eitaa logo
پدربزرگ خوانده
4.7هزار دنبال‌کننده
62 عکس
95 ویدیو
0 فایل
به لطف الهی، بالغ بر یک دهه فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده داشتم برشی از گذشته، شرحی از جاری و چشم اندازی از فعالیت‌های آتی را اینجا منتشر میکنم ارتباط: @farzandkhandeh امید عابدشاهی فعال اجتماعی در حوزه حقوق کودک #موسسه_بهرویش
مشاهده در ایتا
دانلود
مثلا من یک مرد بودم که پدر شدم، تفاوت بین مرد بودن و پدر بودن شاید شبیه دو‌صفت از صفات الهی باشد که خداوند به ما عنایت فرمودن، صفت متکبر برای مرد بودن و صفت رازق بودن برای پدر بودن، شاید برای همین بوده است که گذشتگان ما اعتقاد داشتند ازدواج کنید تا رحمت خدا زیاد شود و گشایش مادی و مالی ایجاد شود. خب خداوند در رحمتش را بر ما گشود و پدر شدن را با اعطا کردن کوثر خانم نصیبمان کرد. من شدم رازق خانواده ام و همسرم شدند مادر؛ جلوه ای از ربوبیت خدا، در خانه ام بنده پروی میکرد و در اندازه انسان بودنش، رب خانواده بود. تا اینجای داستان همه چیز عادی تلقی میشد، یک خانواده کوچکی که همیشه صفاتی از خداوند که در دعای جوشن کبیر میخواندیم برایمان در زندگی تداعی میشد. مانده بودم که معجزه چیست!؟ آیا همین بودن ها خود معجزه است یا معجزه فرا تر از این است!!! دنیای خواسته های من و همسرم در زندگی مشترک با تمام وسعتش، اندک بود. اندک اندک تجاربی کسب کرده بودیم از فراز و نشیب روزهای گرم و سرد زندگی... یک دفعه ورق برگشت، دیگر من آن رازق خانواده نبودم، و همسرم با تمام بیکرانی مهر و محبتش بنده پرور نبود. رنگ زندگی ما تغییر کرده بود. جایگاه ها عوض شده بودند، رزق خانواده ما در دست سوخته طفلی بود که حتی توان ایستادن نداشت, جلوه ربوبیت خداوند در نگاه دختر یک ساله ای بود که اولین سال زندگیش را با کلی بیماری گذرانده بود و یک پرونده پزشکی بزرگتر از خودش داشت. چند صباح قبل که مشغول مرور دعای جوشن کبیر بودم، متوجه تغییری بزرگ شدم، معجزه ای آشکار... مقام فرزند خواندگی پسری که سوختگی هایش مرهم یافته، میتواند بایستد، قدم بردار و تجربه شیرین بازی کردن را بچشد... آری امیرحسین ما اکنون رازق خانواده ماست. و من پدری مبهوت ... و فرزند خواندگی معصومه آن دختر بیماری که در گوشه شیرخوارگاه قرار بود منتقل شود به کلینیک معلولین. اکنون چنان بنده پروری میکند با شیرین زبانی هایش در دل ما که... نمیخواهم کفر بگویم، مقام کبریایی خدای احد و واحد بجای خود، اما الحق و الانصاف رازق بودن (امیرحسین) و بنده پروری و بنده نوازی (معصومه) اعجاز زندگی من و همسرم شده که هر روز در قیام و قعودمان و در ربنای دستهای کوتاهمان به سمت بیکرانی آسمان نماز عشق میشوند. ربنا آتنا فی الدنیا حسنه... . . . . . . . . کانال پدربزرگ خوانده @abedshahi
پیام گل نرگس معمولا آخر ساعت اداری شروع میکنم به قدم زدن و مطالب ورودی همان روز را در ذهنم طبقه بندی میکنم تا به یک نظم ذهنی برسم و بعد از موسسه خارج شوم و بروم سرکارم. اون روز به همکاران و خانواده های بهرویش فکر میکردم که چه اتفاقی افتاد که در این مسیر همراه شدند. دلهره عجیبی رهایم نمی کرد، با خودم میگفتم اگر بخاطر فشار کاری زیاد، اختلاف نظر، نوع سلیقه، سوء مدیریت یا اهمال کاری خودم یا به هر دلیلی فرد ارزشمندی، خانواده خوبی، همراه گرانسنگی، همکار دلسوزی، را از دست بدهیم چیکار باید کرد؟ بشدت ذهنم آشفته شده بود و هر کار می‌کردم نظم بردار نبود. در طی این سالها به دفعات زیاد شاهد بودم که هدایتگری این مسیر از جای دیگری است، و همچنان که پیش میبرَندِمان، هر جا خالص تر حرکت کردیم، توفیق و امدادهای مسیر پررنگ تر شده بود. با وجود اینکه اعتقاد دارم این بچه های ظاهرا بی سرپرست، سرپرست حقیقی شان امام عصر(عج) هستند و هر خدمتی به این کودکان، خدمت به بچه های امام زمان(عج) است و قطعا خودشان به بهترین وجه برای این کودکان پدری میکنند، مگر نفرمودند: 《ما در رعایت حال شما کوتاهی نمی‌کنیم و شما را فراموش نمی‌کنیم...》 ولی باز هم دلهره داشتم! ساعت حدود ۱۴:۳۰ سرباز مجتمع اومد داخل اتاق دسته ای از گل های نرگس دستش بود. گفت یک آقایی که بنظرم از خانواده هاتون بودن، گفتن این دسته گل رو برسونم به شما بوی عطر گل نرگس هوای اتاق رو پر کرده بود. روش یک کارت خداقوت هم بود ذهنم یکهو خالی شد و خبری از آشفتگی هایش نبود، و برای هزارمین بار فهماندَند که این مسیر هدایتگری دیگر دارد . . . کانال پدربزرگ_خوانده
متن از زبان یکی از همکاران بهر‌ویش؛ روز پـدر بهانه ای بود بـرای پیاده سازی یک ایده، برای تقدیر از کسی که شاید تنها فقط در سال ۱۴۰۳ حدود ۳۵۲ کودک را به وصال آغوش مـادر رساند و تجـربه حس مقدس پدر بودن را برای ۳۵۲ پدر بالقوه، رقم زد. شاید همیشه که نه.. اما به یاد دارم هر لحظه که او را میدیدم دغدغه ای جز کودک نداشت. هر لحظه در پَستو ذهنم به دنبال خلق قشنگ ترین لحظه برای او بودم اما تنها تصویر هایی که در ذهنم بود، کنار هم میچیدم، اما رویا تـا عمل فاصله طویلی داشت.. چند روزی گذشت و یک هفته بیشتر فرصت نبود تا این که از همراه های همیشگی بهرویش، خانواده های سایبان امن صحبت از یک تقدیر کوچکی از موسس این مجموعه شد. ذهن پر از ایده و تصویر من و همراهی سایبان امن یک مدیریت برای اجرا می خواست، یک مدیر خلاق که همراه همیشگی بهر‌ویش است. خانم زارع کمک بزرگی برای رقم زدن تک تک لحظه های ثبت شده این دورهمی به یاد ماندنی کرد… قطعا که حضور او به عنوان مادر سایبان امن، این داستان رو قشنگ تر از رویاهای ذهنی من رقم زد من خانم زارع و سایبان های امن… شروع شد و هر لحظه و هر قدم که جلوتر رفتیم، زیباتر پیش میرفت. از همراهی کوچک ترین عضو های بهرویش که خالقِ این زیبایی بودند… آتنا… فائزه… عماد … پیام… و… تک تک شان، به یاد ماندنی ترین دارایی که داشتند؛ یعنی "حضورشان" را با رنگی از دنیای کودکانه شان برای او به یادگار گذاشتن. و پدر های سایبان امن که با صدای شان، جملاتی را زمزمه کردند که زیبایی تصویر را هزار برابر کرد… در این مسیر، مهمانِ خانواده های سایبان امن شدیم، و عشق و مهرِ بی قید و شرط شان را با خودمان به خانه بعدی می بردیم.. عجیب بود لحظاتی از پایان شب و شروع صبحِ میلاد حضرت علی(ع) را در کنار خانه های سایبان های امن بودیم، برای رقم زدنِ لحظه ای که تصور میکردیم و نتیجه شد، تابلویی با ارزش از حضور فرشته های واقعی … روز شنبه.. هر کدام درگیر یک موضوع بودیم.. فرصت کم بود و استرس اجرای مراسم، این نبودِ زمان رو هر لحظه یاد آوری میکرد… تصویر هایی که هنوز گرفته نشده بود: هماهنگی قاب گل کیک کـافه هماهنگی