eitaa logo
استاد عابدینی
15.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
114 فایل
﷽ 🔶 مؤسسه تمحیص 🔸 مرکز تنظیم و نشر آثار استاد محمدرضا #عابدینی 🌐 https://TAMHIS.IR ✅ درس المیزان @almizan110 ✅ اصول کافی @osoolkafi ✅ درس اخلاق هفتگی @tarazenghelab ✅ سخنرانی ها در مجامع عمومی وتخصصی و ایام تبلیغی 👤 ادمین: @Tamhis_Admin2 @mSalehi
مشاهده در ایتا
دانلود
18- نظام انديشه اسلامى -استاد عابدينی -رمضان98.mp3
41.26M
🌷 جلسه ۱۸ 👆 🔸 انسان‌شناسی قرآنی | 🔻 پنجشنبه ۹ خرداد ۹۸ 🔻 ۲۴ رمضان المبارک ۱۴۴۰ 🌐 : / ۵ مرحله‌ی حب ذات و مراتب حرکت بر مبنای آن / ترسیم مسیر حب ذات در حرکت از منِ مقید و محدود، بسوی منِ مطلق و نامحدود 🔸 @abedini
🌐 جلسه ۱۸ 👇 🔻 ۵ مرحله‌ی حب ذات و مراتب حرکت بر مبنای آن 🔻 ترسیم مسیر حب ذات در حرکت از منِ مقید و محدود، بسوی منِ مطلق و نامحدود 🔻 انسان مؤمنی که خودش را با «دین و أمر الهی» یکی دید، هر جایی که می‌بیند یک أمر الهی زمین مانده و حکم الهی تعطیل شده و به دین الهی دارد ضربه میخورد، احساس میکند که ذاتش دارد آسیب می‌بیند، و برای دفاع از بقاء ذاتش به احیاء امر الهی و اقامه‌ی بالنده‌ی دین قیام میکند. وقتی که دین الهی زنده شود، آن انسان مؤمن احساس میکند که نیاز ذاتیش تأمین شده است. 🔻 انسانی مؤمنی که «مَنِ» خود را در جایی می‌بیند که پرچم اسلام برافراشته شده، هرچه در امکانات دنیوی و نیروی بدنی دارد فدا میکند تا آن ملائمِ ذاتش که «اسلام ناب» است محقق شود. این حدیث مشهور که میفرمایند «مَن اَصبَحَ وَ لَم یَهتَمَّ بِاُمورِ المُسلِمینَ فَلَیسَ بِمُسلِم»، یعنی ای مسلمان، بدان که ذاتِ تو اسلام است، و مرزهای حیات تو در هر جایی است که حیاتِ اسلام برپاست؛ امّا متاسفانه کسی که این ذات‌شناسی را ندارد و خودش را در دامنه‌ی «مَنِ الهی» نمی‌بیند و خودش را بدن می‌بیند و جغرافیای بدنی، آنگاه دیگر اهتمام به شعائر اسلامی و امور مسلمین ندارد، و شعار سرمیدهد که «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران»! البته او جانش را هم فدای ایران نمیکند، چون ذاتش را بدن می‌بیند و دیگر جایی که نقص و درد برای بدن باشد حضور ندارد، و احساس جهاد و قیام و فرهنگ شهادت طلبی و سبقت مجاهدین برای عبور از میدانِ مین برای فتوحاتِ اسلام، برای این چنین انسانِ محدودی در بدن، معنا نمی‌یابد. 🔻 شرکت در راهپیمایی روز قدس، برای این است که تمرین بکنم که من این بدن نیستم، «مَنِ» گسترده تری دارم که مَنِ اسلام است. مَنِ دین است .این خودش یک مظهر است که جمعی که اینطور شرکت بکنند، هرچند دشمن ممکن است بالخصوص این حضورشخصی مرا را نبیند، اما برای خود من این تمرین هست که آفتاب و گرما و روزه را تحمل بکنم و بروم در این راهپیمایی شرکت بکنم تا نشان بدهم من فقط تن نیستم، بلکه «مَنِ» من جایی است که جای پای اسلام مطرح است. انسانی که در این صحنه ها غائب باشد، مثل این میماند که یک انسانی که مَن اش را بدنش میداند اگر غذای مطبوعی را از دست بدهد، احساس درد و اَلَم میکند، که گرسنه شده ولی غذا را استفاده نکرده ولذا احساس خسران میکند. همینطور، کسی که منِ او دین باشد، اگر در این مسائل اسلام غائب بماند احساس میکند که یک اَلَمی در وجودش وارد شده است. این اصل در همه دفاع های از نظام اسلامی سرایت دارد. 🔻 احکامِ دین، برای تأمین نیازهای ذاتی انسان و جبران نقص آنهاست. احکام واجبات و محرمات، احکامی هستند که ضرورتِ ذاتِ انسان به آن قائم است، و برای نیازِ ذاتیِ انسان ضروری اند.قوام وجود انسان به این امور ضروری است به همین دلیل خداوند برای اینها قضا قرار داده است، که جبران پذیر باشد (حتی درباره بعضی از اینها گفته شده است حتی اگر از دنیا رفت توسط فرزندانش جبران شود). احکام مستحبات و مکروهات هم، احکامی هستند که نقص موجود در آن نیازهای ضروری ذاتی را جبران میکنند. در علل الشرایع آمده است که نوافل برای جبران نقص واجب جعل شده اند. اگر انسانی این غذای ذاتش را با رعایت امور واجب و حرام تأمین نکند، ذاتش متزلزل شده است. 🔻 فیض کاشانی، در جلد هشتم کتاب محجة البیضاء بحثی پیرامون محبت و شوق دارد، که پنج مرحله از مراتب «حبّ ذات» و حرکت از «مَنِ» مقید و محدود بسوی «مَنِ» مطلق و نامحدود را ترسیم کرده است، به ترتیب: 🔻 ۱. محبت دائر مدار میزان ادراک است.کودک به میزان ادراکی که از خودش و بدنش دارد، خود را در مرتبه بدن درک میکند، و برای رفع ناملائمات بدنی از گرسنگی و تشنگی که مولِمِ بدنش هستند حرکت و گریه دارد. کودک چون ذات خودش را دوست دارد، لذافعل خودش را که از او نشأت میگیرد هم دوست دارد. بعد می‌بیند که غذا برایش محبوب است (نوع غذا برایش مهم نیست، اصل اینکه ملایم با اوست مورد محبت اوست). مادر هم برایش محبوب است، چون مادر منبع غذا و منبع رفع احتیاج است. محبتش به مادر و انس او با آغوش او، در ابتدا از جهت آن است که مادر نیاز ذاتیش را تأمین میکند (در آن دامنه‌ی درکِ کودک از ذاتش). پس کودک خودش را دوست دارد به میزانِ درکش از خودش، و هرچه را ملائمِ با اوست مورد محبت اوست.
