۶۳/۰۸/۲۸ بود. ...رحیم صفوی با هلیکوپتر آمده بود مهاباد که به یتیمهای #آقا_مهدی تسلیت بگوید. صدایش به زور از ته سینهاش در میآمد:
- #شهادت مزد مجاهدتهای آقا مهدی بود.
صدای گریهی بچهها بلندتر شد. با هر جمله داغ را بیشتر باور میکردند و نالهشان بلند میشد. نگاه مهربان آقامهدی از جلوی چشمم کنار نمیرفت. هرجا را نگاه میکردم، بود. روزی که پای ارتفاعات لری کنار رود نشست و برای مظلومیت دو نوجوانی که در بغل هم شهید شده بودند، گریه کرد. روزهایی که دلواپس بچهها تا شیخ ثله آمده بود. روزهای خیبر که گوشمان به اخبار بود و آقامهدی در مجنون جانانه میجنگید. روزی که در سخنرانیاش سیگار کشیدن را در لشکر ممنوع کرد. هرجا ما بودیم، آقامهدی هم بود؛ حتی جلوتر از ما. فرماندهای را از دست داده بودیم که مدام کنارمان بود. دلسوزمان بود. مثل برادر دوستمان داشت...
به روایت #حاج_حسین_یکتا
(به مناسبت سالروز شهادت فرمانده لشکر
۱۷ علیبنابیطالب شهید مهدی زین الدین)
#کانال_ابوابراهیم
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
⬅️ ابوابراهیم کانال روشنگری
🌐 ابوابراهیم
🆘 https://eitaa.com/aboebrahim
☑️ @aboebrahim
💠 ما را به دوستان معرفی کنید.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
💠فرمانده شجاع
🔸در یکی از عملیات ها در شهر #حلب، تکفیری ها با موشک های🚀 پیشرفته ی (کورنت) و (تاو) ادوات زرهی را به آتش🔥 می کشیدند. به همین خاطر هیچ تانک و نفربری جرات و قدرت #مانور نداشت❌
🔹همانجا بود که به #آقا_مهدی خبر دادند که چند نفر از رزمندگان #تیپ_فاطمیون زخمی شده اند💔 ولی با وجود این موشک ها امکان جابجایی نیست
🔸آقا مهدی بدون تردید و مصلحت اندیشی سوار یک #نفربر شد و به سراغ بچه ها رفت🚑 این در حالی بود که هرلحظه ممکن بود مورد اصابت موشک💥 قرار بگیرد و #زنده زنده در #آتش بسوزد
🔹رفت و همه ی #مجروحین را یکی یکی سوار نفر بر کرد و به #سلامت بیرون آورد😍✌️
#شهید_مهدی_صابری
#تیپ_فاطمیون
#کانال_ابوابراهیم
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
⬅️ ابوابراهیم کانال روشنگری
🌐 ابوابراهیم
🆘 https://eitaa.com/aboebrahim
☑️ @aboebrahim
💠 ما را به دوستان معرفی کنید.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
❣️﷽❣️
📚 #رمان
#عاشقانه_شهدا ♥️
#خاطرات_شهید_مهدی_خراسانی
↲به روایت همسرشهید
1️⃣ #قسمت_اول
💟بابام همیشه میگفت: تا جایی که بتونم شرایط تحصیلتونو فراهم میکنم دیپلمو که گرفتیداگه #خواستگار خوبی اومد، نباید بهونه بیارید❌ بعد ازدواج اگه شوهرتون راضی بود ادامه تحصیل بدید. مامانم هر از گاهی از زندگی ائمه(ع) برامون میگفت: تا راه و رسم #شوهرداری رو یاد بگیریم
💟به تنها چیزی که فکرشم نمیکردم ازدواج بود☺️ اگه خواستگاری هم میومد ندیده و نشناخته ردش میکردم و می گفتم: میخوام درس📖 بخونم و به آرزوهام برسم. همون روزا بود که #آقامهدی به خونه مون رفت و آمد میکرد خیلی سر به زیر و آقا بود
💟فصل امتحانات نهایی بود، تو حیاط بودم که زنگ🔔 در به صدا در اومد و آقا مهدی یا الله گویان وارد حیاط شد سریع #چادر گلدارمو سر کردم و رفتم جلو در و سلام دادم. آقا مهدی که دید من دسپاچه شدم سرشو انداخت پایین و با همون شرم و حیای همیشگیش جواب سلاممو داد. نگاش که به کتاب📕 تو دستم افتاد، گفت: امتحان دارین #طاهره_خانوم...؟
💟نمیدونم چرا خشکم زده بود الان که یاد اون روز میفتم، خندم میگیره😅 با مِن و مِن کردن گفتم: "بله امتحان زبان..." واسم آرزوی موفقیت کرد. هنوز حرفاش تموم نشده بود که دویدم داخل خونه. یه بارم نزدیک ساعت امتحانم⌚️ بود وسایلمو جمع کرده بودم که برم مدرسه که یهو دیدم با لباس #سربازی دم دره، تازه اومده بود مرخصی
💟مثه همیشه با همون حیا و #نجابتش سرشو انداخت پایین و از جلو در رفت کنار تو مسیر مدام به این فکر میکردم که چقد ایشون مقید به سر زدن به فامیله. البته خودمو اینطور قانع میکردم که آقا مهدی #دوست_داداشمه. واسه همینم هست که میاد خونه مون. کم کم زمزمه علاقه #آقا_مهدی به من♥️ تو خونواده شنیده شد
#ادامه_دارد ...
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🌐 گاه نوشت #ابوابراهیم
🆘 eitaa.com/aboebrahim57
🆔 gap.im/aboebrahim57
📳 hoorsa.com/aboebrahim57
💠 ما را به دوستان معرفی کنید.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