علی به زمزمهها امان نداد:
(اَنا عَلِیُّ بنُ الحُسینُ بنُ عَلِیٍّ
نَحنُ و بیتُ اللهِ اَولی بالنَّبِیِّ
مِن شَبَثٍ و شَمَرٍ ذاکَ الدَّنِیّ
اَضرِبُکُم بِالسَّیفِ حَتّی یَنثَنی
ضَربُ غُلامٍ هاشِمیٍّ عَلَوِیٍّ...)
خواند و خواند و اسب از اشتیاق و هیجان بر روی سم لُکه می انداخت. اسبش از شوق رجزخوانی صاحب به تکاپو افتاده بود.
درگیری آغاز شد.
مجموعا ده بار به میدان رفت و هربار عدهای را هلاک میکرد.
شمر برنتافت؛ از سمت چپ لشکر عده ای را به هجوم فرستاد، حریف یک تن نبودند.
پسر حیدر بود دیگر!
همان که در خیبر را یک تنه از جا کند!
چون ملخان چسبیده به گندم زار با رقصاندن شمشیر علی میریختند و خونشان حرام میشد.
هوا بس گرم، هُرم داغ دشت لابه لای موهایش را میبوسید وعطش را تزریق میکرد.
از پشت سر نیزهای فرود آمد، توان گرفته شد به آرامی روی اسب خم شد خون از فرق علی به چشمان اسب میدوید، دید اسب را گرفت. اسب به گمان رساندن صاحبش به سمت خیمهها به اشتباه رفت... جهت مخالف بود. صدای هلهله آمد، شخصی خنده کنان فریاد زد:
کوچه باز کنید!
اسب و علی به دل لشکر رفتند...
شمشیرها شلخته وار در کوچه بر نقطهای فرود میآمد و بالا میرفت.😞
صدای برخورد شمشیرهای به رنگ خون در آسمان بلند شد....💔😢
چونان درو کردن خوشههای طلایی گندم ضربهها نواخته میشد بر پیکر...
خون دل خوردم علے تا كه تو آقا شدهايی
پدرت پير شده تا كه تو #رعنا شده ايی ;
قطعهای از بهشت
خون دل خوردم علے تا كه تو آقا شدهايی پدرت پير شده تا كه تو #رعنا شده ايی ;
••
حالا امشب این نوا :
جوانانِ بنی هاشم بیایید
علی را بر درِ خیمه رسانید ..
میتونه آدم رو بکشه :)
.
زبان به روضه چرا واکنم همین کافیست:
مباد شاهد جان دادن پسر، پدری...😔💔💔🖤