🔻 ۲. مرتبه بالاتر محبت آنجاست که کسی را که به او احسان کرده را نیز ادراک میکند و آن شخصِ محسن (احسان کننده) را دوست دارد. در مرتبه اول هر چیزی را که با نیازهای او سازگار بود دوست داشت. در این مرتبه دوم آن موجودی را که تأمین نیازش را میکند را هم دوست دارد. لذا میبینید پدر و مادر را دوست دارد به لحاظ اینکه به او احسان میکنند و نیازش را رفع میکنند، او را نگهداری میکنند، با او انس دارند. حتی در گریه اش تَشَر نمیزنند. در گریه اش هم نازش را میکشند. انسان بزرگتر هم همینطوری است. وقتی بزرگتر شده است، هر انسانی نسبت به کسی که به او احسان میکند، علاقه پیدا میکند. لذا پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) میفرماید : «اللهمّ لا تَجعَل لِفاجرٍ عَلَیَّ یَداً فَیُحبّهُ قَلبی». خدایا کاری نکن که در حاجاتم احتیاج به کفار پیدا کنم که اگر احتیاج پیدا کردم به کفار، قلبم هم به آن ها میل پیدا میکند. 🔻 ۳. مرتبه سوم، انسان نسبت به مظاهر اصلِ احسان (و هر زیبایی و جمال و کمال) محبت می یابد، چون نفسِ آن کمال را دوست دارد (که خودش هم تلبّس به آن کمال پیدا نماید). چون هر کمال را نیازِ ذاتیِ خودش می‌بیند، ولذا هر کسی که مصداق و مظهری از تحقق آن کمال باشد را هم دوست دارد. انسانِ محسن را دوست دارد، نه به خاطر اینکه به او احسان کرده است، بلکه چون اهل احسان است، هرچند به وی احسانی نکرده باشد. نفس انسان یک سری از زیبایی های فطری را دوست دارد. چون فطرت او به این کمال نیاز دارد، آن را دوست دارد. 🔻 ۴. مرتبه چهارم، انسان نه فقط احسان و کمالاتِ با صورت ظاهری، بلکه تمامِ کمالاتی را هم که پنهان و باطنی باشند را نیز دوست دارد. می‌بینید صفات جمالی را که ظاهر هم نیست، دوست دارد. تمام کمالات (در نظام اسماء حسنای الهی) به دو اسم علیم و قدیر برمیگردند، در نظام کمالات انسانی هم، مراتب علم روحی و قدرت اراده و اقتدار باطنی ریشته کمالات انسان هستند و مورد محبت انسان اند. در حالی که علم و قدرت یک صفت ظاهری نیستند و صورت محسوس ندارند و مجرّدند. 🔻 ۵. در مرتبه پنجم، انسان در وجودش محبّت ها و انس هایی را کشف میکند که علتِ محبّتش هم خفیّ و پنهان است و خودش هم علتِ محبتش را نمی‌یابد. محبتی با ریشه ای سرّی و در مراتب خفی و اخفای درونِ آدمیست. همینکه فطرتاً در برخورد با مصادیق شخصیت های قدسی و انبیاء و اولیاء الهی محبت می یابد ، بدون آنکه آشنایی قبلی با ایشان داشته باشد. این محبتی ذاتی در مراتب خفی لاحدّیِ انسان است که به ذاتِ مظهر کمالِ مطلق انس و علاقه و محبت ذاتی یافته است. محبتش به امام، محبت به ذاتِ امام است، که علامتِ مناسبتِ ذاتیِ او در ارتباطِ ذاتی با امام است. ابتدا حقیقتِ علم را ذاتاً دوست داشت، بعد که به نصب الهی مصداقِ امامِ حق را یافته، ذاتِ امام را «عینِ علم» و «عینِ حق» و «عین تمامِ کمالات» می‌یابد. هم ذاتش محبت و سنخیت با امام دارد، و هم محبتهای دیگرش بردارهای همجهتی شده اند که او را بسوی محبت ذاتیش به امام سوق میدهند، که محبتش به امام همان ظهور محبتِ فی الله و «محبت به خداست». ولذا ذاتاً اشدّ محبت و اتمّ محبت ذاتش خالص برای خداست. تمامِ قوّه و علم و کمال را در هر صحنه ای از خدا و برای خدا و ظهور کمالاتِ خدا می‌بیند. انسان ها دنبال یک سبب های خفی میگردند و آن سبب های خفی را دوست دارند. قدرتی که خفی است. احسانی است که خفی است. وقتی به آن رابطه خفیّ الهی میرسد، میبیند که مبدأ همه کمالاتِ خفی ازآنجاست و اشدّ محبتش به اوست.