مهمان ها… و…. ——— همه ما راس ساعت منتظر بودیم که اینبار با حضور یک دفعه او ما سوپرایز شدیم😊 اما با دیدن ۲۵ خانواده از سایبان امن و بچه های بهرویش چهره او فراتر از شوک شدن بود، من تمام لحظات به زیبایی و پر معنایی این حضور و قدم ها فکر میکردم.. آدم های خوش قلبی مثل سایبان های امن، با شوق و مهر، برای خوشحالی او آمده بودند، دقیقا همان لحظه بود که هر سه ما من خانم زارع خانم ضیائی بهم نگاه کردیم و گفتیم قشنگ تر از تصورمان رقم خورد. . . . . . . . . . . کانال https://eitaa.com/abedshahi
97.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به بهانه روز پدر خانواده های سایبان امن به همراه چند تا از همکاران بهرویش برای تجلیل از روز پدر، امسال بصورت خودجوش برنامه ریزی های زیادی داشتند، با نهایت مهر و عشق و صمیمیت تابلوی بسیار زیبا و ارزشمندی از کودکان مهمانشان تهیه کردند و طی مراسمی غیرمنتظره و در عین حال پرخاطره به حقیر هدیه دادند. برای تهیه این کلیپ هم حقیقتا زحمات فراوانی کشیدند. شما هم اگر تمایل به پذیرش کودکی بصورت مهمان دارید، و حاضرید برای بررسی همه جوانبش اعم از چرایی، چگونگی، مدیریت وابستگی، اهمیتش و... زمان بگذارید، می‌توانید عضوی از خانواده بزرگ بهرویش شوید. . . . . . . . . . . کانال https://eitaa.com/abedshahi
104.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید سیدمرتضی آوینی، چه هنرمندانه بزرگترین افق های تمدن نوین را به تحریر درآورد: «اگر انسان‌هایی که مأمور به ایجاد تحول در تاریخ هستند، خود از معیارهای عصر خویش تبعیت کنند، دیگر هیچ تحولی در تاریخ اتفاق نخواهد افتاد.» خدا را شاکرم که در بهرویش، در کنار خانواده های شریفی هستم که شاید ندانند ولی مامور تحولی تاریخی در احیای سرمایه های انسانی جامعه اند، انسان هایی که فارغ از معیارهای عصر خویش، پناه کودکانی می شوند که محروم از پدر و مادرند، همراه و همدل با کودکانی می شوند که نیاز به درمان دارند، برای یتیم، عشق خرج می کنند و زندگی هایشان مامنی پرمهر برای مهمانیِ هر کودکی نیازمند است به دست این خانواده ها تحولی در نگاه به نگهداری و سرپرستی یتیم در حال شکل گیری است که مورخان در آینده ای نزدیک خواهند نوشت که رویش مجدد این کودکان در بستر این خانواده ها، چه تحولاتی بزرگتری برای آینده بشریت به دنبال داشته است امروز در جمعی ازین خانواده های بزرگوار از بنده حقیر تقدیر شد با وجودی که هیچ وقت خود را لایق نمی‌دانستم خانواده های زیادی به سر بنده منت گذاشتند و برنامه ای پرخاطره را رقم زدند ولی در سرتاسر این برنامه ذهنم درگیر این موضوع بود که این کودکان می توانستند در مراکز شبه خانواده طبق سنوات گذشته نگهداری شوند ولیکن الان در عمق وجود خانواده هایی هستند که شبیه خانواده نیستند که فراتر از خانواده اند و این چیزی نیست جز شروع تحولی تاریخی بر تکریم کودکانی که امیرالمؤمنین حتی در لحظات پایانی عمر مبارکش، هم بر آنها خیلی تاکید داشت و شیعیانش را قسم داد که الله الله فی الایتام . کانال پدربزرگ_خوانده
