جمکران به حرم، از این موکب به آن موکب. توی خانۀ خودمان هم زیارت عاشورای هیات را می‌خواند.» البته هنوز پروژه‌اش یک حلقۀ مفقوده داشت؛ او برای اینکه به خواسته‌اش برسد باید خودش را عطشناک‌تر نشان می‌داد. طلب حقیقی‌تری نیاز بود. به خاطر همین برخی را که می‌دانست اهل نماز و دعای نیمه‌شب هستند، نشان کرده بود و رفته بود پیششان: «هر کس را که فکر می‌کرد می‌تواند کارش را جلو بیندازد رک و پوست‌کنده بهش می‌گفت برایم از خدا شهادت بخواه» از حرف‌های پدر شهید خیلی واضح می‌شد این مطلب را فهمید که طلبۀ شهید، مهدی زاهدلویی خیلی زودتر از اینکه بیست سال را پر کند برای شهادت برنامه‌ریزی دقیقی کرده بود. آنقدر هم خوب در این مسیر پیش رفته بود که امام حسین به او اجازه داد تا آیینۀ ذره‌ای از مصائب کربلا باشد و صحنۀ شهادتش را همۀ مردم ببینند و یاد غریب کربلا بیفتند. صلی الله علیک یا اباعبدالله. https://eitaa.com/abdollahassareh
هدایت شده از خانه طلاب جوان
روایت انقلاب - قسمت اول.mp3
12.95M
📻 روایت انقلاب - قسمت اول - طلوعی دوباره 📋 بررسی وضعیت دینداری و معنویت جهان در دوران پیروزی انقلاب اسلامی 📋 آیا انقلاب اسلامی توانست بر پروژه ی تمدن غرب مبنی بر دین زدایی از جوامع اثر بگذارد ؟ 📋 آیا انقلاب اسلامی نسخه ای جدید و نو برای معنویت در دوران حاضر دارد ؟ 📋 در قسمت اول از پادکست روایت انقلاب، به بررسی وضعیت دین و معنویت در جهان بین الملل و ایران در دوران منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی ایران میپردازیم. 📋 در این قسمت میزبان آقای منوچهر محمدی و حجت الاسلام والمسلمین هادی شریعتی هستیم. آقای منوچهر محمدی دارای دکترای روابط بین الملل از دانشگاه کارولینای جنوبی و پژوهشگر در حوزه ی انقلاب ها و تفاوت های آنها هستند و حجت الاسلام والمسلمین هادی شریعتی طلبه درس خارج حوزه علمیه قم و پژوهشگر جامعه شناسی دین و سیاست گزاری دینی هستند. ⏰ مدت زمان: 19 دقیقه و 55 ثانیه 📻 رادیو روایت - صدای خانه طلاب جوان ----------------------- 🌀🌀 خانه طلاب جوان در "ایتــا" و "بلــه" "روبیـکا"
ظاهر و باطن 🚎 از پنجرۀ اتوبوس به بوستان علوی نگاه می کنم. احساس می‌کنم بوستان را دارم شفاف‌تر و با جزییات بیشتری می‌بینم. دنبال دلیلش می‌گردم و خیلی آنی متوجه می‌شوم همیشه این مسیر را خودم رانندگی می کرد‌ه‌ام و امکان دقت نداشته‌ام. 🏠 اتوبوس روبروی یک ساختمان چند ضلعی می‌ایستد. تابلویش آشناست. حدود ده سالی است که از کنار این ساختمان رد می شوم. هر وقت تابلویش را دیده‌ام ذهن گیر کرده که اینجا چیست؟ ⭐️ وارد پارک علم و فناوری می شویم. بناست در این اردو بازدید ما دو بخش دارد. یکی توضیح پارک و دیگری دیدن شرکت‌های زیر مجموعه. در ضمن اردو تلاش می کنم خیلی احساسی نباشم و واقع گرایانه ببینم و گوش کنم. مقاومت می کنم که در مقابل گزارش ها و حرف ها تحت تأثیر قرار نگیرم. 💎 مسوول روابط عمومی پارک می گوید: خیلی تلاش کردیم که اهمیت شرکت های دانش بنیان را برای مسوولین توضیح دهیم؛ ولی این حضرت آقا خودش مسؤول روابط عمومی شرکت‌های دانش بنیان شد و به این کار حیات بخشید. 🌱 طلبه‌ای با حرارت در مورد عروسک‌های تولیدی‌اش سخن می گوید. می گوید گاهی آنقدر کار برایم پیچیده و سخت می شد که می گفتم خوش به حال این نان خشکی ها. هدفشان و حرکتشان مشخص است، ولی سرانجام کار من معلوم نیست. این حرف ها را بعد از موفقیت‌های چشمگیرش در عرصۀ تولید عروسک‌های قرآنی داشت می‌گفت. 