🔻 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به بچه ای گفت من را بیشتر دوست داری یا پدرت را؟ گفت شما را. گفت من را بیشتر دوست داری یا مادرت را؟ گفت شما را. گفت من را بیشتر دوست داری یا خودت را؟ گفت شما را. گفت من را بیشتر دوست داری یا خدا را؟ گفت شما را هم به خاطر اینکه رسول خدایی دوست دارم. یعنی ملاک برایش معلوم بود. پیغمبر را از پدرش بیشتر دوست دارد ، پس محبت پدر را یاد بدهیم ،اما به دلیل رابطه احسان و ولایت. که اگر دید کسی ولایت بالاتری دارد ،بتواند از آن عبور بکند. عبور بکند به این معنا نیست که آن قبلی را کنار بگذارد .یعنی بتواند به او برسد 🔻ببینید چی را دوست دارید، تا بدانید در خفایای وجودتان چه ذاتی دارید. [ذاتِ انسان هویتی «عین تعلّق» و «عین ربط» و «عین فقر» و «ذاتِ افقر به تمام کمالات» است. مشکل در تطبیق و یافتن مصداقِ کمالاتی است که به جهتِ تعلّق یافتن به آنها محبتِ ذاتیش را معطوف به آن مصادیق میکند، و آن مصداقِ غنا را که می‌بیند در علاقه‌ی ذاتیش عینِ فقر به اوست، خودش را عینِ عشق به او می‌یابد. یعنی اصل ذاتش عین فقر به آن غنایی است که میشناسد، و آن حقیقتِ غنی را بیشتر از خودش دوست دارد. چون خودش را دوست دارد، او را بیشتر از خودش دوست دارد. چون این عین فقر به اوست. و دین به انسان مصداقِ حقیقیِ آن «غنیِ مطلق و بخشنده» را معرفی می‌نماید (هُوَ الغَنِيُّ الحَميد)، که ذاتِ انسان عینِ فقرِ به اوست، و تنها با او آرامش می‌یابد، و ضروری ترین نیازِ ذاتش اوست: «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ (فاطر، ۱۵)» ] 🔻راه دعوت به دین در مردم، راه محبت به مصادیقِ فطریِ و عملیِ کمال است، تا هر انسانِ مؤمنی بقدرِ خودش تجلّیِ مصداقیِ اسماء الهی بشود. ظهوری از آن مقام خلیفة اللهِ مطلق در زمین بشود، که هر شیعه‌ی خالصی، آینه و ظهور و تابشی از شعاعِ وجودِ امام زمان و انسانِ کاملِ الهی در زمین میگردد. لذا برای هدایت مردم، باید صفات کمالی در وجودمان محقق باشد تا محبت مردم به این صفات، مردم را به این تعالیم بکشد. انبیاء الهی اینطوری بودند. حتی پیغمبر اگر یک روز خرما خورده است، بچه را آن روز منع نمیکند. طبیب اگر بخواهد طبیب روحی باشد، باید خودش اهل کمال باشد. «کونوا دعاة للناس بغیر السنتکم» یعنی بدون زبان دعوت کردن به همین معناست. 🔻 با عملکردمان باید مرزهای من مان را پیدا بکنیم که کجاست .خیمه «مَن» را کجا زدیم؟ آنجایی که خیمه «مَن» را زدیم، همه ارتباطات ما بر اساس آن دارد شکل میگیرد. اگر خیمه «مَن» را به دین زدیم، باید روابطمان تغییر کند. روابطمان نشان میدهد خیمه «مَن» کجاست، نه آنی که من فکر میکنم خیمه «مَن» آنجاست. محبت و بغض ها و عداوت های من نشان میدهد خیمه «مَن» کجاست. 🔻 اگر کسی بگوید محبت به اولیاء الهی شرک است و کفر است، این نفهم و بیشعور است. آن محبتی شرک و کفر است، که در مقابل خدا خیمه ای بزند و محبت به مستکبرین و دشمنانِ اسلام بیابد. محبت به اولیاء معصوم دین کجایش شرک است!! سبحان الله! آیا محبت اسماء الهی شرک است؟ اگر کسی به اسم الهی متوسّل بشود شرک است؟ اگر کسی بگوید یا الله، یا رحمن، یا رحیم، یا جواد، یا شافی، یا وافی، این ها شرک است؟ معلوم است وجدانِ بیدار هیچکسی این ها را شرک نمیداند. انسان مؤمنی که به تعلیم یافتن اسماءالله در وجودش برسد، مظهر اسماءالهی میشود، و وقتی مظهر اسماء شد، محبت یافتن به او، محبت به مصداق اسماء الهی است، و محبتِ اسماء الهی هم که شرک نیست. 🔻شیطان در مسیر این حب ذات، چه چیزی را قاطی میکند که ما باید مراقب باشیم؟ شیطان میخواهد خیمه من را یک جایی بزند که سراب را واقعیت نشان بدهد. شیطان کارش این است. اگر میخواهد بدی انجام بدهد، در وهم انسان آن را سرابی از زیبایی بکند بعد وسوسه به آن میکند. بد را خوب نشان می‌دهد. اما وقتی یک مرتبه از این رفت بالاتر، این انسانی که به بدی عادت کرد، شیطان دیگر برای او به دنبال این نیست که بد را برای این زیبا نشان بدهد تا این انجام بدهد. آنجا دیگر نفس اماره به سوء است. نفس انسان، قبل از مرتبه اماره به سوء، نفسِ مسوَّله است. تسویل یعنی زیبا نشان دادن. اما در نفس اماره به سوء دیگر مسوله نیست. این بد را دیگر بد نمیداند، بد را میبیند بد است و میپسندد بد را. قبلش باید تسویل میکردند برایش تا زیبا جلوه بدهند که نترسد، دور نشود. اما الان دیگر نه، در بدی بد بودن را دوست دارد. میبیند بد است، دوست دارد. چون مزاج روحش خراب شده و بد را دوست دارد. 🔸 @abedini