حاشیه هایی بر یک آشرایز (به وزن سوپرایز) به سبک بهرویش😂 قسمت اول ۱) 《سلام عزیزم، ببخش باز مزاحمت شدم، جای قرار عوض شده، بیا فلان جا، فک کنم اونجا راحتتری، نمیخوام اذیت شی》😳 بارها و بارها متن پیامک رو با شماره ارسالی مطابقت دادم. ظاهر امر خودش بود. شماره آقای مروج معروف به حاج جواد. سوابق ارتباط پیامکی ما طی این سالها اونقدر مختصر و مفید و مردونه بود که گاهی ادامه پیامک‌ها رو خود مخابرات تکمیل می‌کرد😆 حالا این من بودم و قرار ملاقاتی مبهم با حاج جواد در حرم مطهر رضوی ۲) رسیدم سر قرار و همینطور که سرم را گرم میکرد و برایم ازین طرف و آنطرف حرف میزد، می‌بردم یک جاهایی که هنوز نمیدونستم. ۳) تا چشمم کار می کرد، خانواده ها دور هم جمع شده بودند با شاخه گلی آفتابگردان. حاج جواد گفت خداییش دروغ نگفتم عزیزم، ماموریت داشتم، باید میاوردمت اینجا. ۴) بهت زده شده بودم، یکهو صدایی آشنا از وسط جمع صدا میزد محمدیاش صلوات، گلها رو برین جلو بدین، بعدش میریم صحن فلان، مراسم امین الله داریم، بعدش .... لنز مردمک چشمم رو کمی عقب جلو کردم دیدم. مدیر کاروان زیارتی، کسی نبود جز خانم زارع! اونقدر زیبا کاروان داری می‌کرد که پدرش با چشمانی اشکبار به بهانه پست خدمتی منطقه را ترک کرد🚶، بله واقعا مومن در هیچ قالبی نمی گنجد. ۵) بهت زده شده بودم، بغضی غریب در حنجره ام رژه میرفت، نمی‌دانستم چه بگویم، اصلا چیکار باید میکردم، خانواده ها یکی یکی جلو می آمدند و شاخه گلی آفتابگردان هدیه میدادند، شاهد اشک خیلی ازین خانواده ها موقع تحویل کودکِ مهمانِ شان بودم، ولی حالا نزدیک بود بغضِ خودم بترکد، ولی آنقدر گل ها زیاد شده بود که انرژی نگهداری بغضم به سراغ بازوها رفته بود و کمک می‌کرد گل ها رو نگهدارم، فکر کنم اگر حسین آقای کشافی به دادم نمی‌رسید و گل ها را نمیگرفتند، مسیر برنامه دستخوش تغییراتی جدی می شد.🤕 خانواده های بهرویش همین اند، همیشه همراه و در بزنگاه ها همراه تر. ۶) ظاهرا برای آوردن آنهمه گل به داخل حرم مطهر مشکلاتی پیش آمده بود و به همت خانواده محترم خادم زاده محموله گلهای آفتابگردان و گل نرگس به طرز ویژه ای از گیت بازرسی حرم رد شده بودند، همین است دیگر، خانواده بهرویشی یا راهی پیدا می‌کند یا راهی می سازد.💪 ۷) خانواده ها شاخه گل می آوردند و منِ خجالت زده صدایم درنمی آمد. همه آمده بودند، همه آنهایی که در طول این یکسال، گوشیم به میس کالهایشان خو گرفته بود. همه آنهایی که در طول این چند ماه، شاید کمترین وقت را برایشان گذاشته بودم. یکی از خانواده هایی که اول موافق واگذاری کودک بهشون نبودم و بارها آمدند و رفتند هم آمده بود. مرا محکم در آغوش گرفت و گریه میکرد، گفتم الان است که به رویم بیاورد و جبران کند🥺 ولی در نهایت بزرگی، کنار گوشم گفت همیشه دعاگویتان هستم. چقدر خانواده های بهرویش قدرشناس اند. ۸) دو تا از خدام مستقر در صحن جامع به جمع مشکوک شده بودند که این چه مراسمی است. نه دعا میخوانند، نه مداحی میکنند، گل🌹 میگن و گل ⚘️میشنون و گل 🌻هدیه میدن، بعد از مراسم دو تا خادم اومدن سمت من، گفتن اومدیم جمع رو متفرق کنیم، یکی بهمون توضیح داد که چه خانواده هایی هستین، شرمنده شدیم، التماس دعا🤲 آری، داستان خانواده های بهرویش، این چنین اند. ۹) شرمنده بزرگواری تک تک خانواده ها شده بودم. زیارت امین الله تمام شد، تن صدای مدیر کاروان زیارتی عوض شد و مثل لیدر تورهای سیاحتی بلند گفت خانواده های عزیز قرار همه کافه فلان در فلان آدرس🥳 زود بیاین که