💡مسؤول پارک می‌گوید ما اینجا از شرکت‌های جوان که ایده ای جدی دارند و امکان مناسبی برای تحقق ایده‌شان ندارند پرستاری می‌کنیم تا کم کم رشد کنند و روی پای خودشان بایستند. روی کلمۀ «پرستاری» متوقف می‌شوم. ⚙️ متصدی شرکتی که دستگاه‌های تصفیۀ آب دیالیز تولید می‌کند با یک حالت افتخار می‌گوید برای واردات هر کدام از این محصول ما 50 هزار دلار باید خرج کرد، در صورتی که ما همین دستگاه را برای بخش بهداشت با 10 هزار دلار می سازیم. 🔷 طلبه ای از من پرسد حاجی واقعا این آقا مدیر مجموعۀ باسلام است؟ باسلام یکی از شرکت‌های زیرمجموعۀ پارک است. از جوانی‌اش و هیأت و تواضعش تعجب کرده است. تعجب کرده وقتی که مدیر مجموعۀ بزرگ باسلام خیلی خیلی مختصر از شرکت خودش و پیروزی ها و شکست هایش می‌گوید و تلاش می‌کند بدون اینکه خودش را مطرح کند، این حرف را جا بیندازد که حرکت در مسیر اقتصاد و تولید حرکت در خط مقدم جهاد است و اینجا هم شهادت و پیروزی ظاهری دارد و همۀ اینها احدی الحسنین است. 🔍 وقتی اردو تمام می‌شود به این فکر می‌کنم که چندجا مقاومتم شکسته شده و اینکه این همان ساختمانی است که همیشه برایم سوال بوده که چه کاربردی دارد. @abdollahassareh
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 خیلی از ما طلبه ها و حزب اللهی ها تو یک سال اخیر زیاد با این دست از سوالات مواجه شدیم که: ⬅️ اون تغییراتی که بنا بود اتفاق بیفته چی شد؟ ⬅️ این دولت هم که مثل دولت قبله. ⬅️ این دولت قصدش خیره ولی خیلی بلد نیست. ⬅️ ناکارآمدی ها دیگه به این راحتی ها درست نمیشه و ... 💡این شماره از نشریه خط، تلاش خیلی خوبی کرده تا به این سوالات پاسخی طلبگی و مکتب امامی بده. خوبه طلبه های بزرگواری که در ایام عید با فامیل روبرو هستن و بعد هم تبلیغ ماه مبارک می رن، این شماره خط، دم دستشون باشه. تهیه نشریه از طریق: 🌐https://shop.khanetolab.ir/ 💬 @s_m_h_ms 📲 09190491853 https://eitaa.com/abdollahassareh
🌴 هر کس که جهادی نرفته باشه فکر می کنه مهمترین اتفاق جهادی، ساختن یه مسجدی یا خونه ای برای کمک به نیازمندها و رفع محرومیته. 🌱اصل اینکه جهادگر رفع محرومیت می کنه درسته ولی نه از مستضعفین، بلکه از خودش. 🥀عادت های ما به زندگی روزمره و تصوراتمون، برای ما محرومیت های زیادی ایجاد می کنه. وقتی جهادی میایم متوجه می شیم که خیلی خوبی ها هست که ما نداریم. 🌼تو بشاگرد وقتی با حاج عبدالله والی آشنا شدم مکرر این به ذهنم اومده که ایشون، اول محرومیت های وجود خودش رو رفع کرده. به خاطر همین حاج عبدالله جاری تو دل جهادی هاست. 💐منم خیلی دوست دارم مثل حاج عبدالله عاشق مستضعفین باشیم‌. برای خدمت و نصرت به محرومین از علایقم بگذرم و ... ۲۵ اسفند‌.اردوی جهادی بشاگرد. روستای گرهون. https://eitaa.com/abdollahassareh
وَ أَلَّوِ اسْتَقَامُواْ عَلىَ الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَّاءً غَدَقًا استقامت قرآنی چیز عجیبی نیست: 1️⃣ ایران امسال بعد ۶ سال به بالاترین سطح فروش نفت (۱.۵میلیون) رسیده. 2️⃣ رشد اقتصادی کشور تو سه سال اخیر به اذعان صندوق بین المللی پول ۳.۸ بوده در حالی که از سال ۹۲ تا ۹۹ میانگین رشد ۱.۵ بوده. https://eitaa.com/abdollahassareh