19- نظام انديشه اسلامى -استاد عابدينی -رمضان98.mp3
39.98M
🌷 جلسه ۱۹ 👆 🔸 انسان‌شناسی قرآنی | 🔻 شنبه ۱۱ خرداد ۹۸ 🔻 ۲۶ رمضان المبارک ۱۴۴۰ 🌐 : 🔻 تمام حرکت انسان بر اساس بسوی ملایمات (فطرت شوق به کمال)، و در برابر ناملایمات (فطرت فرار از نقص) است. 🔻 تمام تلاش انبیاء و اوصیاء الهی برای شناساندن ذاتِ حقیقی انسان به تمام افراد، و دفاع از آن ذات است. دین هم آمده که بیان ذات انسان را بنماید تا بر اساس آن شناخت صحیح از ذات، حرکت صحیح با نیروی حب ذات و دفاع از ذات شکل بگیرد. 🔻 این معرفی ذات انسان است در تمام صحنه های جریان حق، از آدم تا خاتم و تا دوران ظهور، و بزرگترین گردنه‌ی این سیر عاشوراست، که هم «مَنِ الهی» و «ذات حقیقی انسان» را با تمام نور حقایق کمالیش در یک طرف نمایانده، و هم نشان می‌دهد که در دفاع از آن در برابر دشمن مقابلش چه صحنه ایست از «مَنِ موهوم» و «ذات مجازی و انانیت شیطانی» با تمام غلظت فریبش در نفوس ظلمانی. 🔸 @abedini
🌐 جلسه ۱۹ 👇 🔻 تمام حرکت انسان بر اساس بسوی ملایمات (فطرت شوق به کمال)، و در برابر ناملایمات (فطرت فرار از نقص) است. 🔻 تمام تلاش انبیاء و اوصیاء الهی برای شناساندن ذاتِ حقیقی انسان به تمام افراد، و دفاع از آن ذات است. دین هم آمده که بیان ذات انسان را بنماید تا بر اساس آن شناخت صحیح از ذات، حرکت صحیح با نیروی حب ذات و دفاع از ذات شکل بگیرد. 🔻 این معرفی ذات انسان است در تمام صحنه های جریان حق، از آدم تا خاتم و تا دوران ظهور، و بزرگترین گردنه‌ی این سیر عاشوراست، که هم «مَنِ الهی» و «ذات حقیقی انسان» را با تمام نور حقایق کمالیش در یک طرف نمایانده، و هم نشان می‌دهد که در دفاع از آن در برابر دشمن مقابلش چه صحنه ایست از «مَنِ موهوم» و «ذات مجازی و انانیت شیطانی» با تمام غلظت فریبش در نفوس ظلمانی. 🔻 منشأ تمام حرکت های انسان «حبّ ذات» است، و انسان چون «دفاع از بقاء ذاتش» را فطرتاً دوست دارد، برای خودش حق تصرّف برای بقاء ذاتش قائل است، منتها خطا در تطبیق مصداقی و شناخت ذات است، که شیطان یک «مَنِ وهمی» را مصداق ذات و منشأ تمام حرکات انسان می‌نماید، و تابع آن «خودشناسی خطا» و «شناخت غلط از ذات»، حق تصرّف برای بقاء آن «مَن وهمی» و «ذات مجازی» را القاء و ایجاد مینماید، و منشأ تمام عداوت ها و نزاع ها و جنگها میان ذوات وهمی شده، و نیز موجب شروع نبرد حق و باطل میان ذات وهمی کافرین و کذّابین (جریان باطل) با ذات حقیقی انبیاء و اولیاء و صدیقین (جریان حق) میشود. 🔻 شیطان انحراف خودش در شناخت ذات انسان بود (بجای توجه به روح انسان و مقام ولایت روحانیش، به تن انسان و جسم خاکیش توجه کرد و با جسم خودش مقایسه کرد)، و همچنین ایجاد انحرافش در انسان نیز با دروغِ القاءِ وهمیِ «ذات مجازی و موهوم» به انسان است. ذاتی را که به انسان معرفی میکند «ذات موهوم» است. القاء «من موهوم» است. مثل همان القاء و تصرفی که برای آدم (علیه السلام) ایجاد کرد که سبب هبوط شد. «فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى» (طه، ۱۲۰)، شیطان به آدم وسوسه و القاء کرد که «مَنِ» تو، «تن» است، و چون این تن خلود و بقاء ندارد، و تو هم که حب بقاء ذات داری، پس باید از این درخت بخوری تا خلود و بقاء و مُلک لایبلی پیدا کنی. و دقیقاً همین القاء و تصرّف شیطان در بنی آدم ادامه دارد که آنها را در خودشناسی منحرف کند و «مَنِ موهوم» را خودِ ایشان بنماید. منتهی در جریان آدم، بیانِ ساختار سازیِ انسان بود، و توجه به تن به عنوان یک ضرورت تلقی میشد که شیطان از آن سوء استفاده کرد، و توجه به تن را به این القاء آلوده کرد که تو «تن» هستی و اینکه تن باقی نیست و «حب بقاء ذات» هم که داری پس از این شجره بخور تا باقی بمانی. 🔻 شیطان همینطور که در دشمنی با آدم عمل کرد، همینطور مقابل همه بنی آدم و انسان ها از راه «حبّ ذات» و اینکه ذاتِ انسان را چه چیزی (وهمی) نشان دهد، مراتب هبوط را محقق میکند. مراتب هبوط، مراتب سقوط در خودشناسی است، از هبوط به تن و اعتبار و ارزش‌گذاری به تعلقات بدنی (هوای نفس)، هبوط در اعتبارِ مالکیت (ثروت اعتباری)، و هبوط در اعتبار ملوکیّت (قدرت اعتباری)، که آن لایه‌های هفت گانه هبوط و خلود به هفت لایه تعلقات زمینی (ارضین سبع) را شکل میدهد. (مانند تعبیر قرآن پیرامون بلعم باعورا: «أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواه» -اعراف۱۷۶- ). 