#نسل_ستاره_ها
یکی از آسیب های تربیتی در زمانه ما بالارفتن سن مسئولیت پذیری است .از سویی نوجوانان ما با وجود توانمندی های فراوان وقدرت بدنی خوب کوچک شمرده می شوند وبا آمدن عنوان دانش آموز بسیاری از مسئولیت های اجتماعی را از او سلب می کنیم ومی گوییم فعلا کوچک است ومانده تا بزرگ شوند.
وقتی آغاز سن بلوِغ در اسلام برای دختران وپسران را مورد توجه قرار می دهیم اتفاقا اسلام از همین سنین پائین پسر ودختر را توانمند دانسته ومسئولیت بر گردن او می سپارد .یعنی بر خلاف روش تربیتی زمانه ما که عادت کرده ایم از نوجوان به سبب سن پائینش سلب مسئولیت کنیم واو را کوچک بشماریم اما اسلام اتفاقا او را در همین سن کم مسئول معرفی کرده است .
به نظرم نگاهی به دفاع مقدس ونگاهی به نوجوانان شهید می تواند الگوی مناسبی برای نوجوان امروز ایرانی باشد وهیچ گاه تقش خود را در آینده کشور کمرنگ نبیند.یکی از مهم ترین نکات دفاع مقدس وجود نوجوانانی بود که در سن پائین از اندیشه های بلند ودغدغه مند برخوردار بودند وخود را هیچ گاه کوچک به شمار نیاوردند .نوجوانانی که در سنین پائین عارفانه ترین کلمات وپویاترین فعالیت ها را داشته اند.
🆔@abhas313
مهدی میرزائی
#نسل_ستاره_ها یکی از آسیب های تربیتی در زمانه ما بالارفتن سن مسئولیت پذیری است .از سویی نوجوانان ما
🔰پهلوان جنگ
مشتاق حضور در جبهه بود
با آغاز جنگ تحمیلی در مهرماه سال 1359 با اینکه سن و سال چندانی نداشت بیتاب رفتن به جبهه بود. سعید نمیتوانست ببیند برادرانش یکی پس از دیگری به مناطق جنگی میروند و خودش بیتفاوت بنشیند. در نهایت توانست با اصرار فراوان رضایت پدرش را جلب کند تا همراه با او و عدهای از از باستانیکاران برای اجرای حرکات ورزشی در حضور رزمندگان اسلام به مناطق جنگی برود. او آنقدر دلبسته مناطق جنگی شده بود که روحش را آنجا گذاشت و فقط جسمش به خانه و کلاس درس و مدرسه بازگشت. سرانجام شناسنامهاش را دستکاری کرد تا سنش را بالا ببرد و عازم مناطق جنگی شود. روزی که از خانه رفت تنها یک کاغذ از او روی طاقچه ماند که نوشته بود «برادر حمید من رفتم منطقه جنگی دنبال من نگردید.» سعید با حضور در پادگان دوکوهه به همراه شهید «عباس دائمالحضور» موفق شد تعدادی از رزمندگان را به ورزش باستانی جذب کند و با کمترین امکانات زورخانهای را در اردوگاه برپا کرد. زمانی که در جبهه بود به سعید پیشنهاد شد برای شرکت در مسابقات ورزشی به خارج از کشور برود اما او قبول نکرد. شهید به آنها گفته بود «چه ارزشی دارد من مدال به گردنم بیاندازم و رفقایم تکه تکه شوند؟» در آن زمان یک برنامه آموزشی درباره این شهید والامقام از تلویزیون پخش شد که رزمندگان وقتی از مرخصی برگشتند به سعید گفتند ما تورا در تلویزیون دیدهایم. سعید هم در جواب به آنها گفته بود «ولش کن، بگذار همینجور خاکی عین هم باشیم.»
#نسل_ستاره_ها
شهید مهرداد عزیز اللهی نوجوان کم سن و سالی است که با یک مصاحبه تلویزیونی معروف شد. او در این مصاحبه با تواضع فراوان حرف های شگفت آوری میزند آن هم لابلای همرزمان بزرگسالش. دانش آموز شهید «مهرداد عزیزاللهی» در مهرماه سال 1346 در شهر اصفهان در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. دوران کودکی خود را در کنار برادر خویش مسعود که او نیز به فیض شهادت نایل شده، سپری کرد . تحصیلات راهنمایی را به پایان نرسانده بود که با جثهای کوچک ولی روحی بلند و شجاعتی وصف ناپذیر به جبهه اعزام شد و همزمان با حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل، در سنگر علم و دانش و تا قبل از شهادت درس خود را تا سال سوم هنرستان در رشته برق الکترونیک ادامه داد . شهید «مهرداد عزیز اللهی» در سال 1364، در عملیات کربلای 4 در جزیره «ام الرصاص» در حال غواصی به شهادت رسید و جاودانه شد.
#نسل_ستاره_ها
🔰ابرقهرمان کوچک
بهنام محمدی هم نوجوان مدافع خرمشهر کسی بود که در نخستین روزهای جنگ به شهادت رسید. او هم به عنوان یک نوجوان 13 ساله در همان روزهای نخست کارهای بزرگی انجام داد. بهنام محمدی در تاریخ 12 بهمن ماه 1345 در منزل پدر بزرگش در خرمشهر بهدنیا آمد. ریزه بود و استخوانی اما فرز چابک بازیگوش و سرزبان دار. در مقاومت خرمشهر به همراه سایر مدافعین حضور اثرگذاری داشت. بهنام میرفت شناسایی. گاهی گیر عراقیها میافتاد. چند بار گفته بود: «دنبال مامانم میگردم، گمش کردم.» عراقیها فکر نمیکردند بچه 13 ساله برود شناسایی؛ رهایش میکردند. یکبار رفته بود شناسایی، عراقیها گیرش انداختند و چند تا سیلی آبدار به او زدند. وقتی بر میگشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود؛ هیچچیز نمیگفت فقط به بچهها اشاره میکرد عراقیها کجا هستند و بچهها راه میافتادند.