برنامه اصلی مونده، جای پدرش خالی بود که ببیند باز هم مومن در هیچ قالبی نمیگنجد. ۱۰) پیاده میرفتیم، هر قسمت از مسیر در کنار یکی از خانواده ها بودم. حاجی پیروی، روحانی جوان و پرشور و باصفا هم در جمع خانواده ها بود که قسمتی از مسیر را همراهم شد. حاجی شروع کرد به تبیین ارزشمندی حرکت، که این نزدیکی قلوب چه برکاتی را رقم خواهد زد. چند خطی گفت و ساکت شد، باهمان چند خطش آماده اشکریزان شده بودم، که حاجی ساکت شد، احساس کردم فوت و فن کارش هست که با سکوتش من در خودم غرق شوم و باز ایشان ادامه دهد. سرم را از کنجکاوی بالا گرفتم، دیدم حاجی در جمعیتِ پشتِ سر دنبال همسرش میگردد، از من عذرخواهی کرد، با صدایی لرزان گفت آقای عابدشاهی اوه اوه، همه دارن زوجی راه میرن، من برم پیش خانمم، که اگر نرم ....، این جای برنامه هم اشکریزانم در نطفه خفه شد.😁 ادامه در مطلب بعدی👇👇👇 . . . . . . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
حاشیه هایی بر یک آشرایز (به وزن سوپرایز) به سبک بهرویش😂 قسمت دوم ۱۱) در کنار حاجی کشافی که بودم صحبت از راه اندازی هیات بهرویش، موسوم به هیات ایتام آل محمد(ص) شد. حاجی کشافی که بین ماها به کشافیِ پدر معروف است، نور چهره اش حس و حال پیرغلامی امام حسین را تداعی میکند و حضورش همیشه مایه ی دلگرمی است. کشافی پدر بی تامل گفت، هر جا هیات باشد ما هستیم. ۱۲) بالاخره رسیدیم به (کافه حوالی) در خیابان دیالمه، از خیابانهای نزدیک حرم. بزم دوست داشتنی در کنار خانواده های بهرویش. کلیپ زیبایی تهیه شده بود، انصافا خواهرم زحمت زیادی برای تهیه اش کشیده بود، بعد برنامه به شوخی و جدی گفت چرا گریه ات نگرفت؟ اونجا روم نشد بهش بگم، در سراسر کلیپ شاهد صحنه هایی از خودم بودم که هر کدام را به یک بهانه ای از من غافلگیرانه گرفته بودی و من علتش را نفهمیده بودم. به هر قسمت کلیپ که نگاه میکردم بجای آنکه در عمق ماجرا بروم، یادم از فیلمی که سرم آورده بود و تصویر گرفته بود می آمد🤣🤣🤣 بنظرم فقط یک بهرویشی می‌تواند اینقدر تمیز کار کند که حتی بهزیستی هم نفهمد. ۱۳) خانواده ها پذیرایی می شدند، صاحب کافه وقتی جریان این خانواده ها را فهمید، قسمت زیادی از پذیرایی را حساب نکرد و گفت مهمان ما باشید، حتی خواهش کرد که کلیپ مراسم را در پیج کافه هم بگذارد. نمیدانم چرا هر کسی روایت خانواده های بهرویش را می شنود، دوست دارد به نحوی همراهی کند‌ ۱۴) ناچار شدم در جمع صحبت کنم، حقیقتا هنوز از بُهت صدایم در نمی آمد، فقط همینقدر توانستم بگویم که حقیقت بهرویش شمایین، منم دارم ادای شما رو درمیارم🥲 ۱۵) هدیه ارزشمندی آماده کرده بودند، به جرات میگم بعد از حلقه ازدواجم💍، زیباترین و ارزشمندترین هدیه ای بود که در عمرم گرفته بودم. دلنوشته ای زیبا با مُهرِ دستان و پاهای کودکانی که به خانواده ها سپرده شده بودند، با ترکیب رنگ بندی بسیار هنرمندانه. سرکار خانم ضیائی که همیشه تک جمله های عمیق و موثرشان، گل سرسبد کلیپ های بهرویش است، با زحمات زیادی در کنار بقیه خانواده ها، این هدیه ارزشمند را آماده کرده بودند. هدیه آنقدر بهرویشی بود که حتی بوی ناب سبزه های تازه روییده بهاری را می داد.