🔻 بر اساس «حبّ ذات»، دفاع از ذات شکل میگیرد، ولذا هرقدر ذاتِ انسان صحیح‌تر شناخته شود، دفاع از ذات نیز صحیح‌تر و فطری‌تری محقق میشود. و دین آمده تا این خودشناسی و شناخت ذات را برای حرکت انسان با قدرتِ «حبّ ذات» بصورت صحیح محقق نماید. [به انسان ذاتش را بشناساند که ذاتِ تو همان روحِ خلیفةُاللهی و کرامتِ الهی و شرافتِ عبودیت و تعلّقِ محض به ذاتِ غنیّ و حمیدِ خدای سبحان است. ذاتی که پاک از تمام حدود و اغیار، خالص از حدودِ خویش در حریم حبّ ذاتِ الله، و کامل تحت تصرّف و مالکیت و حکمرانیِ ذاتِ الهیست، ولذا «ذاتِ انسان» خلیفه‌ی خداست و آینه‌ی تمام نمایِ ذات با ظهورِ تمام اسماء و صفات در تمام عوالم هستی‌ست]. 🔻 انبیاء الهی آمدند این ذات را نشان بدهند که حقیقتِ «ذات انسان» چیست. جریان بعثت و غدیر برای نشان دادن «ذاتِ انسان» بود. جریان عاشورا هم برای نشان دادن مصداقیِ همین «ذات انسان» است. همه آمدند به انسان بگویند حیاتِ تو فقط در دنیا نیست، تخطئه کنند نگاه منحصر در حیاتِ دنیایی را، و نشان دهند که حیات دنیا در برابر حیاتِ اصیلِ آخرت، متاع قلیل است، و حقیقتِ انسان را در افق بیکرانه‌ اش در تمام عوالم هستی نمایان سازند، که انسان «کَون جامع» است و باید تمام مراتب هستی را داشته باشد، و محدود ماندنش به حیاتِ دنیا یک خسارت بزرگ است.
🔻 تمام معجزاتِ انبیاء الهی، برای شکستنِ توجهِ صرف به حیاتِ ظاهری و دنیاییِ انسان است؛ برای عبور از توقفِ انسان بر نظامِ ظاهر است، تا همه مردم را بکشانند به سیر در مراتبِ بالاترِ حقیقتِ وجودشان. معجزه ابراهیم خلیل (علیه السلام) سرد شدن آتش است، یک چیزی نشان میدهد که تخطئه نظام ظاهر است. مگر میشود آتش نسوزاند؟ اما خدای سبحان حجتش را اینگونه قرار میدهد. معجزه عیسی روح الله زنده شدن مرده است که نشان بدهد حقیقت انسان چه قدرتی دارد. مظهریت اسم محیی را دارد. یعنی عیسی (علیه السلام) مظهریت اسم محیی را به نحوی نشان داد، و ابراهیم (علیه السلام) نیز در احیاء پرندگان به نحوی نشان داد. یعنی «مَنِ الهیِ انسان» خلیفه الهی در ظهور اسم «مُحیئ» است و قدرت احیاء دارد. تعبیری هم که قبلا کردیم که هر چقدر قدرت احیاء باشد، دنبالش قدرت حکومت و ملوکیت و سطلنت و حق قانونگذاری می‌آید. اینها نتیجه قدرت بر احیاء است. اینکه حضرت ابراهیم (علیه السلام) در مقابل نمرود احتجاج کرد که «رَبِّيَ الَّذي يُحيي وَ يُميت»، یعنی تنها آن حقیقتی که حیات و ممات در اختیار اوست، او قانونگذار است. حق حاکمیت تشریعی بر حیات و ممات و قانونگذاری تشریعی بر حیاتِ انسانی ، تنها برای خدا و رسولان و اولیاء منصوب اوست، که در تکوینِ هستی حیات و ممات بدست اوست. ولذا انبیاء به اذن الله محیی و ممیت بودند، ظهور قدرت تکوینی الهی بر حیات و ممات بودند، و باذن الله قانونگذار بودند. پس تمام حیثیت انبیاء الهی، برای نشان دادن «مَنِ الهی» بوده است. 🔻 هر قطعه از جریانِ حق، برای معرفیِ «ذاتِ انسان» در این مسیر است. نقطه ثقلِ حرکتِ انبیاء و اوصیاء الهی در شناساندن ذات و أنا و مَن در انسان است، که بگویند همه‌ی شرافتِ انسان به کشف کردنِ آن هویتِ تعلّقی و یافتنِ آن ذاتِ عین فقرش به خداست، و نیازش به خدا هم در تمامِ وجوه و اسماء الهیست، ارتباطش با خدا به تمامِ مراتبِ تمامِ اسماءالله است. 🔻 نقش انبیاء در تبیین «ذات انسان» یک نقش حساس و اساسی است، که معرفیِ حقیقتِ این ذات است، تا تمام عواطف و احساساتش، دوستی و ها محبت هایش، دشمنی ها و بغض هایش همه بر این اساس شکل بگیرد. از طرفی «حبّ ذات» موجب حرکت با «فطرتِ شوق به کمال» و «محبت به خوبی‌ها» است، و از طرفی «دفاع از ذات» نیز موجب حرکت با «فطرتِ فرار از نقص» و «نفرت از بدی‌ها» است، که انسان اگر ذاتش را شناخت، دفاع میکند از هر چیزی که میخواهد به او آسیب بزند. یعنی بغض نسبت به ناملایمات ذات و هر چیزی که مانع بر سر راهش است. پس جنگ ها در نظام الهی بر اساس مقابله با آن چیزی است که در مقابل این «ذاتِ حقیقی» و «خود عالی» و «مَنِ الهی» قرار میگیرد. «مَنِ عالی» آن انسانی بود که از دنیا تا آخرت کشیده شده بود، و «مَنِ سافل» آن انسان رها شده در دنیا بود. 🔻 «ذات حقیقیِ انسان» همان حقیقتی که از ابتدای این بحث «انسان شناسی قرآنی» تا الان ترسیم کرده ایم؛ «ذات انسان» آن حقیقتی است که «نَفَختُ فيهِ مِن رُوحی» است. آن حقیقتی است که خلیفة الله است. آن حقیقتی است که «في أَحسَنِ تَقويم» خلق شده است .