#نسل_ستاره_ها
🔰مسافر کربلا
وقتی می خواست بیرون برود با صدایی بغض آلودگفتم: «علی جونم، کی برمی گردی؟!» مکثی کرد، برگشت به سمت من، خیلی مصمم گفت: «ما مسافر کربلاییم، راه کربلا که باز شد بر میگردیم!! روزی که اولین کاروان به سوی کربلا عزیمت میکرد، پیکرش بازگشت.
#نسل_ستاره_ها
شهید علیرضا محمودی پارسا، در سال 1348 متولد شد و در سن 13 سالگی، سال 1361 به شهادت رسید. او عکس معروفی دارد که چندی قبل از شهادتش گرفته شده است و گویای معصومیت اوست.عکس نوجوان رزمندهای است که اسلحهاش را به آغوش کشیده و کنار «شنی» تانک، آرام خوابیده است. این شهید نوجوان یک توبه نامه معروف هم دارد که متن آن از دل پاک و زلالش خبر می دهد.
#نسل_ستاره_ها
🔰قهرمان دهه هشتادی ها
علی لندی نوجوان قهرمان ایذهای است قهرمانی کوچک جثه اهل ایذه که با دلی بزرگ همچون قهرمانان افسانهای در داستانهای شاهنامه در اقدامی فداکارانه دل را برای نجات جان انسانها به آتش زد.
«علی لندی» پسر ۱۵ سالهی ایذهای قهرمان این روزهای ماست. علی لندی، نوجوان ۱۵ساله در ایذه، استان خوزستان، بعد از اینکه خانهی همسایه آتش گرفت، برای نجات دو زن به خانهی آتشگرفته میرود و موفق میشود آنها را از آتش بیرون بکشد، اما خودش بهشدت دچار سوختگی میشود.
ماجرا از این قرار است که علی، زمانی که در محلّهی خالهاش درحال بازی بود، ناگهان صدای انفجار از خانهی یکی از اهالی به گوشش میرسد. دو انسان، یک پیرزن و یک زن میانسال، وقتی مشغول تهیهی ناهار با استفاده از پیکنیک بودند، آتش در خانهشان زبانه میکشد. صدای جیغوداد زنان همهجا را فرامیگیرد و فریاد کمک سرمیدهند.
علی لندی، سیاوشوار و قهرمانانه، تنش را به آتش میزند و برای نجات دو زن از هیچ تلاشی دریغ نمیکند؛ پیکنیک را از خانهای که آتش گرفته، در طبقهی دوم، به پایین پرتاب میکند، اما زبانههای آتش او را گرفتار میکند
#نسل_ستاره_ها
🔰عارف ۱۲ساله
صدور فرمان امام برای تشکیل بسیج ۲۰ میلیونی، رضا در پایگاه بسیج مسجد محل ثبت نام کرد. یک شب از مسجد با پای برهنه به خانه برگشت. وقتی داخل خانه شد، دیدم پایش را شسته گمان کردم که طبق عادت روزانه عمل کرده است. وقتی خواب رفتم که کفشها را جمع و جور کنم، متوجه شدم، کفشهای رضا نیست. پرسیدم: مامان کفشهایت نیست. گفت: اگه حقیقت ماجرا را بگویم ناراحت نمیشی؟ گفتم: از دروغگویی ناراحت می شوم. گفت: کفشهام را دادم به یکی یکی از نمازگزاران نوجوان مسجد که کفشهاش توی مسجد گم شده بود. توضیح داد که او را نمیشناخته ولی راضی نشده بود که او با پای برهنه به منزل برگردد.
این را که گفت، بغلش کردم و بوسیدمش. گفتم: مامان، کار خیلی خوبی کردی.خدا تکتک قدمهایت را دیده و با این کار رضایت خدا را جلب کردهای. گفتم فردا باهم میریم و برایت یک جفت کفش دیگه میخرم توجه به دیگران را بهش یاد داده بودم حتی گفته بودم اگر دوتا لباس داشتی و دیدی کسی لباس مناسب ندارد، حتما یکی از لباسهایت را به او بده.
#نسل_ستاره_ها
پيامبر صلي الله عليه و آله: اوصيكُمْ بِالشُّبّانِ خَيْرا فَاِنَّهُمْ اَرَقُّ اَفـْئِدَةً اِنَّ اللّه َ بَعَثَنى بَشيرا وَ نَذيرافَحالَـفَنِى الشُّبّانُ وَ خالَفَنِى الشُّيوخُ، ثُمَّ قَرَاَ «فَطالَ عَلَيْهِمُ الاَْمَدُ فَقَسَتْ قُلوبُهُمْ»؛
شما را به نيكى با جوانان سفارش مى كنم، چرا كه آنان، دل هاى رقيق ترى دارند، بهراستى كه خداوند، مرا بشارت دهنده و هشدار دهنده برانگيخت، جوانان با من همپيمان شدند و پيران با من به مخالفت برخاستند. آن گاه اين آيه را خواندند: «و عمر آنانبه درازا كشيد و دل هايشان سخت گرديد». [سفينة البحار، ج 2، ص 176]
#جوان
#نسل_ستاره_ها