eitaa logo
به یاد ابوکوثر
209 دنبال‌کننده
109 عکس
136 ویدیو
1 فایل
مکانی برای دل نوشت... @abokosar110
مشاهده در ایتا
دانلود
يك شب سرد زمستاني حلب عملیات خلصه روستایی مهم و استراتژیک در ريف جنوبي حلب که قبلا پنج بار بهش هجوم شده بود اما نتیجه ای نداشت بنا بود برای بار ششم عملیات کنیم قرار شد تیپ سیدالشهداء با شير بچه هاي عراقي نجباء ، ٦ كيلومتر در عمق نفوذ كنيم و اين بار از پشت به دشمن بزنيم عملياتي كه دل شير ميخواست و رزمنده ي استشهادي جايي كه كل شب رو بايد توي گِل عميق راه ميرفتيم و دم صبح ميرسيديم به دشمن و درگير ميشديم و اگر خداي ناكرده جواب نميداد ، ديگه توي روشنايي روز برگشتي برا كسي از اون زمين نبود يا شهادت بود يا اسارت خلاصه اون شب كلي حرف هاي حماسي برا بچه ها زديم و دل هارو براي يك عملياته بي بازگشت آماده كرديم ياد فرمانده ي تازه شهيد شده ي تيپ حاج عمار كرديم و همه ازش خواستيم به كمك مون بياد و دوباره فرماندهي كنه بعد عمار اسماعيل فرمانده تيپ بود اسي پلنگ اسي هر جا ميرفت ميزد مثل مرد ميگرفت شب حساس و مهمي بود توي دلم نگراني داشتم برا اين همه شيعه اميرالمومنين كه داريم با خودمون ميبريم توي دهن گرگ عمليات اونشب رو با ذكر رمز يا ام البنين سلام الله عليها شروع كرديم اونشب همه صداي بيسيم ها شده بود يا ام البنين نيمه هاي شب بود سكوت و تاريكي محض تا وسط مسير رو با سختي رفته بوديم و رسيده بوديم به جاده آسفالت بين دو تا روستايي كه دست دشمن بود هر قدم كه بر ميداشتيم توي گِل قدم بعدي ١٠ كيلو سنگين تر بود هر پوتيني اندازه يه صخره بهش گل چسبيده بود اما دل خوشي همه اسم بي بي ام البنين بود من توي نوع حركت نيروها خيلي داشتم حرص ميخوردم هي ميرفتم سر ستون و برميگشتم و بهشون تذكر ميدادم كه اسي دستم رو گرفت گفت آروم بگير يه نگاه كن ؛ اصن منو تو هيچ كاره ايم خودِ خانم ام البنين سر ستون رو گرفته و داره ميره خودتو جا كن وسط بچه ها و باهاشون برو بگو يا ام البنين ديگه از اين جا به بعد سِر و بي حس شدم وقتي به خودم اومدم كه دمِ اذان صبح بود و خلصه دست ما پشت بيسيم با اشك خوشحالي و خستگي گفتم به مدد خانم حضرت ام البنين سلام الله عليها ؛ اذان صبح به افق خلصه شيرين ترين اذان و نماز زندگيم چه عمليات تميزي شد دشمن باورش نميشد از سخت ترين جا، شير بچه هاي مولا علي با فرياد يا ام البنين بريزن بالا سرشون گَله گَله داشتن فرار ميكردن و كلي ازشون كشته و اسير گرفتيم 🔹🔸 اي مادرم كنيزُ و بابايِ من غلامت اي مادرِ اباالفضل جانها فدايِ نامت "يا ام البنين" @abokosar313
توي كوه هاي شمال لاذقيه یه شب وسط عمليات لاي درخت ها سنگر زده بوديم و جا خوش كرده بوديم با عمار و اسماعيل كنار هم خوابيده بوديم چله تابستون بود اما از سرما ميلرزيديم رفتم يه پتو گير آوردم سه تايي رفتيم زيرش عمار دستش رو باز كرده بود و سرم روي دستاش ، دراز كشيده بوديم و آسمون پر ستاره رو تماشا ميكرديم عمار فاز گرفت برام كه فردا كه اسير شدي اصن نگران بچه ات نباشي ها ، خودم مراقبشم ، مشتي عمويي ميكنم براش زد زير خنده 😃 گفتم مرتيكه دعا بود كردي اقلاً بگو شهيد گفت ديوانه اسيرم بشي آخرش ميكشنت ديگه ، شهید میشی اجرشم بيشتره گفتم داداش ما اجر بیشتر نخواستیم جون هر کی دوست داري از این لفظ ها برا ما نیا تو اکه از الان برا من اينجوري نسخه میپیچی ، معلومه چه عمویی میخوای برا بچه هام باشی بيچاره بچه هام گفت نه خدایی مثل امیرحسینم مراقبشونم اونشب برا اولین بار قرار برادری گذاشتیم قراری که بعد از اون ، سه چهار بار دیگه هم تکرار شد
دشمن رسیده بود بیخ گوششون. شبونه بهمون گفتن خودتون رو برسونید بهشون. تو دلِ تاریکی زدیم به دلِ جاده و وارد راهی شدیم که هیچ چیز ازش نمیدونستیم، فقط اینو میدونستیم که دورتا دور دشمن بود. روز که شد به خطها سر زدیم، وقتی شنیدن ما برای کمک رفتیم پیششون جون تازه گرفته بودن. روحیه شون هزار برابر شده بود. اما تویِ شهر غیر چندتا پیرمرد و پیرزن خبری از کسی نبود. یا از شهر رفته بودن، یا از ترس حمله های خمپاره ای و راکتی دشمن به پناهگاهها خزیده بودن. خبر تو شهر پیچید که نیروهای مقاومت برای کمکشون اومدن. بچه شیعه های عراقی و رزمنده های ایرانی. خبر عین باد تو شهر پیچیده بود. صدای ناقوس کلیساها از شادی به صدا در اومده بود. باور نمیکردن بچه هایِ سیدالشهدائی برای کمک به یه شهر مسیحی نشین بیان تو دل دشمن. کم کم شهر داشت شلوغ میشد. هر کی ما رو میدید از خوشحالی برامون دستی تکون میداد و لبخندی حواله میکرد. شهر مرده زنده شده بود. تو شهر میچرخیدیم که به یه کلیسای کوچک رسیدیم. پیاده شدیم و به تمثال حضرت مریم سلام الله علیها عرض ارادت نظامی کردیم. یکی از اهالی شهر هم عکس گرفت... اون عکس، اون روزا، مثل یه خبر داغ دست به دست میشد. بچه شیعه های سیدالشهدائی برای کمک به مسیحی نشینا از راه دلای مردم، وارد شهر شدن... و این رمز پیروزیِ ما بود... رمز محبوبیت سیدالشهدائی ها...