آن حقیقتی است که سجده ملائکه بر او واقع شده است. اگر این حقیقت آشکار بشود، عظیم ترین تعریفی که از انسان میشود، شکل میگیرد. تعریف عظیمِ «ذاتِ انسان»، «ذاتِ عین ربط به خداست». در عین همه عظمتی که خلیفة الله دارد، علم به اسماء دارد ، نفخت فیه من روحی دارد، عین ربط است. همه شرافتش به عین ربط بودنش است. منتها عین ربط بودنی است که محض فقر است. همه موجودات فقرشان هم فی الجمله است، نه اینکه فقرشان ذاتی نیست. یعنی نیازشان به خدا به لحاظ برخی از اسماء الهی است. ولی انسان نیازش به خدا به لحاظ تمامِ اسماء الهی و اسم اعظم است. و چون نیازش به خدا به لحاظ همه اسماء الهی است، همه هستی میشود ظهور انسان. انبیاء آمدند این را به انسان بشناسانند که خودت را ارزان نفروش. 🔻 در روایت دارد که بهشت ثمن بدن های شماست (اِنَّ أَبدانَکُم لَیسَ لَها ثَمَنٌ اِلّا الجَنَّةَ، فَلا تَبیعوها بِغَیرِها)، بدن نازله‌ی روح است. اما میگوید بهشت تازه ثمن بدن های شماست. خودتان را ارزان نفروشید. یعنی ثمن حقیقتِ روح انسان که بدن نازله اش است، فوق بهشت است. بهشت هم یک مرتبه از هستی است که در مقابل انسان ساجد است، یعنی در خدمت انسان است. لذا در بهشت «لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فيها» است، در خدمتِ انسان است. اکنون فاصله این انسان با انسان اومانیسم معلوم میشود. انسانی که حداکثرش سروری بر یک سری موجودات مادی است، آن هم نه سروری به تسخیر، بلکه سروری به قدرت زور. اما این تعریف قرآنی از «ذاتِ انسان» سَروَری بر همه هستی و همه ما سوی الله است. بهشت که زیباترین و بهترین مراتب عالم است، ثمنِ این بدن اوست.
🔻 گردنه اصلی این معرفیِ «ذاتِ انسان»، جریان عاشورا است. جریان عاشورا را از این منظر ببینید. برای این شناسایی «ذاتِ انسان» در عاشورا، باید هر دو طرف نبرد در جبهه حق و جبهه باطل خوب معلوم بشوند. هر چیزی اگر میخواهد شناخته بشود، شناختنش به دو چیز است، یکی اینکه این چه هست، یکی اینکه چه نیست. در شناساندن ذاتِ انسان هم کامل ترین شناختن آن است که هم بگویی ذاتِ حقیقیِ انسان چه چیزی هست (با شناخت جبهه حق در عاشورا) و هم اینکه چه چیزهایی نیست (با شناخت جبهه باطل در عاشورا). جریان عاشورا شناساندن نیست های انسان و هست های انسان در اوجش است. جریان عاشورا به شکل مصداقی و مفهومی همه مرزهای بدی و خوبی را آشکار کرد. لذا دشمن امام حسین (علیه السلام) هم در جریان عاشورا بالاترین بدی های ممکن را به ظهور رساند. 🔻 دیپلماسیِ عاشورا، دیپلماسیِ وجدان و فطرت است. ذاتِ امام (علیه السلام)، فطرت مطلقِ انسان است که ظهور نموده است، و تمامِ اولاد و اصحابِ امام (علیهم السلام) هم ظهوراتی از این حقیقتِ فطرت هستند و هرکدامشان به طریقی موجب بیداری وجدان ها و قیامِ فطرت های بیدار میشود. مثلاً جریانِ حضرت علی اصغر (علیه السلام) خودش فطرت معصومانه ایست که فطرت و وجدانِ تمام انسان ها را تحت تأثیر قرار میدهد، در جهانی که کودک کُشی آنهم با بدترین حالتش رسواترین شقاوتِ ظالمین است، حمایت از نوزاد شهیدِ عاشورا در مراسم شیرخوارگان حسینی یک نهضت بیداری برای تمام زنان و مادران و کودکان و جوانها و پیران است، هر کسی که ذره ای به وجدانش رجوع کند، محکوم میکند آن فرهنگِ ظلمانی را که موجب کشتن این فطرت معصومانه‌ی طفل عاشوراست. با این نگاه دیپلماسیِ فطرت، هر کدام از افرادی که در جریان کربلا هستند، یک نقشی دارند در بیداری فطرت های انسانی. هر کدام این ها نقش ویژه ای در جریان ظهور دارند و نقش ویژه ای در نگاه جهانی و جذب وجدان های جهانی دارند. نقش امام حسین (علیه السلام) در حرکت آفرینی و شورآفرینی و هدایتگری بی نظیر است. به همین دلیل میفرمایند آن هایی که بواسطه امام حسین (علیه السلام) نجات پیدا میکنند اکثری هستند. ماجرای اسارت و اربعین هم، مکمل نقش عاشورا است. اربعین در بیدارگری در آخر الزمان یکی از نقش های اساسی را دارد (که در جلسات بعد به تفصیل پیرامون اثر جهانی اربعین صحبت خواهد شد). 