🌿🌿🌿 ۱۶) در گوشه ای از حیاط کافه، چند تا از مادران بهرویش، دور هم نشسته بودند و خیسی گونه هایشان در بازتاب نور لامپ بالاسرشان، تا آخر برنامه تمامی نداشت. بعد مراسم متوجه شدم همه مهمان ها، در برابر عظمت و ظرفیت و بزرگی پدر و مادر مهدیار احساس کوچکی میکردند. مهدیار گل پسر زیبایی بود که از ناحیه دو پا و دو دست دارای معلولیت بود و خانواده محترم مروج، پدر و مادرش شده بودند. بعدها فهمیدم که جای مُهرِ دستهای مهدیار در هدیه تابلوی بهرویش واقعا خالی است ولی خوب که فکر کردم واقعا به این نتیجه رسیدم که مُهرِ دست های زیبای مهدیار برای خودش به تنهایی تابلوی پر رمز و راز دیگری است. ۱۷) از اواسط برنامه، پسر کوچکم هانی، دور حوض وسط کافه می چرخید، با وجود داشتن کفش و جوراب، پاچه های شلوارش را بالا زده بود و داخل حوض آب بازی می‌کرد. مخصوصا زمانی که فهمید داخل حوض یک لاک‌پشت کوچک 🐢 و یک لاک پشت بزرگ 🐢 غوطه ورند. از خجالت صدایش زدم که هانی بیا بیرون، که حاجی پیروی گفت ولش کن بچه را آزاد بگذار، صدایش زدم که هانی چیکار میکنی، با لحن بچه گانه اش گفت؛ میخوام لاک پشت کوچولو رو ببرم پیش مامانش😍 انگار انرژی های مثبت خانواده های بهرویش، بر ضمیر ناخودآگاه هانی هم تاثیر خودش را گذاشته بود. . . . . . . . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
61.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر آنچه بوده، زحمات و حضور و همراهی تک تک خانواده هایی است که بهرویش را معنی بخشیدند. طی این سالها به لطف الهی و بعنوان کوچکترین عضو جمع، تمام تلاشم بر این بود که برای این بچه ها همه نداشته هایشان را به نحو احسنت پر کنم و در این مسیر این خانواده ها بودند که بار عمده مسیر را با عشقی وصف ناپذیر طی می‌کنند. رویشی بهتر برای همه کودکان نیازمند در پناه آغوش گرم و هوای پرمهر این خانواده ها رقم می‌خورد. . . . . . . . . . کانال پدربزرگ_خوانده https://eitaa.com/abedshahi
هدایت شده از پدربزرگ خوانده
🔴کودکان را پناه باشیم🔴 🟡میدونستی ما میتونیم کودکانی که موقتا سرپرستی ندارن یا هستن رو به خونمون مهمون کنیم؟😍موسسه ما در تلاشه که این کودکان به صورت موقت در کانون خانواده باشن👇 https://eitaa.com/joinchat/468713996C9d6a20bd7f 🟠شماهم میتونین پناه این معصوم باشین و میزبان این فرشته ها بشین🏠 🟢برای اطلاعات بیشتر مطالب کانال رو مطالعه فرمایین
هدایت شده از پدربزرگ خوانده
با سلام و خیر مقدم به اعضای جدید کانال لطفا برای بهره مندی بهتر از مطالب و راهنمایی مناسب، حتما مطالب سنجاق شده کانال رو مطالعه کنید. با هشتگ هم خیلی زودتر میتونین به جواب سوالات تون برسید. ممنون از همراهی شما
71.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بی ادعا خدوم تلاشگر دلسوز پرکار همراه همدل با نیتی خالص با عشقی بی بدیل با عملکردی حرفه ای و در نهایتِ دغدغه مندی در شرایطی پر فراز و نشیب، با حمایت‌ها و بی مهری ها، با داشته ها و کاستی ها، و با هر آنچه برایشان مقدور است، تیم قوی و توانمند بهرویش تهران، در تلاش شبانه روزی اند تا هیچ کودکی بی خانواده نماند. شعبه تهران بهرویش به مدیریت مادر فرزندپذیر، سرکار خانم بهروان فر و همراهی تیم خوبشان تاکنون تسهیلگریِّ واگذاری کودکان نیازمند درمان زیادی را به خانواده های متقاضی داشته اند. . . . . . . . . . . کانال https://eitaa.com/abedshahi