قطعهای از بهشت
#قدمهایآخر🌹 اين اواخر كمتر حرف ميزد. زماني كه از تهرانبرگشته بود بيشتر مشغول خودسازي بود. از خو
#آخرینشب🌹
بارها از دوستان شهدا شنيده بوديم كه قبل از آخرين سفر رفتار و كردار آنها تغيير ميكرد.
شايد براي خود من باوركردني نبود! با خودم ميگفتم:
شايد فكر و خيال بوده، شايد ميخواهند از شهدا موجودات ماورائي در ذهن ما ايجاد كنند.
اما خود من با همين چشمانم ديدم كه روز آخري كه هادي در نجف بود چه اتفاقاتي افتاد!
بار آخري كه ميخواست براي مبارزه با داعش اعزام شود همه چيز عوض شد! او وصيتنامهاش را تكميل كرد. به سراغ وسايل شخصي خودش رفته بود و هر آنچه را كه دوست داشت به ديگران بخشيد!
چند تا چفيهي زيبا و دوردوخته داشت كه به طلبهها بخشيد.
از همهي كساني كه با آنها رفت و آمد داشت حلالیت طلبيد. دوستي داشت كه در
كنار مسجد هندي مغازه داشت.
هادي به سراغ او رفت و گفت: اگر بر نگشتم، از فلاني و فلاني براي من حلالیت بگير!
حتي گفت: برو و از آن روحاني كه با او به خاطر اهانت به رهبر انقلاب
درگير شده بودم حلالیت بطلب، نميخواهم كسي از دست من ناراحت باشد.
شب آخر به سراغ پيرمرد نابينايي رفت كه مدتها با او دوست بود. پيرمرد را با خودش به مسجد آورد. با اين پيرمرد هم خداحافظي كرد و حلالیت طلبيد.
#ادامھدارد
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے 🌹