🔻 اینکه در روایت صفوان جمّآل از امام صادق (علیه السلام) نقل میکند که خدای سبحان با تمامِ فرشتگانش هر شب جمعه زائر سید الشهداست و تمام انبیاء و اوصیاء الهی از آدم تا خاتم (علیهم السلام) هر شب جمعه به زیارت سیدالشهداء (علیه السلام) می‌آیند، این بیانِ یک حقیقتِ وجودی است، یک زیارت در نظام تکوین و بیانِ قوس نزول و صعود در ارتباط با باطن عالم از طریق ظهورِ وجودیِ سیدالشهداست. بیان این است که همه انبیاء و همه اوصیاء نقشی در جریان امام حسین (علیه السلام) داشتند که به زیارت او می آیند. این روایات بیان یک حقیقت تکوینی است که تمام کارهای آن ها مقدمه عاشورا بوده است و جریان عاشورا تحقق همه اهداف آن ها بوده است. لذا عاشورا فصل اخیر آن ها میشود. لذا همه آن ها به عاشورا مشتاقند. شأن او هستند. زیارت یعنی این شأنیت را محقق کردن و نشان دادن. این روایت برای حرکت ماست. بیان میکند که نگاه کن! تمام جریان انبیاء در راستای تحقق عاشوراست و همه شئون او هستند. هر کدام شأنی از او را بارز کردند . این زیارت، یک زیارت واقعی است. در نظام خدای سبحان اعتبار معنا ندارد. اینگونه نیست که این ها بیایند زیارت اعتباری کنند. مگر اینکه زیارت شأنی باشد که این شأن بودن میشود واقعیت. به ما نشان میدهد که انبیاء را اینطور بشناس. حرکت انبیاء را در این راستا ببین. امام حسین را اینگونه ببین. اینها بیانِ سیر کمال و حرکت بر اساس «حبّ ذات» بسوی باطنِ عالم است، که ارواحِ مؤمنین هم این سیر را باید طی کنند و با سفینةالحسین (علیه السلام) سریعترین سیر را بکنند در قوس صعود و کمال بسوی ظهور اسم الباطن در ظهور امام زمان (علیه السلام). این «ذات شناسی» در جریان انبیاء و اوصیا بصورت مطلق و تامّش یکباره در عاشورا محقق شده است، ولذا کادرسازی برای ظهور در نهضت عاشورا محقق شده است، و ظهور نتیجه و ثمره‌ی عاشوراست (همانطور که عاشورا نتیجه‌ی حرکت تمام انبیاء و اوصیاست). 🔻 کربلا بلندترین صدا برای بیداری بشریت، و رساترین رسانه برای شناخت ذاتِ انسان بوده است، که هم ذاتِ صالحین و خوبان را برای شناخت «مَنِ حقیقی» با بالاترین ظرفیتِ سعادت نشان داده است، و هم ذاتِ فاسقین و بدان را برای شناخت «مَنِ وهمی» با بالاترین ظرفیتِ شقاوت نشان داده است، یزیدیانی که بالاترین بانگ فطرت را شنیدند و دیدند امّا بیدار نشدند و کَکِ آنها هم نگزید از آنهمه شرارت و شقاوتشان در عاشورا.
🔻 راه ورود به آخرت از جریان عاشورا است. یعنی اگر کسی میخواهد به باطن عالم راه برایش گشوده بشود، باطنی ترین و نزدیکترین راه به باطن عالم در جریان عاشورا محقق شده است . مرحوم آیت الله سید علی آقا قاضی فرموده بودند که در دو موقع راه به باطن عالم و مکاشفات باز میشود، یکی در موقع قرائت قرآن است و یکی در مجالس امام حسین (علیه السلام) و ذکر امام حسین (علیه السلام) است. آن حبل ممدود متصل و کتاب خداست، این هم حبل ممدود متصل امام است که در عاشورا کاملا ظهور پیدا کرده است، و این دوتا با هم یک حقیقت واحده را تشکیل میدهند و جدایی ناپذیرند. لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض. [ قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) : «أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ حَبْلَيْنِ إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا مِنْ بَعْدِي أَحَدِهِمَا أَكْبَرُ مِنَ الْآخَرِ كِتَابُ اللَّهِ حَبَلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي أَلَا وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ.» (الخصال، ج۱، ص۶۵) ] 🔻 بکاء از آدم تا خاتم برای سید الشهداء برای چه بود؟ این بیان همان خطر سیر است مثل زیارت، که مشتاق به ولیّ‌شان بودند. این بکاء اشتیاق به ولیّ‌شان است. مثل زیارت. و هر کدام از اینها شباهت بیشتری داشتند، تاثیرگذاری بیشتری در این جریان دارند. این هم از عجایب است، مثل حضرت زکریا که نتیجه بکائش بر سیدالشهدا شد اعطاء یحیی به ایشان (سلام الله علیهما)، و یحیی (سلام الله علیه) شباهتش (در حیات و شهادت و انتقام خدا از قاتلینش) خیلی زیاد است با جریان امام حسین (علیه السلام). 🔸 @abedini
🔸
20- نظام انديشه اسلامى -استاد عابدينی -رمضان98.mp3
40.01M
🌷 جلسه ۲۰ 👆 🔸 انسان‌شناسی قرآنی | 🔻 دوشنبه ۱۳ خرداد ۹۸ 🔻 ۲۸ رمضان المبارک ۱۴۴۰ 🌐 : 🔻 بهترین شناخت «ذاتِ انسان» و سریعترین تغییر ملکاتِ وجودی انسان بسوی ذاتِ حقیقیش در جریان اربعین و عاشوراست. 🔻جریانِ اربعین امتداد عاشورا و اجابت «هل مِن ناصرٍ ینصرنی» امام حسین (علیه السلام) است، که دارد تمدنی‌ترین زیرساخت‌های تمدن اسلامی برای ظهور امام عصر (ارواحنا فداه) را ایجاد میکند، و تمامِ اعتبارات و عادات باطل تمدن‌های وهمی بشری را بی‌رنگ می‌نماید. 🔻 همه ارزش‌های اعتباری، از پول و مقام و شهرت و قدرت و نژاد و مرزهای اعتباری همه در فرهنگِ زنده و مهاجمِ اربعین رنگ می‌بازند و همه خرجِ محبتِ ولاییِ اهلِ ایمان باهم در مدار محبت امام (علیه السلام) می‌شوند. 🔸 @abedini
🌐 جلسه ۲۰ : 🔻 بهترین شناخت «ذاتِ انسان» و سریعترین تغییر ملکاتِ وجودی انسان بسوی ذاتِ حقیقیش در جریان اربعین و عاشوراست. 🔻جریانِ اربعین امتداد عاشورا و اجابت «هل مِن ناصرٍ ینصرنی» امام حسین (علیه السلام) است، که دارد تمدنی‌ترین زیرساخت‌های تمدن اسلامی برای ظهور امام عصر (ارواحنا فداه) را ایجاد میکند، و تمامِ اعتبارات و عادات باطل تمدن‌های وهمی بشری را بی‌رنگ می‌نماید. 🔻 همه ارزش‌های اعتباری، از پول و مقام و شهرت و قدرت و نژاد و مرزهای اعتباری همه در فرهنگِ زنده و مهاجمِ اربعین رنگ می‌بازند و همه خرجِ محبتِ ولاییِ اهلِ ایمان باهم در مدار محبت امام (علیه السلام) می‌شوند. 🔻 جریان کربلا و عاشورا به عنوان مظهر «توسعه من» بسوی «مَنِ الهی» است. در نتیجه دفاع از دین به منزله دفاع فطری از «مَنِ حقیقی» معرفی میشود. تمام محبت ها و بغض ها در نهضت امام حسین (علیه السلام) بر اساس نظام دین است. نظام دین هم یعنی نظام ربط به خدا. نظام امر و نهی الهی. لذا بیان حضرت این است که احیاء دین الهی را مقصد اصلی خود معرفی میکند. 🔻 جریان عاشورا صدای بلند برای بیداری و شناخت حقیقت انسان و حب ذات است. تا نشان بدهد ذات انسان چیست که آن ذات همان عین تعلق به خدا و عین ربط به خداست. در عاشورا این کاملا خودش را آشکار میکند. لذا ببینید سراسر عاشورا در عین اینکه حماسه است، سرشار از دعاست. 🔻 عاشورا سرارش از ابتدا تا انتها راز و نیاز و دعا و مناجاتِ با خداست، در یک حرکتِ کاروانی و جمعی، و دشمن نیز شروع انحرافش در ضایع کردنِ ارتباط با خداست. جریان حق کاروان کربلا در عاشورا نهضت تبعیت از حق و یک بیداریِ جمعی برای رابطه با خدا و اقامه‌ی صلاة است، آنطور که قرآن میفرماید: «الَّذينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ (حج، ۴۱) » و جریان باطل تبعیت از شهوات و ضایع کردن رابطه با خدا را دارند. أضاعوا الصلاة دارند، نه أقاموا الصلاة. آنطور که قرآن میفرماید: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا (مریم، ۵۹)». 🔻 عاشورا جریانی است که محض حق در مقابل محض باطل آشکار شد. لذا از آنجا به بعد جریان حق پرچم و تابلو دارد، یعنی جریان عاشورا بنایی را آغاز کرد، که تمام بناهای حق از این به بعد روی این بنا ساخته شده است. تمام کمالات بعدی روی این بنا ایجاد میشود. لذا مهم ترین بنایی که بعد از این اقامه خواهد شد بنای ظهور است که روی این پایه ساخته خواهد شد. 🔻 دشمن میخواست امام حسین (علیه السلام) را از بین ببرد تا فکرش از بین برود. ولی جریان اربعین فکر امام حسین (علیه اسلام) را احیاء کرد. به فرمایش مقام معظم رهبری، در فکر و فرهنگ عاشورا سه کار شد (که عین این سه کار در جریانِ اربعین میخواهد امتداد بیابد) : ۱. رابطه مؤمنین با همدیگر مستحکم تر می‌شود. ۲. مرزبندیِ مؤمنین با دشمنان مشخص‌تر می‌شود. ۳. اوجِ تبعیت از امام (علیه السلام) محقق می‌شود. 🔻 جاذبه‌ی جریان امامت در اربعین خود را نشان داده است که شعار «حبّ الحسین یجمعنا» آن را ظاهر نموده است. در نظامِ امام محورِ اربعین، مرزبندی های اعتباری محو گشته، و مرزهای حقیقیِ ظهور می‌یابند. 🔻 ظرفیت کنگره‌ی عظیمِ اربعین مثل خود جریان عاشورا هنوز خوب شناخته نشده است. آنچه اربعین را جدی احیا کرد، انقلاب اسلامی بود. انقلاب اسلامی ظرفیت عظیمی است که نقطه عطفی در رابطه بین عاشورا و ظهور هست. انقلاب اسلامی بر اساس عاشورا و بستر سازی برای ظهور شکل گرفته است. هرچقدر فشار بیشتر میشود، نیروهای جبهه مقاومت متحدتر میشوند. هر چیزی که با عاشورا نسبت پیدا کرد ، پیروزی و بقا پیدا کرد. انقلاب اسلامی با عاشورا نسبت پیدا کرد (در ۱۵ خرداد ۴۲)، لذا پیروزی و بقا پیدا کرد. تا وقتی این نسبت باقی باشد، بقائش حتمی است. جریان عراق با دفاع از حرم کربلا و حریم اهل البیت (علیهم السلام) نسبت پیدا کرد، پیروزی محقق شد. جریان سوریه با دفاع از حرم زینب کبری (سلام الله علیها) منتسب شد، پیروز شد. جریان فتنه ۸۸ وقتی به عاشورا مرتبط شد (در ۹ دی ۸۸)، حل شد. این جریان یک جریان ساده نیست. هر چیزی که گره بخورد به عاشورا واقعا، پیروزی و بقا پیدا میکند.